کوچ پرستوها

کلاس دوم دبستان بودم و امتحان ثلث اول داشتیم. چند روز بعد امتحان فارسی داشتم و مامان هم طبق معلوم به من کمک میکرد. تا این که اون اتفاق افتاد.
همیشه وقتی در ساعاتی که انتظارش رو نداری تلفن زنگ میزنه باید منتظر اتفاق بدی باشی. اون روز صبح زود هم تلفن زنگ زد و خبر فوت شوهر خالم (که کوجه بغلی ما خونشون بود) از طریق تلفن به ما رسید. مامان گریه کرد و با بابا رفتن خونه خاله.شب قبل فوت شوهرخالم، همه خونشون جمع بودیم و حسابی هم خوش گذشته بود. قرار شده بود خاکسپاری در شهرستان انجام بشه و برای همین هم مامان همراه با خاله و خانوادش رفتن شهرستان. من و برادرام موندیم و بابا.
از نیمروی سوخته که بگذریم من حسابی برای درس خوندن مشکل داشتم و برای امتحان فارسی هم آماده نبودم. کوچ پرستوها هم سخت ترین درسی بود که توش گیر کرده بودم و مامان نبود کمکم کنه. اون موقع بود که نبود مامان رو بیش تر از همیشه حس کردم.
خاله من در زمان فوت همسرش سه دختر داشت که بزرگترینش سال اول دانشگاه بود و سومی هم سه سالش بود. 
*** *** ***
بچه بودیم. نمیدونستیم که قراره با مرگ یه عزیزی چه اتفاقی بیفته. فقط میدونستیم یه نفر جزو فامیل بود که دیگه نیست. نمیدونستیم قراره با چه فاجعه ای روبرو بشیم.
بچه بودیم. وقتی سینی های حلوا که با قیف در اون پوشش های مخصوص میریختن و تو سینی میزاشتن و سلفون روش میکشیدن، در اتاقی قرار داده میشد تا هر وقت لازمه بردارن و تعارف کنند، ما بچه ها میرفتیم دزدکی سلفونها رو با انگشت سوراخ میکردیم و حلواهارو برمیداشتیم و برا خودمون کیف میکردیم.
بچه بودیم. نمیدونستیم وقتی فامیلها میان و روی سر دختر و پسر کسی که فوت شده دست میکشن و اشکی میریزن یعنی چی.

*** *** ***
روز تولدش بود که سکته مغزی کرد. پسر عمه بابام بود. یک هفته در کما بود و بعد هم فوت کرد. دو تا بچه داشت که هیچکدوم مدرسه هم نرفته بودن. من بزرگتر شده بودم اما هنوز معنی واقعی مرگ رو درک نکرده بودم. وقتی رفتیم خونه عمه بابا، مامانم خواهر متوفی رو در آغوش گرفت و هر دو با هم زار زار گریه کردند. من نمیدونستم چرا مامان اینقدر گریه میکنه.
*** *** ***
روز 14 فروردین بود. خانواده خاله به همراه خانواده عمه و دخترعمه های دخترخالم رفته بودن پشت بام ساختمون، 13 به در و عکس هم انداخته بودند. اون روز براشون یه روز فراموش نشدنی بود.روز بعد بود که عمه به رحمت خدا رفت و باز هم بساط شیون و زاری در اون خونه از سر گرفته شد. شوهر متوفی 40 روز نشده زن گرفته و یکسال نشده طلاقش داد و مجددا زن دیگری گرفت. چند روز بعد فوت عمه، همسر متوفی به دخترهاش گفته بود مادرتونو خواب دیدم که گفت باباتونو تنها نزارید!

*** *** ***

بزرگتر که شدم، وقتی تونستم تو ذهنم با مرگ دست وپنجه نرم کنم و سعی کنم زندگی رو بعد از مرگ یکی از عزیزانم ببینم، اون موقع بود که دیگه وقتی کسی فوت میکرد، احساسات متفاوتی تسبت به قبل داشتم.
بزرگ شده بودم. دیدم که با مرگ، تا الان عزیزی در کنارت بوده و با مرگش اون دیگه نیست. اما فاجعه بعد این شروع میشه که وقتی فکر کنی باید بدون اون چکار کنی. خبر مرگ بهت برسه یا خودت شاهد مرگ باشی، اولش باور نمیکنی اما بعد میبینی که دیگه اون عزیز کنارت نیست. با خودت میگی آخه خدا! چرا من؟ مگه من چه گناهی کرده بودم.
هیشکی درکت نمیکنه. درکت نمیکنه که چرا داری شیون میکنی و خاطراتی که با اون عزیز داشتی رو مرور میکنی. چرا هی صورتتو چنگ میندازی و هی صداش میزنی. آخه اون تماشاچی ها که تنها نشدن. اون تویی که تنها شدی و قراره بدون اون عزیز زندگی کنی.
آخ که چه سخته وقتی هرکی از راه میرسه میگه ایشالله غم آخرت باشه و مارو تو غمتون شریک بدونید. انگار فحش بهت دادن. تو دلت میگی تو شریک غم منی؟ تو میای برای من مادری میکنی؟ تو میای پدر من بشی؟
چه سخته وقتی در بین اشکهای جاری شده روی صورتت میبینی فلان فامیل داره از راه دور مجلس ختم و نبود جای پارک و عدم پذیرایی خوب ناله میکنه. تو با خودت میگی بابای من مرده بعدا اینا غصه چیرو دارن. یکی به لباسهای عزاداران زل زده و یکی داره بی رحمانه از شیون و زاری تو فیلم میگیره تا بعدا بزاره همه بخندن که تو چقدر وقت گریه زشت شده بودی.
اونها هیچکدومشون تورو درک نمیکنن. آخرش همه تورو تنها میزارن و در آخر شب میری زیر پتو و بی صدا گریه میکنی. برای تنهایی خودت و بازماندگان. اینکه چه اتفاقی قراره بدون اون عزیز بیفته و قراره چطوری زندگی رو بدون اون سر کنید.
مطمئنا خوابت نمیبره و حتی اگه ببره دوست داری خواب اون عزیز رو ببینی.
و این برات از همه چیز سخت تره که در آرزوی این باشی که اون عزیز رو در خواب ببینی و برای آخرین بار در آغوشش بگیری و ببوسیش.

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

منطق گوهرشناس و بازیافتی

کشفی در مورد خودم

یه جایی با دوستان نشسته بودیم و در مورد شخصیت آدمها صحبت میکردیم  که یکیشون برگشت بهم گفت: تو خودت خیلی سیاست داری و...
حرفش منو برد تو فکر...من همیشه دست رو بازی میکنم...نمیگم خوبه... ولی توسیاسی کاری نبودم...همیشه هم خودم حرص میخورم که چرا این همه  صاف و ساده همه چیو که لازم باشه میگم...یه قانون نر دارم واسه زندگیم، نه ماده که هی تبصره بخوره و بزاید.....
دکتر بهار همیشه میگفت تا جایی که لازمه حرف بزنید! دروغ نگید ولی ....والا موندم... تنها نتیجه ای که از حرف این دوستم گرفتم این بود:
آدمهایی که همیشه یه نقاب رو صورتشون دارند...و با چهره های ماسک زده با آدمها برخورد میکنند...نمیتونند صداقت و یکرنگی منو باور کنند...آدمهای نقاب دار...منو یاد ترانه سیاوش انداخت...
 در مورد آدمهای دور و برم هم همین سیستم صادقه.... با هر کی نمیپرم  کار یا مراوده نمیکنم...این وسطا اگه دیدم کسی داره دودوزه کاری میکنه جوری میشورمش که مرده شور نشسته باشدش...
به خاطر همینم هست که تو ایران خیلی ها چشم دیدن منو به عنوان یه زن مردونه ندارند ولی خب با خارجی ها کار کردن نشونم داد دنیای یکرنگی هم قشنگتره و هم محکمتر..میدونم این سیستم تو ایران جلو کار آدمو میگیره ولی خب هر کسی قانونی داره واسه زندگیش...
وقتی دیدم اینجوریه...یه نفس راحت کشیدم...خوشحالم که یه رنگم و خوشحالم از این قانون زندگی...همیشه وجدانم راحته که صافو صادق بودم و خوشحالم هر چیزی رو با صداقت بدست آوردمو با اینکه روزهای خوبی ندارم، و فشار زیادی رو تحمل میکنم،ولی این حس آرومم میکنه...
آروم از دنیای درون

 *** *** ***            *** *** ***              *** *** ***
منطق گوهرشناس و بازیافتی

میدونین منطق  گوهرشناس و بازیافتی چیه؟
گوهرشناس چشمش فقط دنبال چیزهای باارزشه...مثل الماس و برلیان....با چیزهای کم ارزش وقتشو تلف نمیکنه....
ولی منطق بازیافتی چیه؟
بازیافتی سرشو هر جا میکنه تا چیزی رو پیدا کنه که برای رفع نیاز اونروزش کارشو راه بندازه...یعنی سرمایه گذاری کوتاه مدت و بی بازده ،حالا خیلی بدبین نباشیم کم بازده!!!اگه خیلی خوش شانس باشه ممکنه که یه چیز خوب هم پیدا کنه که مسلما جواهر باارزشی نخواهد بود....
اینه که بعضی آدمها باید خیلی صبرکنند و وقت بذارند تا اون گوهر زندگی حالا هر چی که میخوان رو پیدا کنند....اینا میشند گوهرشناس و آدمهای موفق و دسته دیگه ادمها که دیگه خودتون میدونید.....
حالا با توجه به چیزهایی که نوشتم،  منطق شما گوهرشناسیه یا بازیافتی؟؟؟
امیدوارم همه دوستان من منطق گوهرشناسی قوی داشته باشند و زندگیشونو صرف چیزهای با ارزش بکنند

  *** *** ***            *** *** ***              *** *** ***
این دو مطلب توسط دوست عزیزم فریبا نوشته شده و تمایل داره که نظر بیننده های کافه رو در مورد این مطالب بدونه.ممنون...

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

کاغذ استنسیل

زمان مدرسه دو مدل امتحان داشتیم (البته صرف نظر از متد جدید نمره دادن توصیفی و عدم برگزاری امتحان به صورت جدی در مقاطع ابتدایی بعضی مدارس، امتحانات هنوز هم با همین روشها در مدارس در حال انجامه)امتحان  شفاهی و امتحان کتبی.
در امتحان شفاهی برای برخی دروس مثل فارسی، معلم تعدادی دانش آموز رو از روی دفتر صدا میکرد و بچه ها هم جلوی تخته سیاه می ایستادن و معلم از تک تکشون سوال میپرسید. سایر دانش آموزان هم یا بایستی به سوال جواب ها گوش بدن و یا تکلیفی که معلم داده رو انجام بدن. دانش آموزانی که از نظر ترتیب حروف الفبا در ابتدای دفتر بودن، همیشه عذاب داشتن که معلم چطوری سوال میپرسه. از این جهت افرادی که مثل من در اواسط دفتر بودن شانس اینو داشتن که به مدل سوالها آشنا بشن و ترسشون بریزه! هنوز هم ترتیب فامیلیهای نوشته شده در دفتر و صدای معلم برای صدا زدن در خاطرمه.
البته بگذریم از اینکه در مقاطع بالاتر و در زمانهای پرسشهای عادی کلاسی، معلها به ترتیب دفتر نمیپرسیدن و دانش آموزان زرنگ خیلی سریع حدس میزدن که معلم داره یکی در میون میپرسه یا از اخر یا وسط شروع کرده به پرسیدن!
امتحان کتبی هم سختیهای خودشو داشت. چون دیگه از به هم رسوندن های امتحان شفاهی یا التماس به معلم برای گفتن اول جمله یا پرسیدن سوال دیگه و خدا خدا کردن به اینکه سوال آسون بهمون بیفته یا وقت زودتر تموم بشه و ما بیفتیم برای جلسه بعدی، خبری نبود و قرار بود عدالت برقرار بشه. برگه سوالات در امتحان پخش می شد و این تازه شروع مشکل بود.
** *** ***
یکی از مشکلاتی که هم سن و سالهای ما در دوران مدرسه تجربه میکردن، چاپ نشدن درست سوالات امتحانی روی برگه پلی کپی بود. در شروع امتحان معلم میامد و یکبار تمام سوالات رو میخوند و ما جاهایی که کمرنگ افتاده بود رو پررنگ میکردیم.
مشکل اصلی به خاطر نداشتن دستگاه فتوکپی در مدرسه بود. بنابراین معلمها مجبور بودن روی کاغذ استنسیل سوالات رو بنویسند و با دستگاه مخصوص سوالات را چاپ کنند. 
  یادمه مامانم برای نوشتن روی این کاغذها خیلی مشکل داشت. یعنی اگه کاغد توسط خودکار، اندکی پاره میشد، موقع چاپ ،اون کلمه سیاه چاپ میشد. مامان یه خودکار داشت که اکثر اوقات سئوالاتو با اون مینوشت، چون دیده بود که با این خودکار، مشکل کمتری پیش میاد و سوالات بهتر چاپ میشن. 
در ادامه مطلب توضیحاتی را می خوانید درباره  چاپ استنسیل و روش کار با آن.

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

دیکته

 آن مرد آمد.
آن مرد با الاغ آمد.
آن مرد با نان سنگک آمد.
آن مرد با ظرف قرمه سبزی آمد.
آن مرد به خانۀ مادرش رفت.
آن مرد بچه دار شد.
 آن مرد پوشک خرید.
آن مرد با شیر خشک آمد.
آن مرد بچه را به مدرسه برد.
آن مرد به فرزندش دیکته گفت.
آن مرد برای فرزندش اسباب بازی خرید.
آن فرزند بزرگ شد.
آن فرزند با ماتیز آمد.
آن فرزند نان سه نان خورد.
آن فرزند بیف استراگونوف خورد.
آن فرزند به دانشگاه رفت.
آن فرزند ازدواج کرد.
  *** *** ***
 روی برگه هایی که نوار پهن آبی رنگی بالای خودشون داشتند، امتحان دیکته رو مینوشتیم.روی این نوار آبی، جایی برای نوشتن اسم و فامیل و نام معلم و امتحان و تاریخ بود. یعنی فقط کافی بود این نوار فرم مانند رو پر کنی.
برگه های 4 صفحه ای که گاهی که امتحان کم بود یه برگشو میدادیم به دوستی که برگه امتحانی با خودش نیاورده و ممکن بودمعلم دعواش کنه. این برگه ها بیشتر مخصوص امتحان دیکته بود. چون در دوران ابتدایی تمام امتحانا بجز دیکته روی خود برگه سوالات، جواب داده می شدند.
چند معلم که در کلاس و راهرو ایستاده بودند، به نوبت جملات امتحان دیکته رو با صدای بلند برای دانش آموزان تکرار میکردند.
معلم اول در جلوی سالن: آن مرد..         معلم دوم در وسط سالن: آن مرد ..      معلم سوم در انتهای سالن: آن مرد..
گاهی اوقات متن امتحان دیکته بی سر و ته بود و هر پاراگراف از یه جایی از درس آورده شده بود و گاهی هم متن به حالت داستان بود و سر و ته داشت.
اگه یه جای متن رو عقب میموندیم و نمیتونستیم همراه بشیم باید غرولند های معلم رو تحمل میکردیم که اکثرا هم میگفتن آخر دیکته یه بار دیگه میخونیم و شما جاهایی که عقب موندید رو اصلاح کنید.

 *** *** ***
از بین امتحانات دوران مدرسه، امتحان دیکته یکی از امتحاناتی بود که با دردسرهای خاص خودش همراه بود. امتحان ریاضی با مشکلی مثل پیدا کردن پرتقال فروش و امتحان علوم هم با پرسش همیشگی چرا وقتی تو اتاق دود بود باید بخزید زمین، همراه بودند. اما امتحان دیکته یه مشکلاتی داشت که بقیه امتحانا نداشتن.
سرهم یا جدا؟
یک سری لغات بودند که نمیدونستیم باید سرهم بنویسیم یا جدا. راه حلش هم این بود که یا اینقدر کتاب رو دقیق بخونیم که ببینیم تو کتاب جدا نوشته یا سرهم یا اینکه به نحوه تلفظ معلمی که داره متن دیکته رو میخونه دقت کنیم.
نحوه تلفظ هم برای افراد با لهجه های مختلف متفاوته. یادمه سر یکی از امتحانای فارسی دوران راهنماییی، معلم لهجه ترکی داشت و ما حتی لغات معمولی رو متوجه نمیشدیم چه برسه به نحوه تلفظ جدا یا سر هم بودن اون لغات خاص!

آب میوه، جهان گرد، دانش جو، گل برگ، شیمی دان، کوه نورد، باستان شناس، شاه زاده، پی آمد، ماه رو، سنگ دل، روان پزشک ، پیش رفت، صاحب خانه، جمع آوری، دل خواه، خوش حال ، خوش بخت، گم راه، نیم روز، نوش دارو، خوش آیند، گم نام.
 اینها چند مثالی بود که در سایتی که لینکشو در پایان مطلب آوردم، ذکر شده بود. البته فکر کنم لغاتی که ما باهاش مشکل داشتیم گنگ تر از این لغات بودند. متاسفانه هرچی به ذهنم فشار آوردم اون لغات یادم نیامد. اگه شما یادتون میاد در نظرات بنویسید.

"ص" صابون یا "س" سرسره؟
مشکلات دیگه ای که امتحانات دیکته داشت در پایه های مختلف تحصیلی متفاوت بود. مثلا در دوران ابتدایی، زمانی که دایره لغات دانش آموز محدود بود، اینکه با ص بنویسه یا س خودش مشکل بزرگی در حد پیروزی در المپیک بود!
ء یا ی؟
خانۀ یا خانه ی؟
اگه یادتون باشه در کتاب فارسی اول ابتدایی درسی داشتیم که یاد میداد بگیم: خانۀ. حالا اینکه به ۀ میگفتن چی یادم نمیاد!
 درک "ی" چسبان خیلی سخت بود. اینکه چرا اگه این ۀ گذاشته نشه نیم نمره ما کم میشه و آسمون به زمین میاد رو فقط معلم میدونست!
دوران دبیرستان بودم که طی یک اقدام انتحاری ۀ تبدیل به "ی" شد و دیگه قرار شد بگیم خانه ی.
جالبه که خیلی سریع همه به این تغییر تن دادن و در مجله و روزنامه و خبر و ... این تغییر به کار رفت و موجی از شادی ملت را فرا گرفت!
*** *** ***
یه لینک جالب: http://www.cibloggers.com/?p=1263


  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

میانبری به سوی هزارآفرین

به شهاب گفتم: من سعی میکنم موقع امتحانات، زیاد به تقلب دانشجوها توجه نکنم.چون اگه متوجه بشم و چیزی نگم اون موقع خود دانشجوها میرن راپرتمو میدن و برا من مشکل ساز میشه. اما شهاب گفت: من در عوض هر روز کلی تقلب جمع میکنم و ضمیمه برگه امتحانی میکنم. نمره دانشجو هم میشه بیست و پنج صدم!
شهاب روشهای مختلف تقلب دانشجوها روبرام گفت و من هم با خودم میگفتم کاش من هم زمان دانشجویی از این روشهای مدرن با خبر بودم و تقلب پیشرفته تری میکردم!
*** *** ***

 خیلی کم پیش میامد که در زمان مدرسه و بعدش هم دانشگاه، امتحانی رو بدون تقلب بگذرونم. فلسفه تقلب من هم با بقیه بچه ها فرق میکرد. من تقلب رو حق خودم میدونستم و معتقد بودم کسی میتونه تقلب کنه که به اندازه کافی برای امتحان خونده باشه. یعنی کسی که بیق و پپه باشه نمیتونه تقلب کنه مگه اینکه یا خیلی ماهر باشه و یا خیلی خرشانس!
من تقلب میکردم چون اینقدری درس خونده بودم که لغات و اصطلاحات از مغزم فواره میزد بیرون و دیگه جایی برای حفظ کردن سال و قرن تولد و وفات شاعر یا درصد آبهای زیرزمینی و روزمینی مکزیک و چیزای دیگه که به نظرم وقت گذاشتن و فسفر سوزوندن برا حفظ کردنشون کاری بیهوده بود، نمیموند.. هنوز هم که هنوزه از حفظ کردن اعداد و ارقام عاجزم. یعنی اصلا خوشم نمیاد.
جدا از اعداد، یکسری موارد درسی هم بود که به دلایل مختلفی تو مغزم نمیرفت و با شناختی که از خودم داشتم میدونستم سر جلسه امتحان ترتیبش یادم نمیمونه و اگه ترتیب به هم بخوره، خود مطلب رو هم فراموش میکنم. برای همین چون تمام تلاشمو برای امتحان کرده بودم ، حق خودم میدونستم که برای یاداوری مطالبی که تو مغزم نرفته، تقلبی به همراه داشته باشم.

http://www.maximcloob.com/uploads/posts/2010-08/1280701407_330-41.jpg

حالا مروری داریم به مسائل مختلفی که در رابطه با تقلب مطرحه:

شیوه تقلب: شیوه ای که من همیشه ازش استفاده کردم، شیوه خودمحوری( خوداتکایی یا خودکفایی) بوده. یعنی بدون اینکه به کسی اعتماد کنم و باهاش هماهنگ کنم، این پروژه رو به صورت کاملا شخصی انجام میدادم و حتی در موردش با کسی حرف نمیزدم. چون معمولا دانش آموزی که نمرش کمتر شده در این مواقع میره راپرت میده!
بنابراین از روش  لوازم تحریرجادویی  استفاده میکردم
1- جامدادی: در داخل جامدادی مشهورم که طرح قورباغه داشت و از مشهد خریده بودم، برگه های کوچکی که روش نوشته بودم میزاشتم و کسی هم شک نمیکرد که داخل جامدادی تقلب باشه!
نوشته ها روی این کاغذها که هر کدام به دیواره جامدادی با چسب نواری چسبانده می شد، به صورت کاملا تلگرافی نگاشته می شد و اکثر اوقات هم سر جلسه هنگ میکردم که این چیه نوشتم! و باید کلی فکر میکردم که منظورم از اون جمله تلگرافی چیه!
2- خط کش و خودکار: بر روی خط کشهایی که رنگ مناسبی داشتن و میشد با مداد یا خودکار رویشان نوشت، و همچنین خودکارهایی که بهترین مدلشان خودکارهای سه ضلعی بودن، با مداد تیز نکاتی را مینوشتم که باز هم گاهی به دلیل تلگرافی بودن، غیر استفاده میشدن. مثلا فکر کن سر جلسه امتحانی که نیاز به خط کش نداره با خودت خط کش ببری!
3- میز: این روش کنده کاری یا نوشتن روی میز که مطمئنم همه شما ازش استفاده کردید،روش مناسبی بود که در مدارس و دانشگاههایی که میتونستی خودت صندلیتو انتخاب کنی و بشینی حسابی کاربرد داشت.
یادمه در دوران دبیرستان، زودتر به سالن میرفتم و نکات رو مینوشتم.
راههای مختلفی برای تقلب هست که بستگی داره به اینکه در چه محیط و شرایطی امتحان میدید و چه جور دانش آموز و مراقبی دور و برتون هست، و صد البته به شناخت خودتون از روحیاتتتون!
از رو دست هم نگاه کردن، برا هم سوال و جواب رو خوندن، رو دیوار نوشتن، روی دست و پا نوشتن، کاغذ همراه آوردن و جاسازی در مکانهای مختلف بدن ( این مورد بسته به جنسیت تقلب کننده فرق داره)، برگه امتحانی جابه جا کردن ( این یکی خیلی جسارت میخواد)، کسی دیگه رو فرستادن برای امتحان ( که نیاز داره خواهر ویا برادر دوقلو داشته باشید!) و ... .
http://www.maximcloob.com/uploads/posts/2010-08/1280701388_330-31.jpg 
میزان استفاده از تقلب:
اکثر اوقات به دلیل تسلط بر سوالات امتحانی از تقلبهایی که همراهم بوده استفاده نکردم و یا به دلایلی مثل مبهم بودن تلگرافهای تقلب یا نشستن در مکان نامناسب، نتونستم استفاده کنم. در واقع، تقلب برای من نقش آرام بخش رو داشته که بدونم یه چیزی همراهم هست که اگه بخوام میتونم ازش استفاده کنم.
بگذریم از اینکه گاهی اوقات خودمو فحش داده ام که چرا فلان نکنه رو سعی نکردی حفظ کنی و تو جامدادی نوشتی و الان هم نمیتونی استفاده کنی!

ایدئولوژی من:

همونطور که گفتم به دلیل درس خواندن زیاد من در ایام امتحانات حق خودم میدونستم که برای تکمیل این اطلاعات، نکاتی رو جهت یاداوری با خودم همراه ببرم. به خاطر همین تلاش کردن هم حاضر نمیشدم به کسی که زحمتی نکشیده تقلب برسونم.( البته بجز اون مورد مینا). چون همونطور که من آسفالت شدم تا امتحانو خوب بدم چرا بقیه به راحتی و بدون زحمت نمره خوب بگیرن؟
قبل تمام امتحانا بچه ها از هم التماس میکنن که تورو خدا به هم برسونیم و به من بگید و من نخوندم و روشهای به هم رسوندن رو برا هم یاداوری میکنن، اما جالبه که خود این افراد تا آخر امتحان سرشون رو از روی برگه تکون نمیدن.
من هم همیشه بهشون میگم که اینقدر جوابها طولانیه که اصلا فرصت نمیکنید چیزایی رو که بلدید رو بنویسید چه برسه به اینکه از هم بپرسید. برای همین هم میگم که از رو دستم اگه تونستید بنویسید.

راههای جلوگیری از تقلب در مدرسه و دانشگاه:
1-  دوران ابتدایی روی هر نیمکت 3 و حتی گاهی 4 نفر جلوس میکردن. برای جلوگیری از تقلب، از این 3 نفر، یکی مجبور بود بره پائین. یعنی بشینه کف زمین یا چمباتمه بشه و دفترشو بزاره روی نشیمنگاه و بنویسه.هر بار بین دانش آموزان دعوا بود که کی بره پائین. برای همین هم نوبتی میکردن که این اختلاف تا حدی حل بشه.
2- گاهی هم  دانش آموزان مجبور بودن کیفهاشونو بین خودشون بزارن تا سد راه دیدنشون بشه. کیفهایی که شل و وا رفته بودن مزاحم نوشتن روی برگه ها میشدن اما برای دید زدن مناسب تر بودن!
 3- تغییر شماره دانش آموزان برای هر جلسه امتحانی برای جلوگیری از نوشتن روی میز و دیوار و همینطور هماهنگ کردن با دوستان هم یکی دیگه از راههای جلوگیری از تقلب بود. اینجاست که اگه خود شخص وارد عمل بشه و خودکفایی رو پیشه کنه موفق میشه.
مکان های مناسب جهت تقلب:
هر کسی بنا به تجربیات و احساسات خودش بهتر میتونه تشخیص بده که کجا بشینه براش بهتره. بعضیها میگن مراقبها فقط به عقب نگاه میکنن و اگه کسی جلو بشینه و تقلب کنه رو اصلا نمیبینن. بعضیها هم مثل من جاهایی که به دیوار ختم میشه رو دوست دارن. مثلا در کنج دیوار یا لاقل ردیف سمت دیوار. اینجوری احساس آرامش بیشتری دارم و همچنین لاقل از یه جهت خیالم از پدیدار شدن مراقب کمتره.

خاطرات:
1- فکر کنم امتحان علوم چهارم دبستان بود. امتحان ثلث علوم که فوق العاده سخت بود و سوالات منطقه ای بود. معلوم نیست طراحان سوال، این سوالارو از کجاشون دراورده بودن! تو سالن اجتماعات مدرسه امتحانات برگزار می شد و صندلیها با فاصله زیادی نسبت به هم چیده شده بودن.
من کنار دختری به اسم "ندا" نشسته بودم و چون دیدم اون روی برگش بیشتر نوشته، سعی میکردم چشمامو تیز کنم تا بلکه یه چیزی دستگیرم بشه و رو برگه خودم بنویسم. اما چشمتون روز بد نبینه، معلم "ندا" اومد جلوی من و دو انگشتی ولی محکم زد روی گونه هام و گفت برا چی از رو برگه ندا نگاه میکنی؟
هنوز هم که هنوزه اون صحنه به خوبی یادمه و حتی ضربه محکم اون معلم هم فراموشم نشده. در دوران ابتدایی از اون سالن احتماعات به خاطر  اینکه مکان برگزاری امتحانات ثلث بود متنفر بودم. اما با این حادثه دیگه نور علی نور شد!
2- سال دوم راهنمایی بودم. امتحان ریاضی داشتیم و مراقبمون هم از معلمهایی بود که بعدا فهمیدیم تقلب سر جلسه اون مساوی با مرگه!
برای جلوگیری از تقلب، بر روی هر نیمکت یه نفر نشسته بود. نیمکت پشتی من دختری نشسته بود به اسم "مینا" که شنیده بودم چند سالی هم مردود شده.خلاصه با خواهش التماس مینا، من تصمیم گرفتم بهش کمک کنم. روی برگه ای که به عناون چک نویس ازش استفاده میکردیم جواب سوالات رو مینوشتم و با احتیاط و ترس و لرز از پشتم مینداختم برا مینا و اونهم دوباره بهم میداد. الان هم وقتی به این قضیه فکر میکنم میبینم چه جراتی داشتم. چون الان عمراً اینکارو برا هیچکسی انجام نمیدم. خداروشکر اون روز اتفاقی نیفتاد و آخر امتحان هم مینا کلی تشکر کرد که منو از افتادن نجات دادی و ... .
3- سوم راهنمایی بودم و امتحان نهایی داشتیم. البته داخل مدرسه خودمون امتحان میدادیم و مراقبها هم معلمهای خودمون بودن. فکر کنم امتحان اجتماعی بود. می خواستم از تقلب داخل جامدادی قورباغه ای استفاده کنم که یه مراقب به من شک کرده بود. این شک اینقدر زیاد شده بود که دیگه زوم کرده بود روی من. شانس آوردم که صداش زدن رفت پائین و من هم زود از تقلبم استفاده کردم و برگه امتحانیمو زود دادم و خطر از بیخ گوشم گذشت!
4- دوران دانشگاه سر امتحان جنین شناسی، استاد گفت که چیزی زیر دستتون نباشه و این حرفها. ما میتونستیم سر جلسه کیف ببریم ولی زیر دستمون نباید چیزی میزاشتیم. من هم  مثل همیشه تقلب همراهم بود. به استاد گفتم آب که میتونیم داشته باشیم. استاد گفت اگه توش تقلب ننوشته باشید. من هم جواب دادم تو آب ننوشتم! ( اگه استاد باهوش بود متوجه منظورم میشد که یعنی تو آب ننوشتم ولی جای دیگه که نوشتم!)
*** *** ***
بحث و خاطره درباره تقلب زیاده. شما هم اگه خاطره ای دارید در نظرات بنویسید، من هم اگه چیز دیگه ای به ذهنم رسید این مطلبو تکمیل میکنم.
اینهم یه لینک جالب درباره تقلب: http://www.as-team.ir/forums/showthread.php?t=695

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

لباس نامزدی

"با وجودیکه فردا نامزدیمه ولی هنوز نمیدونم چی بپوشم. به مامان میگم: میخواستم اون پیراهن مشکیه رو بپوشم ولی فکر نکنم خوب باشه چون با رنگ لباس داماد یکی میشه. بهتره اون لباسی که برا عروسیه فلانی پوشیدم رو بپوشم. فکر کنم بهتره. در کسری از ثانیه لباس رو میپوشم و به مامان نشون میدم. بلوز و دامنی با پارچه کار شده و رنگی مابین مسی و طلایی، که از حاشیه پائین دامنش به سمت بالا طرح طاووس داره که با سنگ و ملیله به خوبی و با ظرافت طراحی شده. به مامان میگم چون دامنش به اندازه کافی ازاد هست بهتره برا متفاوت تر شدن لباس، یه ژپون زیر دامن بپوشم. مامان میگه یه چرخ بزن ببینم که ژپون زیر دامنش جا میشه یا نه. همونطور که لباس تنمه،با لبخندی روی لب، یه چرخ میزنم و طاووسهای دامنم به خوبی زیبایی خودشون رو نشون میدن.مامان موافقت میکنه که همین لباسو با ژپون بپوشم."
چشمامو باز میکنم و یادم میفته که ساعت رو خاموش کردم و ممکنه خواب بمونم.ساعت رو نگاه میکنم و میبینم از شش گذشته. میزان مرخصیهایی که گرفتم رو تو ذهنم مرور میکنم و نتیجه میگیرم که بهتره سر وقت برم سر کار. بابا روی مبل نشسته و منتظره که چند دقیقه دیگه بره . سوغاتیهایی که مامان دیشب از مسافرت آورده روی مبلها ولو شده و خود مامان هم خوابه. یه نگاهی به سوغاتیها میندازم و یادم میاد که بین هیچکدومش اون پارچه لباس نامزدی که تو خواب دیدم نیست و خودم هم همچین لباسی ندارم. خنده بی صدایی میکنم و صبحانه رو آماده میکنم.

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS