کودکی ما و دهه فجر

همیشه وقتی مدرسه بودیم با آغاز دهه فجر هم خوشحال میشدیم و هم عزا میگرفتیم. خوشحال میشدیم چون جو و شورحال خاصی به مدرسه دست میداد و از طرفی عزا میگرفتیم چون میگفتن برید پرچم بخرید و بیارید مدرسه یا روزنامه دیواری درست کنید یا کلاس رو تزئین کنید.( برای همین اسم این دهه رو گذاشته بودیم دهه زجر!)

اینجا بود که بعد زمان  مدرسه وقتی به خونه میرفتیم با کلی نق زدن دست یکی از بزرگترهارو میگرفتیم و میرفتیم بیرون تا یه پرچم پیدا کنیم. چون گفته بودن همتون باید پرچم بدست بیایید مدرسه و سر صف باشید.  هر مغازه ای رو میگشتیم یه پرچم هم نمیتونستیم پیدا کنیم و مثل قضیه نقاشی بلد هم نبودیم روزنامه دیواری درست کنیم. روزنامه دیواری هم از غصه های روزگار ما بود.  پس باید دست به شلوار برادر یا دست به دامن دخترخاله میشدیم تا بعد کلی گریه زاری راضی بشن برامون روزنامه دیواری درست کنند. یا با بچه های کلاس،  پول روی هم میزاشتیم تا چیزمیز بگیریم کلاس درس رو تزئین کنیم. چون خیر سرشون می خواستن بهترین کلاس رو از نظر تزئین جایزه بدن ( که هیچ وقت ندادن ).
 یادمه اون موقع مامان خودش از این چیزای تزئینی ( اسمشو هم بلد نیستم) برامون با کاغذ در میاورد و به دیوار و سقف کمدهای خونه میزد تا من و برادرامو خوشحال کنه.

انشاء درباره خاطرات پدر مادر پیرامون انقلاب ، هم که جای خودشو داشت. کسی پیدا نمیشد خاطره حداقل یک صفحه ای داشته باشه تا بتونیم به عنوان انشا بنویسیم. چون از همون موقع،  قضیه وجب در نمره دادن ملاک بود.


از تنها چیزی که خوشم میامد، سرودهای این دهه بود که هنوز هم همشون حفظ هستن. با همون ریتم و با یاداوری تمام خاطراتم از خوندنش سر صف مدرسه یا سرودهای دسته جمعی یا شنیدنش از رادیو و تلویزیون.

یکی نبود اون موقع به من بگه که چی دختر. که چی این سرودهاروحفظ میکنی و معلم پرورشی رو خوشحال میکنی.

میخواهید باور کنید و میخواهید باور نکنید، ولی زمان مدرسه علاوه بر شوروحال ایجاد شده در مدرسه در دهه فجر، آدم حس میکرد اسمون و زمین هم دهه متفاوتی رو پشت سر میزاره. این نکته رو بدون هیچ تلقینی، خودم بهش باور داشتم. اما چند وقتیه که هیچ حس و حالی نه با تلقین و نه با یاداوری خاطرات مدرسه، بهار در زمستان این دهه رو یاداوری نمیکنه...
وقتی تصاویر مخصوص این دهه رو از تلویزیون میبینم به تنها چیزی که فکر میکنم به فجر دیگه ایه که دیر یا زود به وقوع میپیونده...
اندکی صبر سحر نزدیک است ...

 

دانلود آهنگهای دهه فجر : http://pafa.ir/?p=3349

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

2 نظرات:

باراني گفت...

سلام راستش ما هم يه روزايي آروم قرار نداشتيم تو اين روز ها و دسته سرود راه مي انداختيم و شعر مي گفتيم و از خوشحالي داشتيم پر در مياورديم خب ديگه بچه بوديم
بگذريم اينم يه شعر شايد خوشت بياد
تو مثل
شمعداني ها پر از رازي و زيبايي
و من در پيش چشمان تو مشتي خاک گلدانم
تو درياي تريني آبي و آرام و بي پايان
و من موج گرفتاري اسير دست طوفانم
تو مثل آسماني مهربان و آبي و شفاف
و من در آرزوي قطره هاي پک بارانم

ناشناس گفت...

هی از این لینک بده به اون ،‌هی از اون لینک بده به این.
:)
موفق باشی هر چند بی سر و صدا