کتاب صوتی

نمایشگاه کتاب که رفته بودم، چند تا نمایشنامه صوتی از غرفه مرکز هنرهای نمایشی رادیو خریدم. نمایشنامه صوتی سریالهای "بنجامین باتن"، "فرار از زندان"و" هملت" ،"شاه لیر".
تا الان بنجامین باتن و چند قسمت از فرار از زندان رو گوش کردم. چون بنجامین باتن رو دیده بودم، بهتر متوجه دقت اقتباس نویسنده نمایشنامه رادیویی شدم.نمایشنامه بنجامین باتن شامل تمام اتفاقات مهم خود فیلم اصلی می شد و به خاطر اجرای رادیویی زیبا و قوی بازیگران، خیلی خوب میتونستی تصویر داستان رو توی ذهنت مجسم کنی.

به نظر من بهترین زمان برای گوش دادم به این نمایشنامه های صوتی، موقع خواب و توی رختخوابه. زمانی که دلت میخوای مثل کودکی که " شب به خیر کوچولو" گوش میدادی، یکی باشه تا برات قصه بگه و با صداش به خواب بری. من هم در این مدتی که این نمایشنامه هارو با ام پی تری گوش میدم، همین حس رو دارم.
فایده مهمی که این کار برام داره اینه که از پراکندگی ذهنی موقع خوابم جلوگیری میکنه. یعنی باعث میشه لااقل ذهنمو به فهم داستان منعطف کنم و ذهنم کمتر بین مشرق و مغرب سیر کنه و بی خوابم کنه.
زمان شنیدن داستان وقتی به خودم میام که فکر میکنم خوابم نبرده ولی داستان از قسمت اول رفته قسمت سوم و من تو این مدت خوابم برده و متوجه نبودم!

رادیو فرهنگ قرار بوده از 25 اردیبهشت "فرار از زندان" رو پخش کنه. حالا من نمیدونم پخش شده یا نه ولی این شبها که دارم نمایشنامشو از ام پی تری گوش میدم، با خودم فکر میکنم که کاش بجای اینکه اینهمه خرج بشه تا یه سریال تصویری ساخته بشه که اینقدر وقت و پول سازنده و بیننده رو بگیره، نمایشنامه صوتی ساخته بشه که لاقل یه سری از بداموزیها و سانسورهارو نداشته باشه!
لاقل اگه ایرانیها بودجه صداوسیما رو خرج کارهای صوتی کنند به نظرم نتیجه کار از اینی که داریم میبینیم خیلی بهتر درمیاد. اگه باور ندارید برید "فرار از زندان" و "بنجامین باتن"صوتی رو گوش بدید.

در راستای علاقه به داستان شبانه، مجموعه صوتی "نامه های عاشقانه یک پیامبر" با صدای "پیام دهکردی"( همون دوست شهریار در سریال شهریار که اسمش یادم نیست)، خریدم. مطمئنا شنیدن این صدا هم موقع خواب لذت بخش و آرامش بخش خواهد بود...

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

کافه شکلات درهمشهری

در ضمیمه امروز روزنامه " همشهری مسافر" کاریکاتوری چاپ شده که الهام گرفته از مطلب قبلی من در کافه شکلات هست. عکسشو انداختم تا ببینید  کافه شکلات از همه جلوتره!!!

برای دیدن اندازه بزرگتر، روی عکسها کلیک کنید یا بعد از ذخیره با اندازه بزرگتر ببینید.

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

لطفا بزغاله باشید

یک شنبه هفته ای که گذشت همراه با دانشگاه به نمایشگاه کتاب رفتیم. اگه از ماجراهای این روز بگذریم عناوین کتابهای فارسی موجود در نمایشگاه، کمی تامل برانگیز بود.
با گشت و گذار بین چند راهرو در شبستان مصلی میشد، حدس زد که در بقیه غرفه های نمایشگاه چه کتابهایی موجوده. البته این مسئله، هر سال تکرار میشه و فقط برای امسال نیست.

نگاهی داریم به کتب منتخب این نمایشگاه:
کتابهای آشپزی  اعم از آشپزی یانگوم، آشپزی در خواب، آشپزی در سه سوت، چگونه یک آشپز شویم و ... بخشی از کتب منتشر شده توسط ناشران به خصوص ناشران مذهبی رو تشکیل میداد.

انواع و اقسام کتب روانشناسی ازدواج با موضوعات زناشویی مثل:  تفاهم در 5 دقیقه، آموزشهای قبل از ازدواج، چگونه همسر خود را روی بند آویزان کنیم، چگونه زبان مادرشوهر را گاز بگیریم، چگونه برای خود شوهر پیدا کنیم، چگونه همسر خود را تحمل کنیم، چگونه فرزند 6 ماهه را روی گاز بگذاریم، انواع روشهای حاملگی اینترنتی و ...

انواع کتابهای روانشناسی اعتماد به نفس و همانند آن همچون: لطفا سوسک نباشید، لطفا گوسفند نباشید، مارمولکها را قورت بده، لطفا بزغاله باشید، چگونه پشم گوسفند را بچینیم ( روشهای مقابله با رقیب)، چگونه سر دخترها را شیره بمالیم، روشهای مختلف گاوچرانی( روشهای افزایش اعتماد به نفس)

عناوین مختلف کتب کارشناسی و کارشناسی ارشد مانند: چگونه یک روزه کارشناس شویم، طی کردن پله های ترقی با آزمونهای هاچ، تست زنی معکوس با قابلیت کسب رتبه یک کنکور و ...

درسته که کمی در عناوین کتابها مبالغه کردم اما باور کنید این اسمهای عجیب و غریب هر روز داره به کتب فارسی اضافه میشه و اکثرا محتواشون یکیه ولی با اسامی عجیب و غریب سعی در ترغیب مشتری به خرید دارند.
آیا واقعا تمام این کتابها ارزش خرید دارند؟

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

آنچه گذشت

هفته ای که گذشت اصلا هفته خوبی نبود. از همون روز شنبه که با گاز فلفل شروع شد و تا آخرهفته هم مسائل حاشیه ای دیگه ای پیش اومد که حسابی آزارم داد. ولی آخر آخرش خیلی خوب بود.
جمعه بعدظهر در حین همان انبارگردانی که گفته بودم، چیزای تازه ای پیدا کردم که هم خاطراتم بیشتر از قبل زنده شد و هم سوژه های مناسبی برای کافه فراهم شد.
از مامان پرسیده بودم که کتابهای فارسی اول و دوم دبستان رو هنوز نگه داشته یا نه، ولی مامان گفته بود همه رو ریخته دور . ولی جمعه این دو تا کتاب رو پیدا کردم و جیغی از سر خوشحالی کشیدم.با اشتیاق فراوان ورقشون زدم و...

میدونستم که یکسری از لوازم زمان کودکی رو نگه داشتم ولی فرصتی برای پیدا کردنشون نبود. مثلا پازلهای اون موقع رو هنوز نگه داشتم و دیروز تونستم یه بار دیگه درستشون کنم و آماده کنم برای عکس گرفتن.
کتابهای دبستان و روزنامه های سال 52 و لاک پشت اسباب بازی و دفتر دیکته های من و برادرام و نامه های شاگردان مامانم در آخر سال و دفتر خاطرات برادرم و ...
همه اینها دیروز کشف شد و باعث شد خستگی این هفته رو فراموش کنم. خالا فقط باید کمر همت ببندم و بزارموشن توی کافه. تا شاید بقیه هم مثل من از خوشحالی جیغ بنفش بکشند.


  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

روز معلم مبارک (بخش دوم)

اتفاق دیروز مانع از این شد که امروز بتونم از روی شوق و ذوق از باقی خاطرات روز معلم بگم. اما  اگه امروز بگذره ذکر باقی خاطرات در روزهای دیگه لطف چندانی نداره.
 *** ***
دبستان که بودیم، وقتی به کلاسهای بالاتر میرفتیم، خانواده میگفتن اگه واسه معلم سال قبلت هم چیزی ببری مطمئنا از اینکه به فکرشی خوشحال میشه.
اون زمان مثل الان نبود که هدایا گرون قیمت باشه تا نکنه به کسی بر بخوره و این حرفها. حتی وقتی برا معلم جوراب هم میبردی مسئله ای نبود.
فکر کنم کلاس سوم بود. مامان برام جوراب کادو کرده بود که برای معلم دوم دبستان ببرم. وقتی دو تا از بچه های کلاس متوجه شدن که من میخوام برا معلم سال قبل هم هدیه ببرم، گفتن میشه اسم مارو هم روی کادو بنویسی؟ 
من هم که خیلی ساده بودم و متوجه نمیشدم یه جوراب رو که سه نفر برا یه معلم نمیخرن، قبول کردم و اسم اون دو تا رو هم روی کادو نوشتم !!!
وقتی خونه اومدم و از شاهکارم به اهالی خونه توضیح دادم، همه خندیدن و مسخره کردن که مگه جوراب چقدر قیمت داره که سه نفر با هم بخرن؟
این ماجرا درس عبرتی شد برای من که دیگه دلم برا کسی نسوزه و بقیه رو تو کار خودم سهیم نکنم!!!

 *** *** ***
یکی از آرزوهای دخترهای مدرسه این بوده که به معلمشون دست بزنن یا اسم کوچیکشو بدونن و از همه مهمتر موهای خانم معلم رو ببینن!!!
بگذریم از الان که به این کنجکاوی نگاه میکنیم میبینیم چقدر مسخره بوده و اینقدر ارزش نداشته که براش اصراری کنیم. اما به هر حال آرزوی دختربچه های مدرسه این بود.
یادمه سال چهارم دبستان بودم که تو مدرسه مد شده بود روز معلم،از معلم بخوان مقنعشو دربیاره! معلم سال چهارم ما که خیلی راحت بود و براش اصلا فرقی نمیکرد مقنعشو دراورد و موهاشو تابی داد وبچه ها از دیدن موهای معلم ذوق مرگ شدن! 

این تجربه در دوران راهنمایی دیگه تکرار نشد و فقط ذوق دانستن اسم کوچیک معلم برای بچه ها باقی موند. که اونهم به لطف دید زدن دفتر حضورغیاب معلمها در دفتر مدرسه، به سختی مهیا میشد.

( اینکه میگم بچه ها دوست داشتن به معلم دست بزنن، از خودم درنیاوردم که. این غیر از تجربه شخصی و احساسات خودم، تجربه مادرم هم هست. یه بار مامانم از یکی از بچه ها خواسته بود براش آب بیاره. شاگرده هم گفته بود : خانوم مگه شما هم آب میخورید؟ در واقع بچه ها تصورشون از معلم این بود که اون شخص فرای هر انسان دیگه ایه و احتیاجات انسانهای عادی رو نداره!حالا از خاطرات اینچنینی خیلی هست که در این مقال نمیگنجد، اما اون موقع مثل الان نبود که بچه ها با معلمشون استخر هم برن!)
*** ***
روزهای معلم، بچه هایی که عشق شلوغ بازی بودن از خونه با خودشون تجهیزات میاوردن، مثلا داخل تخم مرغ رو خالی میکردن و چیزایی توش میریختن که وقتی معلم میاد بزنن به سقف و اون خورده ریزها بریزه رو سر معلم و برف شادی بزنن و بچه ها هم از فرصت برای تخلیه هیجاناتشون استفاده کنن.
روزهای معلم در دوران راهنمایی و بعد در دوران دبیرستان کمرنگ تر برگزار میشد و هر شاگردی برای معلمی که بیشتر دوستش میداشت هدیه میاورد. از طرفی بچه ها برای معلمی که هیچی کادو نگرفته بود ناراحت میشدن و دلشون میسوخت که هیکشی خانوم فلانی رو دوست نداره!
*** ***
روز معلم در مدارس پسرانه، چندان رنگ و بویی نداشت. البته اون موقع تا پایه سوم خانمها تدریس میکردن و میشد امیدوار بود که پسربچه ها از روی سلیقه والدینشون هدیه مناسبی آورده باشن. اما پایه هایی که معلم، آقا بود احتمال اینکه هدیه، غیر از جوراب و قاب و مجسمه و گل مصنوعی باشه، خیلی کم بود.
*** ***
روز معلم برای هرکسی با توجه به اتفاقاتی که براش افتاده، با خاطرات زیادی همراهه، اما من اینجا برخی از خاطرات شخصیمو گفتم تا شما هم کمی یاد این روزهای خوش بیفتید و انگیزه بیشتری برای لبخند زدن پیدا کنید.

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

روز معلم مبارک

به یاد و با سپاس از تمامی معلمان مدرسه 
چه آنها که دهه 60 و 70  خاطره امروز را ساختند
و چه آنها که امروز خاطره فردا را خواهند ساخت
"معلم تو را سپاس"


 12 اردیبهشت(فردا) روز معلمه. خاطره برای گفتن زیاد هست، برای همین از امروز به استقبال روز معلم رفتم.

*** ***
روز معلم برای همه اونهایی که مادر یا پدرشون معلم بودن یا هستن روز خیلی به یاد ماندنیه. منظورم هدیه هاییه که شاگردان برای معلمهاشون میارن و اون روز رو جشن میگیرن. بگذریم از اینکه یه سری از روی مجبوری هدیه میارن تا نکنه ضایع بشن یا معلم بهشون لج کنه و یکسری هم از روی رغبت .

یه زمانی شاگردای کلاس هر کدوم تک تک برای معلمشون هدیه میگرفتن . اما به مرور متوجه شدن این همه هدایایی که معلم با زحمت فراوان با خودش به خونه میبره، شاید از هر ده تا یکیش به دردبخور باشه و معلم بیچاره به فکر این باید باشه که اینهمه مجسمه و گل پلاستیکی رو چکار کنه!

برای همین هم به تدریج جا افتاد که خانواده ها پول بزارن روی هم و یه هدیه برای معلم بخرن. حالا بر مبنای پولی که جمع میشد فکر میکردن که چی بخرن بهتره. این بین هم افرادی بودن که ترجیح میدادن خودشون به تنهایی هدیه بیارن تا بلکه به اقتصاد خانواده کمکی کرده باشن!

یادمه روزهای معلم دل توی دل نداشتم که مامان زودتر بیاد خونه. مامان شیفت عصر بود و ما بعدظهر باید منتظر میموندیم تا مامان بیاد خونه. یه بار وقتی صدای در رو شنیدم با اشتیاق دویدم جلوی در. اما وقتی دیدم بابا اومده گفتم: "اه تویی فکر کردم مامانه!!!"
هنوز هم که هنوزه بعد گذشت سالها، این ماجرا یاد اهالی خانه مونده و به یادم میارن که یادته به بابا چی گفتی؟!

وقتی هم مامان میامد اصلا مجال نمیدادیم لباسهاشو عوض کنه. با برادرام دورشو میگرفتیم و مامان کادو هارو میزاشت زمین و من که عشق کادو باز کردن بودم، کادوهایی که قبلا تو کلاس یه بار باز شده بود رو دوباره  باز میکردم وبا دیدن تک تکشون ذوق میکردم.
آخرش میدیدم که هیچ کدومش به درد من که هیچ، به درد مامانم هم نمیخوره. اکثرا یا مجسمه بود و یا قابهای شیشه های که از پشت عکس شمع و گل پروانه و عبارت "معلم تو را سپاس" چاپ شده بود!

اینقدر از این هدیه ها جمع میشد که مامانم به همسایه و خاله و عمه هم از این غنائم روز معلم میداد و چند خانواده دیگه رو هم ذوق مرگ میکرد!
ناگفته نماند که ما هم از این هدایا برای معلمهای مدرسه هم میبردیم. البته در دوران ابتدایی نمیشد با یه روز تاخیر کادو برد ، برای همین هدایای درست حسابی که به مامان داده شده بود، هدیه سال اینده معلمهای ما میشد.

بعضی از شاگردای مامان برای من هم مخصوص کادو میاوردن و من هم ذوق مرگ میشدم که یکی دوستم داره!!!
یه دفعه یکی آلبوم عکس آورد که هنوز هم دارم و خیلی دوستش دارم. چون اون موقع این مدل آلبوم هنوز توی بورس نبود نمیشد جایی خریدش.

ادامه دارد...


  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS