چه رویاهایی می آیند...

گاهی اوقات پیش میاد که در یه لحظه از زندگی، احساس میکنی اون لحظه رو قبلا دیدی. مثلا توی خواب.همه چیز برات آشنا میاد.
گاهی اوقات موقعی که تب شدیدی داری خواب میبینی. خوابهای بی سر و ته.
گاهی اوقات وقتی به یه چیزی خیلی فکر میکنی، خوابشو میبینی.
گاهی اوقات دوست داری خواب خاصی ببینی، اما همه جور خوابی میبینی جز اونی که می خواستی.
همیشه یه سری خوابها هستند که به دلایلی تا آخر عمر، یاد آدم میمونن. مثل خوابهای خیلی تلخ یا شیرین و خوابهایی که به وقوع می پیوندند.
*** *** ***
بچه که بودم خواب دیدم نمکی اومده دم در خونمون و به من گفت: دختر خانم میشه این جاروی من که افتاده روی زمین رو بهم بدی؟ من هم خم شدم جارو رو بردارم که آقا نمکیه منو انداخت تو گونی نون خشک!
هنوز هم این خواب به وضوح همون موقع یادم مونده...
*** *** **
از اول دبستان، در مدارس مسابقه علمی برگزار می شد. مسابقه ای که در اون، سطح سوالات از سطح آموزشهایی که معلم میداد بالاتر بود و قرار بود دانش آموزانی که آی کیوی بالاتری دارند مشخص بشن.
دوران راهنمایی هم من در این مسابقه اجباری شرکت کردم. چند شب بعد امتحان، خواب دیدم که یه برگه روی دیوار زدن و برگزیده های مسابقه رو مشخص کردن. اسم من هم بین اونها بود. حتی رتبه ای که داشتم رو هم دیدم.
روز بعد رفتم مدرسه و دیدم که خوابم دقیقا به همون نحو درست از آب درومده و با دیدن اسمم برای اولین بار جزء پنج نفر اول مسابقه علمی، ذوق مرگ شدم.
دوباره شب بعد خواب دیدم همون برگه روی دیوار زده شده و اسم من جزء اون پنج نفر نیست. روز بعد دوباره دیدم خوابم درست بوده و اسم من دیگه روی کاغذ نیست. رفتم دفتر مدرسه و پرسیدم که ماجرا چیه. خانم ناظم هم گفت: بررسی کردیم اشتباها اسم شمارو زده بودیم!
من هم حسابی دپرس شدم و ...
روزی که می خواستن لوح تقدیر به برگزیده های مسابقه بدن، اسم منو هم خوندن! من هم حسابی کیفور شدم. یکی از دوستان که از ماجرا اطلاع داشت گفت: الهام شانس آوردی ها...
*** *** ***
یک سال قبل کنکور خواب دیدم مامان که رفته بود جواب کنکور رو بگیره از بیرون  اومده و داره گریه میکنه. من گفتم قبول شدم؟ مامان گفت نه. آخه ده هزار شدی!
وقتی از خواب بیدار شدم زارزار گریه کردم. تا قبل نتایج کنکور تا حد زیادی مطمئن بودم خوابم راست بوده و خودمو آماده کرده بودم که اگه این رتبه رو گرفتم خیلی هول نکنم.

روز قبل اعلام نتایج کنکور خواب دیدم رفتم کارناممو بگیرم. وقتی کارنامه رو دستم گرفتم اینقدر اعدادش طول و دراز بود که متوجه نمیشدم رتبه کدومه.و تو ذهنم با خودم کلنجار میرفتم که این اعداد به تومنه یا به ریال!!!
همین هم شد. یعنی روز بعد که کارناممو گرفتم اصلا متوجه نمیشدم رتبم چند شده. آخرش متوجه شدم که رتبم شده: 3740
البته به ریال!
*** *** ***
این یه خاطره ربط چندانی به خواب دیدن نداره. دوران کودکی یه تشکی داشتیم که روی پارچش عکس موتور داشت. نصفه شب که بی خواب میشدیم یا از خواب میپریدیم، فکر میکردیم روی تشک پر از سوسک شده! مامان رو صدا میزدیم که مامان سوسک اومده!
*** *** ***
شما کدامیک از رویاهای کودکیتون هنوز در خاطرتون مونده؟
تا حالا فکر کردید خوابهایی که میبینید سیاه سفید هستند یا رنگی؟
*** *** ***
پی نوشت 1:
یه بار یه خوابی دیدم که هم تیتراژ ابتدایی داشت و معرفی بازیگران و خلاصه تا آخرش مثل یه فیلم ادامه پیدا کرد.
چند بار هم پیش اومد که در طول شب که بیدار میشدم و باز میخوابیدم ادامه خواب قبل رو میدیدم.
اما اکثر اوقات پیش اومده که وقتی تلویزیون روشن بوده یا کسی تو خونه داشته حرف میزده، صداها با خوابی که میدیدم قاطی شده و بعد که بیدار شدم متوجه شدم همه چیزارو تو خواب شنیدم. اما سیر جریانش کمی فرق داشته.
 *** *** ***
پی نوشت 2:
نمیدونم چرا ولی وقتی کسی مدت زمان زیادی از کودکیشو توی یه خونه گذرونده باشه، و در بزرگی در یه خونه جدید یا حتی خونه قدیمی که نوسازی شده زندگی کنه، هر وقت خواب ببینه، خودشو در همون خانه کودکی با تمام شرایط قبل تعمیر یا ساختش میبینه.حتی اگه چندین سال بگذره.
 *** *** ***
پی نوشت 3:
چند سال پیش بود که اینقدر سرم خارش گرفته بود که تصمیم گرفتم کچل کنم. یعنی مثل سربازها موهامو از ته بزنم.تصمیمم خیلی جدی بود و با وجودیکه مامانم مخالف بود من جدی جدی می خواستم این کارو انجام بدم. 
تا اینکه یه شب خواب دیدم کچل کردم و هرکی منو میبینه میگن این دختره از کانون اصلاح تربیت فرار کرده! خیلی ترسیده بودم و وقتی از خواب بیدار شدم از این تصمیم جدی منصرف شدم. مامانم گفت خوبه از این خوابها ببینی تا این دیوونه بازیهارو بزاری کنار!!!


  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

از پدرسالار تا فارسی وان


از پدرسالار تا فارسی وان


دو تا شبکه داشتیم که اون موقع بهش میگفتیم کانال. هرچی بود در این دو کانال بود. اول سیاه سفید بود و بعد رنگی شد و ما ذوق در کردیم. وقتی بیکار بودیم و از بازی با اسباب بازیهای پلاستیکی و کتاب خوندن خسته بودیم، دسته جمعی جلوی تلویزیون مینشستیم و کارتون و سریال میدیدیم. فرقی نداشت جعبه جادویی داره "رامکال" نشون میده یا "آینه عبرت" یا حتی مستند "یک میلیارد مسلمان" یا سریالهای پلیسی مثل " درک"، ما فقط میدیدیم و لذت میبردیم. گاهی هم منتظر شنیدن خبر عیدفطر بودیم که وسط "پوآرو" گل و بلبل و آواز نشون میدادن و ما خوشحال میشدیم.

*** *** ***
یادمه وقتی پدرسالار پخش می شد و همه منتظر بودن ببینن آخرش چی میشه و آذر چشم سفید چه آتیشی میسوزونه و اسدالله خان از سکته قلبی نجات پیدا میکنه یا نه ، یه جک رواج پیدا کرده بود که: میدونی آخر پدرسالار چی میشه؟ دیش دیرین دین دین.... (آهنگ آخر سریال)

هزار دستان، سربداران، بوعلی سینا، کمال الملک سریالهای تاریخی بودند که در امکانات کم اون زمان ساخته شدند. کیه که هنوز شعبون بی مخ رو یادش نباشه؟

کیه که هنوز "روزی روزگاری" و بازی درخشان ژاله علو و مرحوم خسرو شکیبایی رو یادش رفته باشه؟

"گالشهای مادربزرگ" آخرش چی شد؟ دزد لوازم منزل کی بود؟

"آینه عبرت" و آتقی به کجا رسیدند؟ آتقی بالاخره اعتیادشو ترک کرد؟ منتقل و وافورشو کجا برد؟

زندگی ها در "آینه" شیرین شد؟ مرجانه گلچین و مهین شهابی که در تمام قسمتهای سریال بازی می کردند چی شدند؟

اون آقاهه در "راز باغچه" بالاخره تونست دخترو پسر سریال رو گول بزنه و به گنج باغچه دسترسی پیدا کنه؟ چی توی باغچه بود؟
آخر "تلویزیون کابلی بچه ها" چی شد؟
وای که چقدر کیف میکردیم وقتی اسد خمارلو در "آرایشگاه زیبا" مشغول شنیدن غرغرهای مادرش پشت تلفن بودو از سرما میلرزید، ما هم تو خونه کنار بخاری نفتی و مامان که داشت بافتنی میبافت نشسته بودیم و با همون حس سرما آرایشگاه زیبا میدیدیم.

" ساعت خوش" چرا یکهو تموم شد؟ جنگ های نوروزی شبکه یک ،اجراهای دیدنی "داریوش کاردان" در نقش عرب ، "بعد از خبر" شهریاری و آتش افروز، " تا هشت و نیم"، "دیدنیها"ی جلال مقامی، " واقع نمایی های "همسران" و " خانه سبز" بیرنگ و مرحوم رسام ،" قورباغه سبز"، "چاق و لاغر"، "النگ دولنگ"،" هوشیار و بیدار"، "علی کوچولو"، مسابقه " بخور بخور" با اجرای شهریاری و کیک های خوشمزه ای که شرکت کننده ها با چشم بسته می خوردند.

*** ***  ***
خیلی وقته که دیگه خبری از این هیجانات و لذتهای تصویری نیست. همه چیز رنگ سیاهی به خودش گرفته، حتی وقتی بخوای مثبت هم فکر کنی و دیدن یکی از سریالهارو تحمل کنی، هنوز ده دقیقه نشده کانال رو عوض میکنی و میزنی فارسی وان. تا شاید در چند دقیقه استراحت قبل خواب کمی آروم بشی و استراحت کنی.
حتی دیدن سریالهای مثلا فاخر هم راضیت نمیکنه. چون سطع توقعت از رسانه ملی از زمانی که " آینه" پخش می شد تا به الان، خیلی بالاتر رفته و نمیتونی تحمل کنی که به نام بیننده و به کام رسانه ملی،سرت شیره بمالن.
*** ***  ***
 بهتره بی خیال این جعبه جادویی که تعدادشبکه هاش ( کانال قدیم) بیشتر شده رو بی خیال بشی و فکر کنی که اصلا خاطراتی از این جعبه جادویی که قبلا سیاه سفید بود و باید جلوش میرفتی تا این دو تا کانال رو عوض کنی، نداری...

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

تابستان خود را چگونه میگذرانید؟

اول مهر که میشد به خاطر تق و لق بودن کلاسهای هفته اول، معلم به بچه ها انشا میداد. با این عنوان که: تابستان خود را چگونه گذراندید.
شاگرد معصوم که غیر از رفتن به یکی دوتا کلاس اجباری یا خاله بازی تو خونه همسایه یا گل کوچیک تو کوچه کاری انجام نداده بود, عزا میگرفت که چی بنویسه تا لاقل یه صفحه کاغذ دفترش پر بشه. برا همین تصمیم میگرفت تابستان سال آینده رو اینقدری پربار بگذرونه تا لاقل چند خط حرف برای نوشتن روی کاغذ دفترش داشته باشهإ

*** *** ***

هنوز هم که هنوزه وقتی فصل تابستان از راه میرسه، خانواده ها سعی می کنند به هر نحوی شده فرزند دلبندشون، به فعالیت مثبتی مشغول بشه.
زمان پدر مادرهای ما رسم بر این بود که در فصل تابستان باید یه حرفه ای یاد می گرفتند. به خصوص پسرها که در کارگاه یا مغازه ای که یا برای اهالی خانواده و فامیل بود و یا غریبه، کار میکردند و هم چیزی یاد می گرفتند و هم پولی در میاوردن که برا خودشون هله هوله میخریدن یا پس انداز میکردند.

زمان کودکی ما هم رسم بود ( و الان هم هست) که خانواده هایی که وضع مالی تقریبا مناسبی دارند، فرزند دلبندشون رو به کلاسهای مختلف آموزشی- تفریحی ببرند. حالا ممکن بود این دختر یا پسر سر کلاسی بره که اصلا علاقه ای بهش نداره و فقط زورکی و به خاطر صلاحدید پدر مادر چیزی روباید تو مخش وارد می کرد.

مثلا همین زبان انگلیسی که الان اینقدر اهمیتش مشخص شده. زمانی که ما دوران خوش ابتدایی رو سپری میکردیم و خانواده اصراری به زبان آموزی ما داشتند و تحصیل کرده های فامیل هم تو گوشمون میخوندن که برید زبان ( انگلیسی) یاد بگیرید که به دردتون میخوره و این حرفها، ما اهمیت چندانی برای این یادگیری قائل نبودیم. چون درک درستی از کاربرد این زبان خارجی نداشتیم.

از الان بگذریم که  کتابهای متنوع خارجکی و سی دی های کارتون زبان اصلی و گستردگی ماهواره، ناخوداگاه یه بچه 3 ساله رو هم مجبور و حتی علاقه مند به یادگیری زبان خارجی میکنه، اما ما اون موقع بیل میرفتیم!

یکی دیگه از کلاسهای اجباری اون موقع، کلاس خط و خوشنویسی با قلم درشت بود. چون در مدارس ما بدون اینکه حتی طرز قلم درشت دست گرفتن یاد بدن، در امتحانات ثلث ازمون امتحان خط میگرفتند.. در نتیجه یه سری از خانواده ها هم فرزندانشون رو مجبور میکردند که کلاس خط بروند و بفهمند که چطوری با قلم درشت باید نوشت: ادب آداب دارد.

البته این کلاسها به خصوص برای مادرها خیلی زحمت داشت. یعنی مادر طفلی دختر و پسرش رو میبرد به این کلاسها می رسوند و یا دوباره برمیشگت خونه یا همونجا صبر میکرد تا کلاس تموم بشه.
الان شرایط خیلی بهتر شده و تنوع و تعداد کلاسها در محلهای مختلف بیشتر شده و خانواده میتونن در کلاسهای نزدیک محل خودشون هم ثبت نام کنند اما زمان ما اینجوری نبود. باید غرب تا شرق رو زیر پا میزاشتی تا یه کلاس نقاشی پیدا کنی.

*** *** ***

حتی توی کلاس نقاشی هم چیزی بهم یاد ندادن. قبلا این حرفو با نشون دادن نقاشی که کشیدم بهتون ثابت کرده بودم ولی یه نگاه به کلاسهای دوران کودکی، نشون میده که همشون به معنای واقعی برای پرکردن اوقات فراغته و نه یادگیری چیز جدید.

 من هم در اکثر این کلاسها، نقش گریه کن رو داشتم. یه بار از معلم نقاشی خوشم نمیامد و زار میزدم. به مامانم میگفتم این اقاهه همه جاش قلمبست! آخه شلوار چند جیب میپوشید و انگاری تمام جیبهاشو با روزنامه پر کرده بود، قلمبه قلمبه بود. اگه کسی مثل مادر یا برادر توی کلاس نمیامد که کنار من بشینه من به کلاس نمیرفتم.


*** *** ***
از معروفترین مکانهای آموزشی چه در تهران و چه در شهرهای دیگه، کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان بود که کلاسهای مختلفی مثل نقاشی و سفالگری میزاشت. بعدها با روی کار اومدن غلامحسین کرباسچی( شهردار تهران در مقطعی از زمان) کلاسهای شهرداریها رونق گرفت.
یعنی هر منطقه ای برای خودش خانه فرهنگ یا فرهنگسرا ایجاد کرد که در این مکانها غیر از کتابخانه، کلاسهای آموزشی مختلفی گذاشته میشد که هم از نظر قیمت به صرفه بود و هم مورد اطمینان.

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

روز کارنامه

بعد از اینکه روزهای ملتهب برگزاری امتحانات به پایان رسید و دانش آموزان هرچی خونده بودند مثل الکل از مغزشون پرید، نوبت می رسید به روزهای قیامت دانش آموزی . روزی که در آن یکسری از دانش آموزان کارنامه اعمال خود را در دست راست خود و بعضی نیز در دست چپ خود میگرفتند.
روزهای گرفتن کارنامه روزهای پراسترسی بود.اکثر دانش آموزان نگرانی از مردود شدن نداشتند و فقط این براشون مهم بود که شاگرد چندم میشن و 19/75 و 20 براشون خیلی متفاوت بود.

*** *** ***
زمانی که من دبستان بودم کارنامه های ثلث در برگه های رنگی و نازکی داده می شد. در دوران راهنمایی کارنامه ها کامپیوتری و در اندازه های کوچکتر  صادر  شد.
به شاگردانی که معدل بهتری کسب کرده بودند علاوه بر کارنامه کارت آفرین و برگه تخفیف شهربازی داده می شد. من هیچ وقت از این برگه های تخفیف استفاده نکردم. چون شنیده بودم با این برگه ها فقط میشه سوار خر و الاغ متحرک شد!
گاهی اوقات هم مدارس از والدین می خواستن که هدیه ای برای فرزند دلبندشان تهیه کنند و به معلم کلاس تحویل بدن تا معلم به شاگردش بده( البته این حالت بیشتر در طول سال و برای تشویق به درس خواندن اتفاق می افتاد)

 *** *** ***
خوشبختانه در دوران دانشگاه از کارنامه خبری نیست وگرنه مطالب بالا برعکس می شد. یعنی اکثریت دانشجوها نگران افتادن در درسهای مختلف بودن و تعدادی امیدوار به قبولی! و اکثریت هم نامه اعمالشون به دست چپشون داده می شد...

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

دفتر مشق در گذر زمان


دانلود کامل عکسهای این مطلب: دانلود

*** *** *** 
 
یکی از معضلاتی که در دوران دبستان گریبانگیر کلیه دانش آموزان بود، این بود که در شروع سال تحصیلی نمی دانستند برای هر کتابی دفتر چند برگ بردارند!
در نتیجه اولین سوالی که دانش آموزان از معلم میپرسیدند این بود که دفتر چند برگ برداریم؟
حالا یا معلم تعداد برگ رو مشخص میکرد و یا به سلیقه خود دانش آموز واگذار میکرد که این مسئله موجب عذاب و سختی دانش آموز می شد. یعنی باید با کمک خانواده همفکری میکردند که برای مثلا درس تاریخ دفتر چند برگ لازمه که در آخر سال تعداد صفحات زیادی ازش سفید نمونه!


  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

امتحان ثلث سوم

دیشب خواب دیدم که دارم امتحان میدم و بعد امتحان وقتی برگه یکی از بچه هارو با خودم مقایسه کردم دیدم که اون خیلی کاملتر از من نوشته و ممکنه من از اون درس نمره نیارم. وقتی از خواب بلند شدم خداروشکر کردم که دیگه مدرسه و دانشگاهی درکار نیست که بخوام برای ترس از امتحانش خوابم نبره و اضطراب و دلهره سراسر وجودمو بگیره

*** *** ***
زمان مدرسه، هر وقت ماه خرداد فرا میرسید، از یه طرف استرس امتحان ثلث سوم رو داشتیم و برای کسب یه نمره و معدل خوب خر میزدیم، از طرفی هم خوشحال بودیم که فصل آزادی یعنی تابستون سر میرسه و سه ماه میتونیم برا خودمون خوش باشیم.

زمان امتحانات ثلث میرفتیم مدرسه امتحان رو میدادیم و برمیگشتیم خونه. که این برگشت به خانه اونهم مثلا در ساعت ده صبح خیلی حال میداد. وقتی یه امتحان رو میدادیم همه اطلاعات درسیمون از ذهن پاک میشد و مثل آدمی بودیم که یه قله رو فتح کردیم.

شرایطی که سر جلسه امتحان داشتیم هنوز هم در مدارس حکمفرماست و تفاوت چندانی نکرده. ولی از بین امتحان هایی که در دوران مدرسه هم خیلی سخت  و هم متفاوت بود، امتحان دیکته بود. اگه یادتون باشه چند معلم در کلاس و راهروها مستقر میشدند و به ترتیب کلمات و جملات دیکته رو تکرار میکردن که همه بشنون و جا نمونن.
یکی از سختیهای امتحان دیکته این بود که فلان کلمه سرهم نوشته میشه یا جدا. برا همین باید دقت میکردیم ببینیم معلم چطوری کلمه رو ادا میکنه. 

هر وقت یاد سالن مدرسه که صندلی ها مرتب گذاشته شده بود و ما باید میرفتیم مینشستیم و هزار تا مراقب کنارمون راه میرفتن میفتم، مثل همون موقع نگران و مضطرب میشم.

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

کتابهای دبستان

در این قسمت نگاهی داریم به کتب فارسی سال اول و دوم دبستان. 




  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

طلاق


بچه که بودم هر وقت در سریالی اسمی از طلاق میشنیدم به مامان میگفتم: طلا که خوبه پس چرا اینا میگن بده؟
من فکر میکردم اینها میگن طلا و همیشه هم طلا خوب بود! و تو ذهن خودم مدام کلنجار میرفتم که پس چرا تو این فیلمها و سریالها این طلای خوب و ماندنی نکوهش میشه؟
*** *** ***
پدربزرگم هر وقت برای خواستگاری خونه غریبه ای میرفت، زمانی که روی منبر میرفت تا از خاندانمون تعریف کنه میگفت: خوشبختانه تو فامیل ما هیچ طلاقی وجود نداره!
*** *** ***
چند ماهی میشه که خبر از طلاق جوونهای فامیل میشنویم. از طرفی ناراحت میشیم، چون مثلا با فلان فامیلمون از بچگی با هم بزرگ شدیم و مثل خواهر برادر هستیم و وقتی گذشته رو تصور میکنیم دلمون میگیره. از طرفی تو دلمون میگیم اون موقع که خانوادش جیلیز ویلیز میکردن که چشماتو درست باز کن زندگی این چند روزه خوشی اولش نیست، گوش شنوایی نبود...

*** *** ***
پدر مادرهای خیلی از جوونهای امروزی حتی بدون عشق ازدواج کردن و به زندگی ادامه دادن. نمیگیم این کار درستی بوده یا نه ولی خیلی از سختیها و مشکلاتشون با گذشت برطرف میشده.
اما حالا که دهه شصتی ها به ازدواج و زندگی مشترک رسیدن ، بیشتر باید به فکر آینده ازدواجشون باشن تا غم کار و مسکن و ازدواج . اگه از همین اول به آیندشون نگاه کنن شاید دیگه غم ازدواج کردن و نکردن خیلی آزارشون نده!!!

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

مادر! ای طراوت بهاران و ای هستی بخش زندگانیم...

مادر! ای طراوت بهاران و ای هستی بخش زندگانیم
تو را چه بنامم و وصفت چه بخوانم که بیکران آسمانها و دریاها و هرچه در اوست در پیش نام تو کوچکند و عزیز
و اکنون تو را ای بزرگ، ای بی همتا
با تمام عظمتت در قلب کوچک خود می یابم و یزدان پاک را سپاس می گویم که این نهال عشق و محبت را به قلب من ارزانی داشت
باشد که به جبران نیکیهایت و به پاس بی خوابیهایت
همواره تو را عزیز بدارم و محترم
و همواره آواز من این باشد که
مادر... دوستت دارم ... دوستت دارم...
*** *** ***
نیایش آقایون در روزهای قبل روز زن:  ای وای چی بخریم، چقدر خرج کنیم، حالا نمیشه بی خیالش شد؟ خداکنه اداره کارت هدیه بده بدیم خانوم خرج کنه. بهتر نیست لوازم خونه بگیریم تا هم به زندگیمون یه چی برسه و هم به زنمون؟بهتره از خودش بپرسیم چی میخواد یا پولشو بدیم خودش بره بخره. اصلا کی این روز زن رو اختراع کرد؟ اگه پول خرج کنیم تا برج بعدی که حقوق بگیریم از بی پولی چکار کنیم؟

*** *** ***
بچه که بودم، روز مادر که میشد، چون بابا خودش چیزی برای مامان نمیخرید، من و برادرام از اثاثهای خونه یه چیز رو کادو میکردیم و به مامان میدادیم. یه بار هم من از نقاشی های کج و کوله خودم به مامان دادم. یادش به خیر...

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

مامان خدا را دوست دارد ، ولي نمي دانم آيا خدا هم او را دوست دارد؟


بابا آب داد

بابا نان داد

بابا فقط آب داد و نان داد، مامان عشق داد

بابا گول شیطان را خورد و شناسنامه اش چند بار پر شد. پر شد، خالی شد

خالی نشد.خط خورد. زن ها خط خوردند، مادر ها خط خوردند

دخترها زن شدند، زن ها مادر شدند و خط خوردند

و بابا چون حق دارد، آب می دهد. نان می دهد.

مامان، زوجه
مامان، ضعیفه
مامان، عفیفه

مامان غذا پخت، بابا غذا خورد. مامان لباس را اتو کرد، بابا لباس را پوشید و رفت بیرون ...مامان ظرف شست، بابا روزنامه خواند.

بابا روزنامه خواند و اخبار دنیا را فهمید ولی نفهمید مامان غم دارد

بابا اخم کرد. بابا فحش داد.آخر بابا ناموس دارد .پشت سر ناموسش حرف بود.

مامان، کار
مامان، پیکار

مامان، تکرار. مامان، بیدار. مامان، دار، سنگ مامان،شهلا.مامان، دلارام. مامان،افسانه،لیلا

بابا نان می دهد و فوتبال خیلی دوست دارد

بابا رونالدو را از مامان بیشتر دوست دارد

بابا می خوابد، مامان می خوابد. مامان می زاید. مامان با درد می زاید. مامان شیر می دهد، بزرگ می کند، حقیر می شود، پیر می شود

بابا زن گرفت. صیغه بابا برای مامان طلا گرفت. مامان بغض کرد

مامان رفت. صیغه یعنی رفتم، رفتی، رفت ... مامان برگشت

کسی با بابا کار ندارد. بابا حق دارد. حتی اگر شب ها هم نیاید ولی مامان باید با آبرو باشد

آبرو یعنی مامان ساکت باشد. من ساکت باشم. زن ساکت باشد و مرد آب بدهد، نان بدهد
بابا "پرسپولیس" را دوست دارد
بابا "آنجلینا جولی" را دوست دارد

مامان، کار
مامان، پیکار
مامان، سرشار از پیکار
مامان، زندان، بیمار، تب دار

بابا خانه دارد، ماشین دارد، ارث دارد، غرور دارد ، زور دارد

مامان روسری دارد ولی دیگر هیچ چیز ندارد. مامان فقط حق مهریه دارد، حق نفقه دارد، حق آزادی دارد. پس باید ساکت بماند حتی اگر مهریه ،نفقه و آزادی ندارد.

بابا کله پاچه را از زن های زیر پل هم بیشتر دوست دارد

مامان خدا را دوست دارد ولی نمی دانم آیا خدا هم او را دوست دارد ؟ پس چرا مامان تب دارد؟! بابا نمی بیند

نمی بیند که مامان غم دارد، درد دارد
باباهای اینجا هیچ وقت نمی بینند

بابا فقط آب می دهد، نان می دهد و می رود و ما هر روز،
بایدخدا را شکر کنیم...روزی هزار بار
http://daneshjoo-it-r.persiangig.com/image/mami.JPG

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS