یک غول با پیراهن مشکی


این بازی با عقاید مردم نیست. اینکه اعتقاد ندارم آدمهایی که حق الناس رو رعایت نمیکنند این چند روزه شور حسینی جو گیرشون کنه و پیراهن مشکی بپوشن و صبحها اشک مردم رو در بیارن و شبها برن برای حسین اشک بریزن. این دسته از آدمها حق الناس رو برای رسیدن به حق الله زیر پا میزارن. نیاز نیست حتما عاشورا باشه، اوقات دیگه هم همین طوره، آدمهایی که ادعا دارن ولی یک هزارم ادعاشون، عمل خیر ندارند.کاش قبل گوش کردن به نوحه های عاشورایی و خرید پیراهن مشکی، کمی و فقط کمی به اعمال و رفتار روزانشون توجه میکردند.
*** *** ***    
زمان دانشگاه، دکتر بهار استاد فیزیک  دانشگاهمون میگفت: "من در ایام خاص مثل همین روزهای عاشورا، نمیرم قابلمه دستم بگیرم تو صف غذای نذری یک ساعت معطل بشم. من در این روزها سعی میکنم بیشترین بازده کاری رو داشته باشم. از هر روز دیگه ای بیشتر کار میکنم. مثلا نوشتن کتاب و ترجمه و ... . "
حالا این هم شده مثال مردم ما. اینکه از وقتی بچه بودیم یکی از وظایفمون این بود که بریم تو صف نذری وایستیم یا اگه در یه خونه مردم جمع شدن بریم ببینیم چه خبره و اگه نتونیم غذا بگیریم یعنی بی عرضه هستیم. اینکه لیوان به دست بین عزادارها حرکت کنیم و شربت بخوریم که اگه این کارو انجام ندیم خلاف عرف عمل کردیم!
هر کسی از دوران کودکی خودش با عاشورا یه خاطره هایی داره. یه زمانی یاداوری این خاطرات خیلی شیرین بود. اما الان که نگاه میکنم میگم خوب اون موقع بچه بودیم نمیفهمیدیم چی به چیه. فکر میکردیم مسلمونی به شربت خوردن و قیمه امام حسینه. اینکه بریم پشت در مسجد یک ساعت سر پا وایستیم و بعد مردم دسته دسته هجوم ببرن داخل مسجد و همدیگرو آش و لاش کنن تا بتونن قیمه امام حسین رو بخورن. آخه میگن خوردن قیمه امام حسین علاوه بر خوشمزگی کلی ثواب هم داره و مریضیهارو شفا میده!
خوب بچه بودیم و فکر میکردیم اینجوری خودمونو برای یک سال و تا عاشورای بعدی واکسینه کردیم. خوب بچه بودیم دیگه...

*** *** ***               *** *** ***            *** *** ***
حامد نوشت: وقتی در کنار سینه زنیها پسرایی رو میبینم که علم بلند میکنند نه برا علمدار کربلا و تنها برای قدرت نمایی روبروی دخترانی که با شالهای نصفه و نیمه روی جوبهای کناری حسینه کنار همدیگر نشسته اند و از شویی که برایشان علم شده حال میکنند !
و از همه جالبتر پولهایی که شاباش برای این علمدار نوظهور درون دهانش می آید و استغفرا...!
دسته هایی که گاها پسرها با دست شماره هایی رو با دختران تماشاچی رد و بدل میکنند!!
از این نوع عزاداریهای توهینی بدم می آید...
نمیخواهم فکر کنم میخواهم باور کنم که همه عزاداران فقط برای آن مظلوم به دسته ها و حسینیه ها می آیند
نمیخواهم به مداحانی که عزای کربلارا با سیاستهای کثیف روزانه وتوهین به افراد آلوده می کنند گوش دهم.ادامه مطلب...

"شیرفروش محل"نوشت: چندین سال پیش مراسم عزاداری امام حسین منزل یکی از همسایه های محله بود ، یکی از عزاداران ماشینش را جلوی در یکی دیگر از همسایه ها پارک کرده بود و بیچاره مجبور شده بود تا تمام شدن مراسم صبر کند . وقتی صاحب ماشین پیدایش شد این بنده خدا فقط یک سوال کرد : " اومدی اینجا برای کسی عزاداری میکنی که کشته شد تا حق الناس پایمال نشه اونوقت خودت پا روی حق الناس میذاری ؟ " ادامه مطلب...

*** *** ***             *** *** ***          *** *** ***
یکی از نوشته هایی که این روزها در ایمیلها فوروراد میشه، متنی است که در ادامه مطلب کپی کردم. حتما بخونید

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

طعم گس دوستی

حامد نوشت : نمیگم دوستی با جنس مخالف بده چون اعتقاد دارم باید حتما بین دو جنس قبل از ازدواج و رابطه صمیمی تر ارتباطی باشه حتی رابطه های بدون حس نزدیکی، تا فرد با جنس مخالف و خواسته هاش آشنا باشه تا بعد ازدواج به مشکلی برنخوره ولی این ارتباطات باید در محدوده ای جا بگیره.
چرا ما فقط از اونا اینها رو یاد گرفتیم
چرا؟
چرا فعالیتاشون رو یاد نگرفتیم چرا؟
چرا فقط دست در دست تو خیابون رد شدناشونو یاد گرفتیم چرا چیزای دیگه رو یاد نگرفتیم
به نظرم این غرب گرایی میتونه به نابودی کل خانواده در ایران بشه
ایرانی که زمان نه خیلی دور و نه خیلی نزدیک گرایش دیگران بود از جمله غربی ها... ادامه مطلب...

*** *** ***    *** *** ***    *** *** ***
فریبا چه حرف خوبی زد، گفت: دوست دارم منو به چشم یک انسان ببینند نه ... .
نازبانو میگفت وقتی میرم دفتر نشریه تا در مورد مقالاتم صحبت کنم، مدیر مسئول نشریه زل میزنه به من و میگه: اینهارو ولش کن، از خودت بگو... .
 *** *** ***
خود پسرها هم اعتراف میکنند که در هر رابطه ای مسائل به اضافه براشون خیلی مهمه. اما این محدوده ای که حامد دربارش گفت و من اسمشو میزارم چارچوب، یکی از نکاتیه که اگه در رابطه ای در نظر گرفته نشه، موجب نابودی کل اون رابطه میشه. (مطمئنا اگه میانه روی پیشه کنیم، رابطه به بهترین نحو حفظ میشه و ثمرات خوبی هم برامون داره.)
یعنی ما باید تعریف خودمون رو از چارچوب، به نفر مقابلمون توضیح بدیم. فکر نکنیم که اون هم فکر مارو میخونه. از همون اول بگیم با چی موافقیم و با چی مخالف. تا وقتی طرف هوس مسائل فراتر از چارچوب مارو کرد، به مشکل برنخوریم.

 *** *** ***
مشکل اینه که هیچ کدوم از ما تعریف درستی از یه رابطه دختر و پسری نداریم. یعنی به قول حامد از روابط غریبها یه چیزایی رو اونهم در فیلمها و سریالها دیدیم و فکر میکنیم که در چارچوب اعتقادی و فرهنگی کشور ما هم جایگاه داره، در حالی که اینطور نیست. 
نمیتونیم با کسی، آدمیزادی دوست باشیم. اینکه طرف بپذیره که اونو مثل بقیه دوستانمون دوست داریم و قرار نیست این دوستی از این چارچوب فراتر بره، که اگه رفت، دیگه اسمش دوستی نیست.
نمیتونیم بپذیریم که دختر و پسری با هم حرف بزنن و بیرون برن و بخندن، ولی از چارچوب خارج نشن. 
شاید این مسئله به همون علاقه پسرها به "به اضافه 18 مربوط میشه، شاید به کم جنبه بودن و کم تجربه بودن یا شاید هم عدم درک درست یکی از طرفین از احساس طرف مقابل.
 *** *** ***
حرف حامد رو قبول دارم که میگه این دوستی ها برای تجربه اینده لازمه. اینکه وقتی یه دختر میبینی عکس العملی نشون ندی که انگاری تی تاپ دیدی، یا اینکه دختری با شنیدن هر حرف محبت آمیز اونو به جدی برداشت کنه و خام بشه، یا پسری فکر نکنه اینکه با هم بریم بیرون یعنی دوستت دارم. همه اینها نشون از کم جنبه بودن طرف داره. اینکه طرف تازه داره تجربه میکنه و راه طولانی رو در پیش داره. که اگه این راه رو هم نره، به نظر من، در انتخاب آیندش دچار مشکل میشه.
*** *** ***
 شاید مشکل از این باشه که از همان عنفوان کودکی، دختر و پسر از هم جدا بودن. اینکه نتونستن با هم، بدون توجه به جنسیتشون معاشرت کنند. اینکه از همون کودکی درک نکردن رفتارشون با جنس دیگه چطوری باید باشه. اما حالا که رسیدن به سن انتخاب، گیج میزنن که این چرا زبون منو نمیفهمه!
*** *** ***
شاید هم مشکل از آموزش پرورش ما باشه. حرفی که قبلا از زبان دکتر قرایی مقدم گفتم. که آموزش پرورش ما اشتباهه. تا یه سنی مطالبی رو به عنوان ارزش وارد ذهن فرد میکنیم و از یه سنی به بعد به خاطر رعایت همین ارزشها سرزنشش میکنیم.
وقتی راهنمایی بودم، دخترها از خاطرات روزانشون با پسرها و شماره دادن و قرارهای مخفی صحبت میکردن و گاهی هم از عباراتی در حرفهاشون استفاده میکردن که با وجودیکه معنیشو نمیدونستم ولی قدرت درک اینو داشتم که این حرف جزو حرفهای بد محسوب میشه و نباید تکرارش کنم. اون موقع، رفتار این دخترها مورد سرزنش قرار میگرفت. 
زمانی که برادرم رفت دانشگاه، مادربزرگم بهش گفت: نرید از دخترهای دسمالی شده دانشگاه انتخاب کنید. به نظر مادربزرگم انتخاب خود پسر در محیط دانشگاه، کفر جهانی محسوب می شد.
وقتی که من مجرد از دانشگاه بیرون اومدم، مادربزرگم بهم گفت: خاک تو سرت نتونستی یکی از دانشگاه برا خودت تور کنی!
من تشویقهای محجوب و ماخوذ به حیا بودنم رو بپذیرم یا سرزنشهای مجرد ماندن؟

*** *** ***
مطلب قبلی من در همین رابطه: قلمرو ممنوعه
 *** *** ***
یک توضیح: این مطلب، نظر من به عنوان یک دختر درباره مطلب حامد و مسائل این چنینی بود، مطمئنا انعکاس مطلب حامد در کافه، بازتابهای دیگه ای خواهد داشت!

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

مصائب دوشیزه

اصلا مادربزرگم دوست نداره پسری از فامیل ازدواج کنه. چون به طور تابلوئی از ازدواجشون ناراحت میشه. دلیلشو نمیدونم ولی... .
نمیدونم چرا هر وقت پسری ازدواج میکنه میگه ببین دختره چه شانسی داره، پسر ما مثل برّه، گول خورد.
*** *** ***
وقتی هفته پیش درباره جلسه بله برون پسردائیم ازش پرسیدم که دختره چطور بود، چهره ناراحتی به خودش گرفت و لبشو پائین انداخت و در مقابل پرسشهای ما مبنی بر چهره و قد و قامت دختر، فقط اخم کرد و گفت: پسرم مثل یه تیکه ماه نشسته بود!
چون همیشه پسردائیم خوش سلیقه بود، من به این حرفها شک کردم و روز بعد که کلیپ مهمونی رو دیدم گفتم این دختر بیچاره که مشکلی نداره چرا عیب رو دختر مردم میزارید. ولی حیف که مادربزرگ نبود که نظرمو بشنوه.
وقتی چند سال شنید پسرخالم میخواد ازدواج کنه، با عصبانیت بهش گفت: مگه تو نگفته بودی نمیخوای ازدواج کنی؟
وقتی چند سال پیش برادرهام میگفتن ما خودمون میخواهیم یکی رو انتخاب کنیم میگفت: برید، برید یکی رو بگیرید نصف قد خودتون باشه!
*** *** ***
وقتی یه دختری رو میبینن که قراره عروس باشه، هر کسی بنا به سلیقش نظر میده. نمیگن علف باید به دهن بزی... .
یکی هم مثل مادربزرگم میشه که معلوم نیست چه معیاری مد نظرشه. یه موقع میگه طرف درشته، یه وقتی هم میگه دختره لاغر مردنیه و بنیه نداره.
*** *** ***
نمیدونم چرا مادبزرگها دوست دارن پسرشون وقتی نوه دار شد، بچه، پسر باشه. اگه پسر باشه براش قالیچه میخرن و کلی قربون صدقه میرن.
معضل دیگه ای که در بعضی خانواده های چشم رنگی مثل ما هست اینه که چون در هر خانواده حداقل یه نفر هست که چشم سبز یا ابی داشته باشه، حالا اگه نوه پسر بود باید چشم رنگی هم داشته باشه.
همین هفته پیش بود که وقتی مادربزرگم با برادرش که نوه دار شده بود صحبت کرد، وقتی در مورد جنسیتش پرسید برادرش با ناراحتی گفت: خوب معلومه چیه دیگه، دختره. مادبزرگم پرسید چشمش رنگیه؟ و وقتی جواب منفی شنید با ناراحتی روی پاهاش زد و گفت: ای داد بیداد.....
*** *** ***
مادربزرگ میگفت: فلانی از فلانی طلاق گرفته. دختر فلانی داره جدا میشه. دوره زمونه عوض شده، دخترها خیلی بد شدن. من گفتم: یعنی فقط زنها سر ناسازگاری میزارن؟ مشکل فقط خانومها هستن؟
وقتی پسری تو فامیل به مشکل بربخوره همه به اتفاق میگن چیزی که زیاده دختر. طلاقش بدی یه بهترشو برات میگیریم. اما اگه دختر مشکل داشته باشه میگن چشمت کور باید بسازی و زندگی کنی. حتی اگه صدتا هوو داشته باشی و شوهرت انگل اجتماع باشه...
*** *** ***
در ادامه مطلب متنی را می خوانید که یکی از دوستان برام ایمیل زده.متنی است جالب و قابل تامل...


  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

اولین شب آرامش

یک سال گذشت. یک سال از رفتنم به سر کار تمام وقت و جدی ( از نظر خانواده) گذشت. کاری که خانواده تمایل داشتند و من نه. این روزها خیلی خستم. یک سال پیش در چنین شبی من دلهره و استرس زیادی داشتم. الان در سالگرد همون شب، باز هم دلهره و استرس دارم.نمیدونم کی قراره به آرامش برسم. اصلا آرامشی وجود داره؟

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

بازی پدیا( دایرة المعارف بازیهای کودکی)- قسمت اول


کشتم شپش شپش کش شش پارا این چند تا نقطه داره؟
وقتی کسی ازت این سوال رو میپرسید میگفتی: دوباره بگو تا روی کاغذ بنویسم و نقطه هاشو بشمرم. غافل از اینکه فقط باید تعداد نقطه های "این" رو میگفتی! یعنی فقط سه تا نقطه!!!

تفریحات هم نسلهای ما و مادر پدرهامون به تکرار همین جملات ساده یا بازی های ساده تری که نیاز به هیچ امکاناتی نداشت، انجام می شد. اون موقع خبری از کامپیوتر و پلی استیشن و این حرفها نبود. یعنی فقط خودت بودی و خودت و خواهر برادرت و حداکثر بچه های فامیل. البته با دستهای خالی...

*** *** ***

همه چیز از وقتی شروع شد که به ما گفتن: دالی!
وقتی فرد جدیدی در یک خانواده وارد میشه، اعضای خونه چه برای سرگرمی خودشون و چه برای سرگرم کردن و آروم کردن بچه از راههای مختلفی مثل بازی کردن استفاده میکنند.
طفل معصوم از همان عنفوان کودکی با بازی کردن اخت میگیره. و این بازی رو در تمام مراحل زندگیش ادامه میده. حتی وقتی بزرگ شد با احساسات آدمها هم میتونه بازی کنه!
در این مطلب مروری داریم به بازیهای دوران کودکی بچه های دهه شصت و هفتاد. سعی کردیم که برای هر بازی، توضیحی ارائه دهیم که هم برای آنانی که اطلاعاتی ندارند، مفید باشه و هم تجدید خاطره ای برای هم نسلهای خودمون باشه.

بعضی از بازیها بین دختر و پسر و یا بین مدرسه و خانه مشترک هستند.برای برخی بازیها اسمی نیافتیم و یا ممکن است در مناطق مختلف کشور اسامی متفاوت تری برای این بازیها ذکر شده باشد. بازیهای فهرست شده زیر، بازیهایی هستند که اینجانب بیشتر به یاد داشته ام .
*** *** ***

بچه وقتی هنوز نرفته مدرسه، تو خونه یا کوچه بازی میکنه. زمان ما کوچه امنیت داشت. هم بچه دزدی زیاد نبود و هم از ویراژماشین و موتور به نسبت امروز خبری نبود. برای همین خانواده ها با خیال راحت میزاشتن بچه هاشون در کوچه بازی کنند.
وقتی هم که بچه رفت مدرسه، محیط مدرسه بازیهای خاص تری رو میطلبید.

اصطلاحات بازیها:
1- سوختن: کسی که بازی را می بازد.
2- گرگ: فردی که قرار است موجب باختن سایر بازیکنان شود!
3- یارکشی: جهت انتخاب اعضای تیمهای شرکت کننده در بازی از روشهای مختلفی استفاده می شود.
4- موچ: با گفتن این واژه بازیکن یک  فرجه جهت گفتن حرف مهمی می گیرد.
5- چشم گذاشتن: کسی که چشمانش را میبندد تا سایر بازیکنان کاری را انجام دهند.
6- نخودی: فردی که در آمار بازی زیادی اومده و نمیدونن چکارش کنند یا از نظر سنی از بقیه کمتره و میخوان دلش نشکنه به عنوان نخودی وارد بازی میشه.

روشهای انتخاب شروع کننده بازی:
1- گردو شکستم
2- سکه انداختن ( شیر یا خط)
3- ده بیست سی چهل... یا  ده  بیست سه پونزده...
4- سنگ   کاغذ   قیچی

بازیهای پیش دبستانی:

اما وقتی بچه تازه به دنیا اومد و کم کم داشت بزرگ میشد، از بازیهای ساده ای برای سرگرم کردن اون استفاده میشد:

1- دالی...

وقتی بچه هیچی حالیش نیست و میشه سرش راحت کلاه گذاشت، خانواده از بازی "دالی" استفاده میکنند. یعنی یکی از اعضای خانواده پشت یه چیزی قایم میشه و طفل بیچاره که از هیچ جا خبر نداره و دست راست و چپشو نمیشناسه، فکر میکنه طرف غیب شده. اون موقع شخص به ظاهر غیب شده یکهو خودشو نشون میده و طفل معصوم مثل اینکه تی تاپ دیده باشه! ذوق از خودش در میکنه و میخنده.
شخصی که میخواد لحظه ای غیب بشه یا میتونه صورتشو پشت دستش قایم کنه یا پشت بدن کسی یا اثاثهای خونه قایم بشه.
این روش بازی برای آروم کردن بچه های که مدام داره ذق ذق (zegh zegh) میکنند خیلی مفیده!

2- لی لی لی لی حوضک...

وقتی بچه کمی بزرگتر شد ( دقت کنید که کمی، یعنی هنوز خبر نداره که دارید سرش شیره میمالید)، خانواده از بازی "لی لی حوضک" استفاده میکنند.
لی لی لی لی حوضک، جوجو رفت آب بخوره افتاد تو حوضک.
به این ترتیب که دست کودک را میگرفتند و کف دستش با انگشت اشاره کمی حالت قلقلک ایجاد میکردند و این شعر رو میخوندن.

3- کلاغ پر...

زمانی که بچه فرق بین گاو و کلاغ و گوسفند و قورباغه رو فهمید، میشه از بازی "کلاغ پر" استفاده کرد. محدوده سنی خاصی را نمی شود برای این بازی تعیین کرد.یعنی ممکن است کودک 1 ساله فرق خر و طوطی را بداند اما کودک 7 ساله هنوز به گاو بگوید ببعی.
روش این بازی بدین نحو است که مشابه روش قبلی دست کودک را میگیرند و با انگشت اشاره به کف دست اشاره میکنند و می گویند: کلاغ.... پر ... گنجشک ... پر الاغ .... پر
کودک بایستی به محض شنیدن اسم حیواناتی که پرواز میکنند بگوید: پر
و اگر بعد از شنیدن اسم الاغ بگوید پر ، کودک بازی را باخته است. البته گاهی برای سنجش هوش و حواس کودک، والدین به قصد به حیواناتی که پرواز نمی کنند هم می گویند پر. تا ببینند کودک چه عکس العملی نشان می دهد.
حالا اگر این کودک متعلق به قشر فوق تحصیل کرده مملکت گل و بلبل ما باشد، بجای استفاده از اسم حیوانات شناخته شده که یا کودک در باغ وحش دیده یا در کتاب و کارتون، می گویند: پنگوئن .... پر شتر مرغ .... پر
کودک از کجا بداند که پنگوئن پرنده است ولی پرواز نمیکند، خدا می داند.

4- تاپ تاپ خمیر...

تاپ تاپ خمیر، شیشه پر پنیر، دست کی بالاست؟

این بازی برای اسکل کردن کودکان منزل استفاده میشد. یعنی والدین، بچه هایی موجود در خانه اعم از فرزندان خودشان یا اقوام را گرد هم می آوردند تا برای استراحت پدربزرگ وقت مناسبی جور شود و این بازی را بدین نحو اجرا می کردند:
بچه ها به نوبت روی زمین زانو زده و پشتشان را به طرف کودکان دیگر می کردند و حالت خمیده به خود می گرفتند. یکی از اعضا بر پشت کودک میزد و میگفت: تاپ تاپ خمیر شیشه پر پنیر دست کی بالاست؟
در این هنگام بعضی از کودکان دستهای خود را بالا می گرفتند. و کودک خم شده باید حدس میزد که چه کسانی دست خود را بالا برده اند. اگه درست تشخیص میداد بازی را میبرد در غیر اینصورت بازی ادامه پیدا میکرد.

5- اتل متل توتوله...

یکی دیگر از بازیهایی که حکم قوطی بگیر و بنشان داشت، بازی "اتل متل توتوله" بود. بازی که ریشه در فرهنگ غنی ایران دارد و نسل به نسل و سینه به سینه عینا منتقل شده و تنها بازی است که با همان شعر و روش بدون هیچ تحریفی هنوز هم اجرا میشه.
روش بازی به این نحو است که بچه ها روی زمین نشسته و پاهای خود را دراز می کنند.یکی از بزرگترها یا کودک بزرگتر جمع با خواندن این شعر روی پاهای کودکان دیگر که پاهای خود را دراز کرده اند میزند و وقتی به عبارت انتهایی شعر رسید، پای اشاره شده بایستی جمع شود.

اتل متل توتوله     گاو حسن چجوره

نه شیر داره نه پستون       شیرشو بردن هندستون

یک زن کردی بستون    اسمشو بزار عم قزی    دور کلاش قرمزی

هاچین و واچین     یه   یا   تو   ور    چین

بازی ادامه پیدا میکرد تا فقط یک پا باقی بماند!

هنوز در مورد معانی فلسفی این شعر کهن، اطلاعاتی در دست نیست و معلوم نیست حسن و زن کردی چه نسبتی با هم دارند. آیا این دو به هم محرم هستند و تصمیم دارند برای ماه عسل به هندوستان بروند؟ چرا هندوستان در این شعر عنوان شده؟ آیا سراینده شعر با سفارت هندوستان در ایران رایزنی کرده و فرش و پسته رد و بدل شده؟ این انقزی با انقزی سریال خوش نشین ها چه رابطه ای دارد؟ چرا این بازی روی پا انجام می شود و نه روی دست؟
با وجود تمام این ابهامات و چراها، تمام ایرانیان بر روی این شعر تعصب خاصی دارند...

6- قایم باشک

در روزگارانی که خانه ها متراژ بیشتری داشتند و در چند طبقه همراه با زیرزمین و حیاط بزرگ طراحی شده بودند، کودکان خانواده می توانستند برای سرگرم کردن خود از بازی "قایم باشک" بهره ببرند.
بازی بدین نحو اجرا میشد که یکی از کودکان به اصطلاح چشم میزاشت ( گرگ) و تا یک عدد معینی میشمرد و بقیه کودکان در این فاصله قایم می شدند تا کودکی که چشم گذاشته پیدایشان نکند.
فضاهای قایم شدن در خانه های بزرگ قدیمی، به وفور یافت می شد. کودک بعد از شمردن میزان عدد مشخصی بلند می گفت: اومدم. و به دنبال کودکان قایم شده میگشت.
کودکانی که پیدا می شدند سوخته به حساب میامدند.چنانچه در فاصه ای که کودک به دنبال کودکان دیگر میگشت، کودکی خود را به محل اول بازی( جایی که چشم گذاشتن انجام می شد) می رساند با ذکر عبارت "سک سک" از هر نوع سوختنی خود را رهایی می بخشید.
این بازی از هیجان و اضطراب زیادی برخوردار بود و لذتی وصف نشدنی را به کودکان هدیه می داد.


7- گرگم به هوا

فکر کنم بازی "گرگم به هوا" همون بازی "بالا بلندی" باشه. بازی به این نحو انجام میشه که یک نفر به عنوان گرگ انتخاب شده و بقیه بازکنان بایستی دویده و خود را به محلی بالاتر از سطح زمین برسانند. در صورتیکه قبل از این عمل توسط گرگ گرفته شوند، سوخته محسوب شده و گرگ بعدی خواهند بود.

بازیهای دبستانی:
وقتی کودک نشکفته با هزار نق و ادا اطوار پا به مدرسه گذاشت و قرار شد استعدادهای نهفته اش شکوفا بشه والف رو بگه و تا ی بره، پدر مادر هم با هزاران امید و آرزو کودک را روانه مدرسه کردند، غافل از اینکه شاگرد مدرسه در حین درس معلم، فکر و ذهنش به شیطنت و بازی میگذره و نقشه میکشه که زنگ تفریح با کی و چی بازی کنه.

بچه های اول دبستان که تازه وارد و صفر کیلومتر محسوب می شدند، از بازیهای مدرسه ای سررشته ای نداشتند اما به تدریج از بچه های سال بالاتریاد میگیرند که در زنگهای تفریح یا ورزش چطوری سر خودشونو گرم کنند.

1- گردو شکستم...

یکی از بازیهایی که بیشتر به عنوان تعیین شروع کننده بازی اصلی، کاربرد داشت، "گردو شکستم" بود. بازی بدین نحو اجرا می شد که سرگروه دو تیم در فاصله چند متری و روبروی هم قرار می گرفتند و شروع کننده این بازی یکی از پاهای خود را به جلوی پای مخالف حرکت میداد و روبروی پنجه پای مخالف قرار میداد و میگفت: گردو و طرف مقابل میگفت: شکستم. فندق... شکستم...
این حرکات و حرفها  ادامه پیدا میکرد تا پای یکی از بازیکنها پای طرف مقابل را له شود.
در اینکه پای له شده شروع کننده بازی باشه یا خیر بستگی داشت که چی به نفع باشه. یعنی اگه به نفع بود برنده این گردو شکستم بازی رو شروع کنه، بازی توسط برنده شروع می شد در غیر اینصورت تیم فرد بازنده بازی را شروع می کرد.

این مصلحت اندیشی نشاندهنده این بود که در خون فرزندان ما از همان عنوان کودکی، جرزنی وجود داشته!


2- ده بیست ...

یکی دیگر از بازیهای تعیین کننده شروع کننده بازی، ده بیست سه پونزده یا ده بیست سی چهل بود.
نماینده های دو تیم و یا کلیه بازیکنان( در صورتی که بازی تیمی نباشد) دور هم حلقه زده و یکی از بازیکنان در حین خواندن و شمارش به روی سینه های بازیکنان میزد.
ده بیست سی چهل پنجاه شصت هفتاد هشتاد نود صد.
ده ، بيست ، سه ، پونزده ، هزار و شصت و شونزده ، هر كي ميگه شونزده نيست ، هيفده ، هيجده ، نوزده ، بيستً!
آنا ، نه‌مانا ، دوو دوو اسكاچي، آنا مانا كلاچي! 
و اونی که دست روی سینه اش قرار گرفته از دور خارج می شود.بازی ادامه پیدا میکرد تا فقط یک نفر باقی بماند.

3- سنگ  کاغذ  قیچی

بازی دیگری که هم به عنوان بازی مجزا و هم تعیین شروع بازی استفاده می شد، "سنگ کاغذ قیچی " بود. بازی که باوجودیکه نیاز به هوش و استعداد چندانی نداشت اما در درون خودش هیجانهای نهفته ای داشت. یعنی فکر میکردی طرف این دفه می خواد سنگ بیاره یا قیچی .
اصول بازی بدین نحو بود که بازیکنان دستان خود را به پشت سر می بردند و با گفتن " سنگ کاغذ قیچی" دستان خود را به نشانه هر کدام از این اجسام روبروی هم میاوردند.

سنگ مغلوب کاغذ می شد و کاغذ سنگ را دربر می گرفت.
سنگ بر قیچی پیروز می شد و ضربه مهلکی به قیچی میزد.
قیچی کاغذ را پاره می کرد و کاغذ را از دور خارج می کرد.

چنانچه توافق طرفین به یک بار بازی بوده باشد و برنده شروع کننده بازی باشد، بازی تمام می شود اما چنانچه قرار باشد امتیازی جمع شود بازی ادامه پیدا میکند.
هنوز هم که هنوزه انجام این بازی خیلی فاز میده.

بعد مشخص شدن شروع کننده بازی، بازی شروع می شد. برخی از بازیها دو نفره و برخی هم با شرکت کل اعضای کلاس انجام می شد.

4- تخم مرغ گندیده...

یکی از بازیهایی که در زنگهای ورزش یا زمانی که معلم سر کلاس نیامده، انجام می شد( بیشتر در مدارس دخترانه)( چون در زمان زنگ تفریح امکان برگزاری این بازی به علت ازدحام دانش آموزان مدرسه نبود)، "تخم مرغ گندیده" نام داشت.

بدین صورت که دانش آموزان یک دایره بزرگ بر حسب تعدادشون تشکیل میدادند و روزی زمین می نشستند و دست خودشون رو به پشت می بردند. یکی از دانش آموزان پشت سر گروه به دویدن مشغول میشد و میگفت: تخم مرغ گندیده و باقی بچه ها میگفتند بوی گلابی میده.

این عبارات تکرار می شد تا اینکه دانش آموزی که میدوید یک شیء که معمولا کاغذ مچاله بود در دست یکی از افراد نشسته قرار میداد. و اون شخص خیلی سریع از جای خود بلند می شد و دنبال شخصی که در ابتدا در حال دویدن بود، میدوید تا سرانجام او را میگرفت. چنانچه دانش آموز قبل از گرفته شدن به محل قبلی دانش آموز بلند شده می رسید و مینشست، دانش آموزی که جای خود را از دست داده بود ضایع می شد و باید بازی را ادامه میداد.
هدف نهایی این بازی فقط دور هم بودن و جیغ جیغ کردن دانش آموزان دختر مدرسه و تخلیه انرژی توسط دویدن بود.

5-  آلیسا آلیسا...

نوبتی هم باشه نوبت بازی محبوب دانش آموزان دختر مدرسه است. بازی که هنوزم دخترها به یاد دارند و ازش خاطرات فراوانی دارند.
"آلیسا آلیسا جینگیل آلیسا هی " "کلاه کاپیتان افتاد تو دریا هی"

هدف این بازی هنوز هم بر همگان پوشیده است. اینکه این بازی چطور اختراع شد و سراینده این شعر کی بود و چطور بصورت خودجوش در کلیه مدارس اجرا شد جای بسی تامل دارد.

دانش آموزان دو دایره داخل هم که یکی بزرگتر و یکی کوچکتر است تشکیل داده و دستهای همدیگر را میگیرند. یک دایره نشسته و دایره دیگر ایستاده و و به نوبت دایره بزرگ که ایستاده با خواندن بیت اول شعر به دویدن و چرخیدن حول دایره کوچک مشغول می شوند و بعد از بیت اول نشسته و دایره داخلی شروع به دویدن می کند.

6-دختره گریه میکنه...

" دختره اینجا نشسته گریه میکنه زاری میکنه

از برای من پرتقال من یکی رو بزن یکی رو نزن"

دیگر بازی محبوب دخترها "دختره اینجا نشسته" بود . بازی بدین نحو انجام می شد که یکی از شرکت کننده ها در وسط یک دایره بزرگ تشکیل شده توسط دانش آموزان، مینشست و حالت زاری به خود میگرفت.بعد اتمام شعر، دختر نشسته بلند می شد ( فکر کنم با چشمان بسته) و سعی میکرد دانش آموزان دیگر را بگیرد. دانش آموزانی که گیر می افتادند دختر زاری کننده بعدی محسوب می شدند.

7- عمو زنجیر باف

"عمو زنجیر باف     بله

زنجیر منو بافتی      بله

پشت کوه انداختی    بله

بابا اومده     چی چی آورده

نخودچی کیشمیش     با صدای چی؟

با صدای گاو      ماااااااااااا

بازی مشهور "عمو زنجیر باف" در دورانی انجام می شد که نخودچی کیشمیش از ارج و قرب بالایی برخوردار بود و خبری از تنقلات امروزی نبود. همچنین این بازی به هدف آشنا کردن فرزندان این مرز و بوم به صدای حیوانات مختلف بود تا آنانی که به باغ وحش نرفته بودند از روش دیگری با حیوانات آشنا شوند.
دانش آموزان حلقه ای تشکیل داده و دستان همدیگر را می گرفتند و رو به مرکز دایره میچرخیدند و شعر را می خواندند. در انتهای شعر بایستی صدای حیوان ذکر شده را با صدای بلند و هیجان بالایی فریاد می زدند.
گاهی نیز دو گروه شده و روبروی هم خط افقی را تشکیل داده و با خوندن هر بیت به طرف گروه جلویی حرکت می کردند.

8- خاله بزغاله...

از بازیهای دخترانه دیگر میتوان به "خاله بزغاله" اشاره کرد. بازی که الهام گرفته از داستان " شنگول و منگول" بوده است. گویی این داستان آنچنان تاثیر شگرفی بر کودکان داشته است که موجب ابداع این بازی به یاد و به نام بزغاله داستان شده است.
سلام سلام خاله بزغاله           علیک سلام خاله بزغاله
بچه نداری خاله بزغاله           پس اینا چین خاله بزغاله
یکیشو میخوام خاله بزغاله      کدومو میخوای خاله بزغاله

دو گروه ردیف افقی روبروی هم تشکیل داده و هر گروه یک بیت از شعر را خوانده و به طرف گروه روبرویی حرکت میکند و در زمان خواندن بیت دیگر توسط گروه مقابل، راه آمده را عقب می رود. و در پایان شعر هم به یکی از اعضای تیم مقابل اشاره می کند که وارد تیمش شود.

9- وسطی

در زمان زنگ ورزش یا زنگ تفریح، با یک توپ، بازی وسطی انجام می شد.این بازی یا به صورت سه نفره یا تیمی انجام می شود. به این نحو که یک یا چند نفر از یک تیم  به وسط رفته ( اصطلاحا به این شخص "خرس" اطلاق خواهد شد) و تیم مقابل که در دو طرف این بازیکنان قرار دارند، با پرتاپ توپ قصد سوختن بازیکنان وسط را دارند.
چنانچه توپ به بدن بازیکنان وسط برخورد کند، این فرد سوخته محسوب خواهد شد و از بازی کنار می رود. اما چنانچه بتواند توپ شلیک شده توسط گروه مقابل را قلمبه در دست بگیرد، اصطلاحاً " بل" گرفته و این بل، امتیازی برای این تیم محسوب خواهد شد.

10- دس رشته ( دستش ده)

این بازی هم صرفا به عنوان بازی و یا گاهی جهت اذیت و ازار همکلاسیها کاربرد دارد. یک وسیله چنانچه بازی باشد ، یک توپ و چنانچه موجب اذیت باشد، یک وسیله از شاگرد مظلوم، توسط تعدادی از بچه ها دست به دست می شود به نحوی که به دست آن فرد مظلوم نیفتد. این دست به دست دادن همراه با پرتاب کردن خواهد بود. اگر فرد بتواند این وسیله را از چنگ سایرین دراورد برنده بازی خواهد شد.

11- زوووووووووووو

دو گروه تشکیل شده با گفتن "زوووووووووو" به طرف تیم مقابل هجوم می آورند تا فردی را از تیم بگیرند. نکته مهم در این بازی این است که نباید زوووووووو قطع شود. یعنی باید یک نفس بگی زووووووووووووووو.

12- کش بازی

در این بازی یک کش به پای دو نفر که در مقابل هم و به فاصله ایستاده اند بسته شده و فردی دیگر سعی میکند از روی کشها بپرد. در هر مرحله کش به سطح بالاتری از زمین آورده خواهد شد.

13- لی لی

توسط گچ مربعاتی بر روی زمین کشیده شده و درون هر کدوم عددی نوشته می شود. فرد بازی کننده یک پایی باید در داخل مربعات بپرد. این بازی نیاز به توضیح بیشتر دارد که در مطالب بعدی به آن پرداخته خواهد شد.

این مطلب ادامه دارد....


  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

چه کسی از سوسک میترسد؟

 انگار من تو حوض آب یخ افتاده باشم. فشارم اومد پائین و سرم خورد به دیوار و گفتم: سوسک؟؟؟ من؟؟؟
*** *** ***
از خواب که بیدار شدم و خواستم رختخواب رو جمع کنم، سایه ای در روی زمین توجهمو جلب کرد. بله بله یه سوسک محترمی، شب رو در کنار من به سر برده بود. ولی حیف که گلچین روزگار بهش امان نداد که بره پیش هم قطارهاش و از یک شب همبستری با من خاطره ها بگه!!!
*** *** ***
*** *** ***
اگه اشتباه نکرده باشم، ترم دوم دانشگاه بود. آزمایشگاه جانور شناسی 1 داشتیم و از دیدن لام های مختلف زیر میکروسکوپ شروع کردیم تا رسیدیم به تشریح. اولین تشریح، تشریح کرم خاکی بود. از حیاط باغچه خونه چند تا کرم چاق و چله پیدا کردم و بردم دانشگاه. به خاطر اینکه سارا چندشش می شد، من عمل تشریح رو انجام دادم. اینکه ببینی زیر پوست به اون نازکی کرم خاکی، چه بخشهای مختلفی قرار گرفته، خیلی جالب بود.
جلسه بعد، تشریح سوسک داشتیم. سارا از خونه سوسک آورده بود. موقع توضیح درس، استاد اشاره کرد که در تشریح باید همگروهیها با هم همکاری کنند. اینجوری نباشه که مثلا خانم الماسی کاری انجام نده! اینکه استاد به قصد از سارا اسم برد یا اینکه واقعا به عنوان مثال گفت، خود استاد میدونه. اما سارا احساس کرد که استاد متوجه شده جلسه کرم خاکی فعالیتی نکرده، برای همین هم در جلسه تشریح سوسک، سعی کرد نهایت فعالیت رو داشته باشه.
شاید هم به نفع من شد که سارا وارد عمل شد. چون دیدن چهره سوسک زیر لوپ و جدا کردن قطعات دهانی (لب بالا و لب پائین!) واقعا کار چندش آور و زجر دهنده ای بود. سارا به هر سختی بود کلیه قسمتهای سوسک که قرار بود جدا بشه و تشخیص داده بشه رو به سرانجام رسوند. و من هم خوشحال از اینکه دستی به سوسک نزدم!
*** *** ***
روز امتحان پایان ترم بود. بچه ها پشت در تجمع کرده بودن و هر کسی که از در آزمایشگاه میامد بیرون میپرسیدن امتحان چطور بود. اما تنها سوال من این بود که: سوسک به تو افتاد؟
یعنی اگه سوسک به یکی دیگه بیفته، شانس اینکه به من بیفته کمتر میشه!
از هر کسی که اومد بیرون پرسیدم سوسک به تو افتاد؟ اما جواب همه "نه" بود.
نوبت من شد. رفتم تو. استاد پارسا رو دیدم که در حین صحبتش با من، از شیشه، و با انبر، سوسک رو خارج کرد و به من گفت: شما برید پشت اون میز و حاضر بشید سوسک رو تشریح کنید.
انگار من تو حوض آب یخ افتاده باشم. فشارم اومد پائین و سرم خورد به دیوار و گفتم: سوسک؟؟؟ من؟؟؟
دیگه تموم شده بود. خوشحالی ناشی از تشریح نکردن سوسک در جلسه خودش جای خودشو به کوله باری از اندوه و ترس داد. من نمیتونستم تشریح کنم. تنها امیدی که به خودم دادم این بود که بالهاشو که میتونی جدا کنی. بالهارو جدا کردم به کاغذ چسبوندم و اسمشو رو کاغذ نوشتم. در انتهای کار یکی از آقایونی که نقش همکاری در خدمات آزمایشگاه داشت، دلش به حالم سوخت و قطعه تحتانی سوسک رو که با چندش قیچی کرده بودم رو کمک کرد که روی کاغذ بچسبونم. اما چه کمک کردنی! جوری چسب رو فشار داد که هرچی تو بخش تحتانی بود زد بیرون.
استاد اومد نمره بده. با ترس نگاهش کردم و شروع کردم به التماس. استاد گفت تو حتی نتونستی خوب بچسبونی. من هم با لحنی آروم و  آمیخته با ترس گفتم این اقا اومد کمک کنه...
با التماسهای بعدی من استاد حاضر شد، لام زیر میکروسکوپ نشونم بده و بخشهای مختلف رو پرسید. اینقدر حالم بد بود که نمیدونم درست جوابشو دادم یا نه.
در نهایت این درس پاس شد اما این خاطره تلخش همیشه با منه.
*** *** ***
من در کل تو دانشگاه به بدشانسی معروف بودم. خاطرات زیادی از این بد شانسی ها دارم که هر وقت حس داشتم براتون تعریف میکنم. از این به بعد هر وقت سوسک دیدید یاد این ماجرا بیفتید!!!


  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

13 آبان

اصلا مراسم پرچم سوزی و پرچم لگد کردن، از ایران شروع شد. ایران مد کرد که این کارو انجام بدن. یعنی به نظرم بقیه کشورها هم از ایران یاد گرفتند که میشه اینکارو انجام داد.
*** *** ***
داشتم از مدرسه ابتدایی دخترانه و پسرانه واقع در خیابان رد میشدم که صدای مرگ بر آمریکا و سرود آمریکا ننگ به نیرنگ تو، از مدرسه ها به گوش می رسید. یاد ایام 13 ابان در روزگار خودمون افتادم. روزگاری که ما از آمریکا فقط اسمی شنیده بودیم و هیچ تصور دیگه ای ازش نداشتیم. حتی وقتی میگفتیم مرگ بر آمریکا، احساس میکردیم که همه آدمها در همه جای دنیا باید اینو بگن. یعنی این فقط یک جملست که باید تکرار بشه. مثل بقیه شعارها و سرودهایی که از همان عنفوان کودکی با سرنگ وارد مغزمون کردن. سرنگ که چه عرض کنم از وقتی رفتیم مدرسه، آنژیوکت زدن و وارد خونمون کردن. مرگ و درود به هویتهایی که هیچی ازشون نمیدونستیم.
اون موقع عشق ما بچه مدرسه ایها این بود که روز دانش آموز قراره بهمون جایزه بدن. اینکه در این روز شهید فهمیده رفته زیر تانک یا لانه جاسوسی خراب شده، فرقی برامون نداشت. اصلا این لانه جاسوسی که گفتی یعنی چه؟؟؟؟
فقط به این فکر کن که قراره به همه بچه ها جایزه بدن. مهم نیست پاک کن بدن یا آبرنگ، مهم اینه که از خرس هم مویی!
یادمه هر سال میگفتن روز 13 ابان پرچم بیارید، این روز هم مشابه ایام 22 بهمن، از جهاتی موجب انزجار بچه ها بود. از روزنامه دیواری هایی که قرار بود گروهی توسط بچه ها درست بشه و در نهایت به دست خواهر و برادر بزرگتر یک نفر از بچه ها درست می شد، تا پرچم ایران که هر وقت رفتم از مغازه ها بخرم، نداشتن!
فقط کادوی مدرسه مهم بود. پرچم سوزی و لگد کردن فقط مخلفات مراسم بود که بچه ها اهمیتی بهش نمیدادن.
*** *** ***
بزرگ که شدم، یعنی وقتی فهمیدم میتونم به گونه ای دیگر فکر کنم، دیگه پرچمی رو لگد نکردم. چون فهمیدم پرچم هر کشوری برای اون کشور مقدسه. اگه دوست داریم کسی پرچم مارو لگد کنه، ما هم میتونیم پرچم دیگران رو لگد کنیم و آتش بزنیم.

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

فلسفه هدیه تولد

کلا با این فلسفه هدیه خریدن برای تولد مخالفم. تمام زحمت رو مادر بنده خدا کشیده و تمام رنج و مشقت از زمان بارداری تا بعد اون رو به دوش کشیده حالا میائیم به اونی که پا به این دنیای فانی گذاشته، هدیه میدیم و براش جشن میگیریم. فلسفه اش چیه؟
*** ** ***
همیشه از یه هفته قبل تولد شروع میشه. بگو چی برات بخریم. خودت بگی بهتره. من پولشو میدم خودت برا خودت یه چی بخر.و از همه بدتر اینه که در این یک هفته از یه پر بالش گرفته تا طلا، اگه خودت برا خودت هم گرفته باشی، میگن من پولشو میدم تا باشه هدیه تولدت!
*** *** ***
هر وقت تولد کسی میشه و براش کیک و شمع میگیرن، بحث فلسفی اینکه شمع چند سالگی باید روی کیک باشه، از سر گرفته میشه. اینکه من 26 رو تموم کردم و فردا میشه 26 سال و یک روز، یعنی باید شمع 26 فوت کنم یا 27؟

*** *** ***
26 پائیز از زندگی من گذشت. خوب باباجان وقتی تو فصل پائیز به دنیا اومدم بگم 26 بهار؟ تازه اینقدر تو این 26 سال به یاس فلسفی رسیدم که انگار به خزان زندگی نزدیکتر شدم!

در زمانهای قدیم که ما نی نی بودیم، رسم بر این بود که اگه خانواده ای چند تا بچه داشت، سر تولد یکی، برا بقیه هم تولد میگرفت.یعنی فقط شمع روی کیک اضافه میکرد و تولد بقیه رو هم همون موقع میگرفت.حالا مگه میشه سر بچه های الان رو اینجوری شیره مالید؟

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

زنگها برای که به صدا در می آیند؟

با وجودیکه میدونستم که برای تماس با حامد به موبایل نیاز دارم، باز هم گوشی رو در خونه جا گذاشتم. وقتی رفتم سر کار و خواستم گوشی رو با خودم به اتاقی که قرار بود دستگاهی راه بندازم ببرم، دیدم که توی کیف همه چی هست جز گوشی موبایل. حالا فقط مشکل نداشتن گوشی نبود، من شماره حامد رو حفظ نبودم! وقتی کارم با موفقیت انجام نشد و مجبور شدم به حامد زنگ بزنم، به خونه زنگ زدم و از یکی از اهالی منزل خواستم حافظه تلفن اتاقم رو ببینه و شماره مورد نظرم رو بهم بده. خلاصه اینکه تماس برقرار شد و حامد هم با برنامه teamviewer  اومد روی سیستم من و تلاش خودشو انجام داد. در حین کار هم برای صحبت کردن غیر تلفنی با هم، در برنامه Paint حرف میزدیم! من با ابزار نقاشی مینوشتم و اون میخوند و جواب میداد! این هم یه مدل چت مدرن!

 *** *** ***
در روزگار غریبی که تلفنها نه شاسی داشت و نه حافظه و نه پیغام گیر، هر خانواده ای دفتر تلفنی داشت و هر کدوم از اعضای خانواده هم بخشی از حافظه خودشون رو اختصاص داده بودن به حفظ شماره تلفن اقوام. وقتی میپرسیدی شماره خونه فلان خاله یا فلان عمو چنده، همه پیش قدم میشدن که شماره رو از حفظ بگن.
در همون روزگار غریب، باجه تلفنهای زرد رنگی وجود داشت که در داشت و میرفتی توش و با اونی که پشت خط بود دل میدادی و قلوه میگرفتی.
در حین تماس تلفنی هم صف طویلی از زن و مرد جمع میشد که سکه به دست منتظر بودن تا تلفن شما تموم بشه و بیان تو و سکه رو در اون شیار مخصوص بندازن و با یکی صحبت کنن. اما وای به اون تلفن بیچاره اگه سکه رو میخورد! مشت هایی بود که نثارش می شد.
اگه می خواستی با یه شهر دیگه صحبت کنی، باید میرفتی مخابرات تا طرف برات شماره رو بگیره و تو هم میرفتی در کابین مخصوص و با صدای بلند شروع میکردی به حرف زدن.
در اون روزگار غریب، عشاق جوان خیلی جرات نمیکردن به پای این باجه ها نزدیک بشن. چون هم به خاطر سن و سالشون تابلو میشدن و هم اینکه معشوق بیچاره که در خانه بود، چطوری باید جواب تلفن رو میداد.
معشوق بیچاره در خانه مینشست و منتظر تلفنی از طرف خاطرخواهش میشد. این خاطرخواه چه یک دوست ( خاک عالم چه دختر بی چشم و رویی!) و یا نامزد و عقد کرده، با ترس و لرز تلفن معشوق رو میگرفت و منتظر جواب می ماند. اگه معشوق در خانه تنها بود جواب تلفن رو میداد و اگر نبود سایر اعضای خانواده جواب تلفن رو میدادن و خاطرخواه هم از ترس گوشی رو سریع میزاشت.
در آن روزگار غریب، هنوز دستگاه شماره انداز اختراع نشده بود و میتونستی مزاحمت تلفنی ایجاد کنی. مزاحمت انواع و اقسامی داشت همچون: زنگ بزن قطع کن، زنگ بزن فوت کن، زنگ بزن بد و بیراه بده یا زنگ بزن و صداتوعوض کن!
 در آن روزگار، نمیتونستی زنگ صدای گوشی تلفن رو به خواست خودت تغییر بدی و مجبور بودی صدای زینگ وحشتناک گوشی رو در نیمه های شب تحمل کنی.
در اون روزگار، برای گرفتن شماره ای که اشغال بود، انگشت دستت فلج می شد تا بخوای چند بار شماره رو بگیری و در نهایت هم ببینی که اشغاله. اون موقع Redial اختراع نشده بود.
در آن روزگار، پیغامگیر تلفنی وجود نداشت که وقتی کار مهمی داری پیغامتو بزاری، در نتیجه مجبور بودی به یکی خبر بدی تا بره خونه طرف یا اونو پیداش کنه و خبر رو بده. (یا اگه به طور کل تلفن نداشتی باید همیشه آویزون همسایه میشدی تا بری خونشون زنگ بزنی یا اگه کسی برای شما زنگ زدی بری جواب تلفن فامیل و اشنا رو بدی)
در آن روزگار، همه تنها بودن. هیچ کس موبایل نداشت. اصلا به فکر کسی خطور نمیکرد که یه روزی بیاد که هر کی یه ماسماسک دستش بگیره و وراجی کنه. اون موقع وقتی حاج اقا در خیابون راه میرفت، حاج خانوم زنگ نمیزد که بگه حاجی وقتی داری میای خونه یک کیلو سیب زمینی و دو کیلو خیار و پنج تا نون تافتون بخر بیار خونه شام درست کنم. اون موقع اگه آدرس کسی رو گم میکردی و تو خیابون ویلون و سیلون میشدی، موبایلی نبود که به طرف زنگ بزنی و نجات پیدا کنی.
اون موقع خیلی چیزا نبود.
اما وقتی ماشین زمان به جلو حرکت کرد، تلفنهای کارتی رواج پیدا کرد که دیگه نیاز نبود لنگ چند سکه بمونی و التماس این و اون رو کنی تا بهت بدن. دیگه کسی نتونست تلفن خونه ای رو بگیره و فوت کنه، نتونست به معشوقش زنگ بزنه چون شمارش میفتاد روی دستگاه. اما در عوض گوشی موبایل اومد و عاشق تو اتاق خودش و معشوق هم در اتاق خودشون و بدون استرس و دلهره عشوه گری کردن.تک زنگ هم جایگاه ویژه خودش رو پیدا کرد! دیگه کسی برای تبریک عید یا حال و احوال پرسی به کسی تلفن نزد بلکه با یک اس ام اس سر و ته قضیه رو هم آورد و خودشو خلاص کرد.
در اون روزگار غریب همه تنها بودن اما هیچکس تنها بود اما در این روزگار، هیچ کس تنها نیست اما همه تنها هستند...




  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

چه کسی بند کفش مرا بست؟

یادم نیست کلاس چندم بودم.نیاز به کفش داشتم و با مامان رفتیم کفش ملی خیابان بهبودی کفش خریدیم.موقع خرید، من فقط به این مسئله توجه کردم که از کفش خوشم میاد یا نه. مامان همون موقع بهم گفت میتونی بندشو ببندی؟ و من هم با خیال راحت گفتم آره!
اومدیم خونه و تازه دوزاریم افتاد که ماجرا از چه قراره. من که بلد نبودم بند کفش ببندم.
شروع کردم به زار زدن که من بلد نیستم بند کفش ببندم. مامان گفت خوب اون موقع که بهت گفتم تو گفتی ایرادی نداره.
مامان گفت بند کفش بستن که کاری نداره اگه هم بلد نشی من صبحها برات میبندم و اومدی خونه هم خودت باز میکنی تا وقتیکه خودت یاد بگیری ببندی. من قبول نکردم و گفتم خوب اگه توی راه یا مدرسه باز شد چی، کی برام ببنده.

البته مشکل من فقط گره زدن نبود. من میخواستم کل پروسه بند کفش از وقتی که بندها داخل اون دایره های لبه فلزی میشن تا آخرش که گره زده میشه رو یاد بگیرم. و درواقع یاد گرفتن گره رو کافی نمیدونستم.
یک روز وقت صرف شد تا من یاد بگیرم که چطوری بند رو داخل مسیر کنم و در نهایت گره بزنم.
اون موقع دو مدل بند کفش در بورس بود. یه مدل صاف و یه مدل هم ضربدری!

*** *** ***

 یکی از دغدغه های بچه های مدرسه ای بستن بند کفش بود. البته این مشکل در دوران طفولیت با دخالت پدرمادر جهت بستن بند یا خرید کفشهای بی بند و چسبی ( که صدای خرش خرش بامزه ای داشت)، به خوبی و خوشی قابل حل بود. اما با شروع مدرسه و کلاسهای ورزشی و نیاز به کتونی، این مشکل شروع به خودنمایی میکرد.

قبلا در مطلب ملی، بلا، وین، گفته بودم که کفشهای دخترونه زمان ما بیشترش ورنی بود و اکثرا هم بندی نبود.اگر هم بود اون بند نقشی در محکم کردن کفش به عهده نداشت.
اما مشکل از کتونی شروع می شد. کتونیها که نوع پسرونش به کتونی چینی شهرت داشت سبک بود و گاهی هم در تعاونیها عرضه می شد.
نا گفته نماند که در دبیرستانهای دخترانه، کتونیهایی که زبانه بزرگ و ضخیمی داشتند در مدرسه ممنوع بودن!
بعضی ها هم بودن که کف پاهاشون صاف بود و از ورزش معاف بودن. ما حسرت میخوردیم که کاش ما هم مثل اونها بودیم و به خاطر امتحان ورزش از معدل ثلثمون کم نمیشد! پسرها هم بعدا این آرزوشون تقویت می شد چون از سربازی معاف میشدن.
به هر حال هر کسی از بند کفش یه خاطره ای داره. شما چه خاطره ای داری؟

*** *** ***     *** *** ***   *** *** ***

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

آقای حکایتی


یکی بود یکی نبود    زیر گنبد کبود     روبروی بچه ها       قصه گو نشسته بود
قصه گو قصه میگفت      از کتاب قصه ها      قصه های پرنشاط    قصه های آشنا

قصه باغ بزرگ     قصه گل قشنگ      قصه شیر و پلنگ      قصه موش زرنگ
قصه باغ بزرگ     قصه گل قشنگ     قصه شیر و پلنگ        قصه موش زرنگ

آقای حکایتی    اسم قصه گوی ماست     زیر گنبد کبود     شهر خوب قصه هاست
  زیر گنبد کبود     شهر خوب قصه هاست

دانلود (تیتراژ ابتدایی)


ستاره بود بالا       شکوفه بود پائین
قصه ما تموم شد     قصه ما بود همین

پائین اومدیم آب بود    رفتیم بالا  آسمون

تا قصه های دیگه     خدا نگهدارتون

پائین اومدیم آب بود   بالا رفتیم آسمون

تا قصه های دیگه     خدا نگهدارتون
   خدا نگهدارتون     خدا نگهدارتون

دانلود (تیتراژ پایانی)


  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

ادرار مورد نظر در دسترس نمی باشد!

با اعتماد به نفس جلو رفتم. ساعت یک ربع به هشت صبح بود. اون خانوم بارکدهارو به برگه ازمایش منگنه زد و یه بارکد هم روی لیوان نمونه گیری زد و به من گفت: بعد نمونه ادرار برو برای خون.
من با نگاهی متعحب پرسیدم: مگه ادرار هم هست؟
خانومه گفت: آره
من با تعجب و ناراحتی گفتم: آخه از کجام در بیارم؟
چهل دقیقه بعد...
لیوان رو نشون خانومه دادم و به اندک قطره ای که در لیوان بود رو اشاره کردم و گفتم: خانوم به خدا از بچگی همین مشکلو دارم!

*** *** ***
از آزمایش ادرار بیشتر از زدن آمپول و کنکور میترسم. یعنی از بچگی همین وضع بود. مامان همیشه غصه داشت که چه خس و خاشاکی به سر خودش بریزه که من بتونم شیشه های سس مایونز رو پر کنم.
وقتی دکتر، آزمایش میداد و با مامان راهی آزمایشگاه میشدیم و مامان به عجز و ناله من مبنی بر اینکه به خدا جیشم نمیاد، توجهی نمیکرد، اون موقع بود که توی آزمایشگاه خودش پشیمون میشد که چرا به حرف من گوش نداده که بره شیشه نمونه گیری رو از مسئول آزمایشگاه بگیره تا من در خونه و با روحی آرام و قلبی مطمئن، شیشه های سس مایونز رو پر کنم.

حتما دیگه از شیشه مایونز بدتون میاد نه؟ خوب من چکاره بیدم. وقتی الهام کوچک بود، ظرف نمونه گیری ادرار، شیشه های هم سایز و هم قیافه شیشه سس مایونز بود.هیشکی نبود بگه که ممکنه یکی جوگیر بشه و کل شیشه رو پر کنه! یا بشه یکی مثل من که اصلا نتونه ....

همیشه از آزمایش ادرار میترسیدم چون میدونستم آخرش چی میشه. میدونستم نه شیشه پر میشه و نه از غرغر مامان خلاصی دارم.
یه بار که رفته بودیم آزماش( وقتی الهام کوچک بود)، آزمایشگاه نزدیک خونه، یه دستشویی داشت.
در رو که باز میکردی یه فضا برای دست شستن بود و بعد یه در باز میشد به توالت.من وارد شدم و بعد چند دقیقه دیگه وقتی دیدم عملیات امکان پذیر نیست یا ادرار مورد نظر در دسترس نمی باشد! بیشتر از پر شدن شیشه نگران معطلی مردم پشت در و در نتیجه غرولند مامان بودم.
این دفعه هم در اوج نگرانی از توالت بیرون اومدم و یه خانوم که پشت در بود اومد تو. من بیرون در بعدی نرفتم و داخل منتظر شدم.خانومه کارشو کرد و وجدانش راحت شد و چشمانش هم باز شد و بیرون رفت و من مجددا داخل شدم.
یکی از آقایون که بیرون نشسته بود با خیال اینکه دو تا توالت در اون مکان هست وارد شد و ضایع شد. چون من داخل بودم و در قفل. در نهایت باز هم قطره ای در شیشه نچکید و من دست از پا درازتر اومدم بیرون.

مامان عصبانی بود. شیشه هارو گرفتیم که ببریم خانه. مامان با عصبانیت گفت: میدونی اون خانومه وقتی تو معطل کردی نشست زمین کارشو کرد؟ اون آقاهه هم فکر کرد دو تا دستشویی تو هست اومد تو؟ آخه چرا اذیت میکنی؟

از اون روز بود که دیگه تن به آزمایش ادرار در داخل خود آزمایشگاه ندادم. دیگه ظرفهارو میگرفتم و در خونه پر میکردم.
تا اینکه چند سال پیش که قرار بود آزمایش بدم، چند تا از ظرفهای کوچیک میخ های معرق خودم رو شستم و ضدعفونی کردم وقبل اینکه برم آزمایش، پر کردم. وقتی رفتم ازمایشگاه با خونسردی رفتم دستشویی و ظرفهای پر رو توی ظرف خود آزمایشگاه خالی کردم و با افتخار از دستشویی بیرون اومدم!

اما این دفعه قضیه فرق داشت و بعد از سالها مجددا مجبور شدم داخل خود ازمایشگاه نمونه بدم.
قضیه از این قرار بود که روز قبل رفتم آزمایشگاه پرسیدم که برای این آزمایش باید ناشتا باشم یا نه و همینطور این سوال حیاتی که نمونه ادرار هم باید بدم یا نه. خانومی که جواب منو داد که خدا لعنتش کنه گفت نه ادرار نیستن.
من با خوشحالی راهی خونه شدم و صبح هم با شادمانی رفتم ازمایشگاه. اما...
وقتی خانومه گفت آزمایش ادرار هم هست، انگار منو تو استخر آب یخ انداختن. گفتم آخه از کجام در بیارم؟ خانومه گفت برو اب بخور
من با وجودیکه میدونستم آب خوردن هم نتیجه ای نداره، رفتم آب خوردم و خوردم و خوردم.
یه بار رفتم نمونه بگیرم نشد. آب خوردم. راه رفتم. دیگه همه منو میشناختن و میگفتن نیومد؟
بقیه ملت رو دیدم که با خونسردی و چهره ای بی تفاوت از دستشویی ها با لیوان محتوی ادرار بیرون میامدن. اما من با چهره ای غمزده و شکست خورده همراه با یه لبخند خجالت روی لب، با حسرت، به لیوانهای مردم نگاه میکردم. حتی یه دختر مدرسه ای هم بود که وقتی دیدمش با خودم گفتم تو از این هم کمتری؟

دفعه دوم که دیدم نتیجه ای نداره با اندک قطره جاری شده در لیوان، پیش خانومه رفتم و با استیصال توام با خجالت، گفتم به خدا از بچگی همین مشکلو دارم. خانومه خندید و یه ظرف داد تا ببرم و پر کنم و بعد بیارم.

  *** *** ***
قضیه به همین جا ختم نمیشه. چون چند روز دیگه باید آزمایش اعتیاد بدم و اونجا دیگه خبری از ادرار آماده شده در خونه و ظرف گرفتن نیست. نمیدونم اونجا چه خاکی تو سرم بریزم یا بهتر بگم چه ادراری توی ظرف بریزم...

 *** *** ***
یه دفعه که مادربزرگم نمونه ادرار داده بود اومد خونه و گفت: فکر نکنم جواب ایندفعه درست دربیاد. چون یه خانومه همونطور که لیوان دستش بود، دستش هم میلرزید و توی هر لیوانی چند قطره چکید!

*** *** ***                 *** *** ***              *** *** ***
یادش به خیر فیلم هنرپیشه. با بازی اکبر عبدی و فاطمه معتمداریا.
گفته بودن اگه از ادرار بچه نابالغ استفاده کنی، میتونی بچه دار بشی. این زوج هم تو شهر گشتن و یه پسر بچه رو پیدا کردن و بردن تو خونه. معتمد اریا به بچه میگفت: بشاش بشاش . زندگی ما به شاش تو بستگی داره!

*** *** ***

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

دانلود آهنگهای ویژه ماه مهر

دانلود آهنگ بوی ماه مهر (۴/۱ مگابایت)ریتم جدید

دانلود آهنگ همشاگردی سلام (۱ مگابایت)

دانلود آهنگ مدرسه ها وا شده (۵/۱ مگابایت)

همونطور که می دونید آهنگ بوی ماه مهر (بوی ماه مدرسه) سروده مرحوم دکتر قیصر امین پور با دو ریتم متفاوت ساخته شده
 



منبع: http://mesle-kafe-dast.blogfa.com/

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

به خاطر یک مشت پفک! (ویرایش هفتم)



***پرونده ای برای تمام خوراکیهای دوران مدرسه***

 

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

مدرسه ها وا شده...

اول مهر:
ساعت هفت صبح: مدرسه ها وا شده.....
ساعت دوازده ظهر: بوی ماه مهر  ماه مهربان
ساعت پنج عصر: همشاگردی سلام  همشاگردی سلام
دوم مهر:
ساعت هفت صبح: مدرسه ها وا شده.....
ساعت دوازده ظهر: بوی ماه مهر  ماه مهربان
ساعت پنج عصر: همشاگردی سلام  همشاگردی سلام
سوم مهر:
ساعت هفت صبح: مدرسه ها وا شده.....
ساعت دوازده ظهر: بوی ماه مهر  ماه مهربان
ساعت پنج عصر: همشاگردی سلام  همشاگردی سلام
چهارم مهر:
ساعت هفت صبح: مدرسه ها وا شده.....
ساعت دوازده ظهر: بوی ماه مهر  ماه مهربان
ساعت پنج عصر: همشاگردی سلام  همشاگردی سلام
.
.
.
.
.
.

پانزده مهر:
ساعت هفت صبح: مدرسه ها وا شده.....
ساعت دوازده ظهر: بوی ماه مهر  ماه مهربان
ساعت پنج عصر: همشاگردی سلام  همشاگردی سلام


  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

خاطرات یک مبصر

 پاچه خواری از همان زمان که رفتیم مدرسه شروع شد.از همون وقتی که مبصر کلاس روی تخته سیاه، اسم "خوب"ها و "بد" ها رو نوشت. اونهایی که دست به سینه نشستن و اونهایی که شلوغ کردن، اسمشون در قلب تخته سیاه ثبت می شد که دیگه از این غلط ها نکنن.
پاچه خوارها، قربون صدقه مبصر میرفتن و وعده دادن خوراکیهای زنگ تفریحشون رو به مبصر میدادن.گاهی هم مبصر از جنس خود بچه ها بود و میزاشت هر غلطی که میخوان بکنن. اما موقعی که سر بزنگاه، ناظم از دم کلاس رد می شد، اون موقع بود که گوش مبصر پیچانده می شد که مگه تو نباید اینهارو ساکت کنی؟

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

بوی ماه مهر...

*** پرونده ای برای نوستالژی های بازگشایی مدارس ***

مامان سرم غر میزد که چرا اینقدر اصرار میکردی بمونن. مگه نمیبینی دو روز دیگه مدرسه ها باز میشه و هنوز هیچ کاری نکردیم؟
تو ماشین بودیم و عمه و دختر عمه ها که چند روزی اومده بودن تهران رو رسوندیم خونه عمه خودشون. من هم چند روزی کنه شده بودم که خونه ما بمونید.مامان هم شاکی بود که کلی کار مونده و به خاطر مهمون داری نرسیده انجام بده. با این غر غر مادر فهمیدم که دیگه نباید از مهمون بخوام خونه ما بمونه!
 *** *** ***
ادامه مطلب...
 

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

زندگی شیرین می شود


"مهین شهابی" هم رفت. یادش به خیر سریال "آینه". همون سریالی که با محوریت مسائل خانوادگی سعی داشت هم اختلافات رو نشون بده و هم راه حلشونو. این سریال بیشتر از هر سریال قدیمی دیگه ای، به یادم مونده.
از همون تیتراژی که یه عینک رو نشون میداد و میان پرده ای که میگفت: زندگی شیرین می شود و همون داستان رو وقتی زندگی شیرین میشد، روایت میکرد.
از "مرجانه گلچین" که اون موقع دختر جوانی بود و رویا افشار که بعد اون سریالها یکهو غیب زد و  روسریهای بلند و رنگی هنرپشه های زن و نحوه خاص روسری سر کردن مهین شهابی که فکر کنم تا آخر عمرش هم حفظش کرد.



سریالهای اون موقع عین زندگی خودمون بود. لحاف رختخواب جمع شده در گوشه اتاق و سفره نهار و شام که روی زمین پهن می شد.از الان بگذریم که زندگیهای تلویزیونی چندان شباهتی به زندگی اکثر ما نداره  و بازیگرها در خونه های چوبلکس* زندگی میکنند و لوازم زندگی که حقوق جوونهای این دوره زمونه به خریدشون نمیرسه.
اون موقع پدر مادرها همراه ما چوبین و پسر شجاع میدیدن و ما هم متقابلا همراه اونها "آینه" و "آینه عبرت" میدیدیم. حتی سریالهای بزرگسالان نکات منفی برای بچه ها نداشت. نهایتش طلاق و اعتیاد بود.
حتی بچه ها فکر میکردند که وقتی دختری لباس سفید عروسی پوشید و با آقایی که کت و شلوار پوشیده برقصه، این یعنی ازدواج و همین رقصیدن منجر به بچه دار شدنشون میشه! بچه ها فکر میکردن که مامانهاشون باید با روسری بخوابن، چون هنرپیشه تلویزیون با همون سر و ضعی که داره میخوابه و نصفه شب از خواب بلند میشه و چادر رنگی رو هم به عنوان روانداز استفاده میکنه تا نصفه شب جلوی شوهرش سر کنه! بگذریم از الان که یه بچه 6 ساله به مامانش میگه منو چرا به دنیا آوردی، سقط میکردی....
خوب وقتی بعد افطار همه اعضای خانواده بشینن و "جراحت" ببینن، بهتر از این هم نمیشه. حالا بیا توضیح بده که ماجرای عقد کردن و شناسنامه و ژنتیک و این حرفها چیه.
*** *** ***
اگه بخواهیم فکر کنیم، خیلی حرفهای دیگه میشه زد. همون حرفهایی که توی دلمون قلمبه شده و فقط به یه تلنگر نیاز داره.هرچي بخواي از تلويزيون صرف نظر كني و هيچ حرفي نزني، نميشه. حتي اگه خودتو بزني به كوچه علي چپ باز هم نميشه. يعني نميزارن كه فراموش كني. نميزارن فراموش كني كه زماني هرچي از تلويزيون ميديدي هموني بود كه صبح تا شب تو زندگي خودت ميديدی....
----------------------
 لغات و اصطلاحات تازه:
چوبلکس: دوبلکس رو دیدی، چهار طبقش!

رمز فایل فشرده تیتراژ چوبین و پسر شجاع :www.pafa.ir
توضیحات درباره سریال "آینه": کلیک کنید
تیتراژ و گزیده سریال "آینه": کلیک کنید

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

نیمه پنهان ماه

سعید تهرانی در حال هل دادن دختر خواهر یا برادرش روی تاپ خانه پدری بود. دخترکوچولو از تاپ پرت میشه پائین. سرش میشکنه. میبرنش دکتر. مشخص میشه دختر تومور مغزی داره.
اکرم محمدی میخواد فریبرز سمندرپور که همسر ثریا قاسمیه بکشه. تفنگ دستش گرفته و تو حیاط با عجله میره. سمندرپور با قاسمی درحال مشاجره است و تفنگ رو به قاسمی میده تا اونو بکشه. قاسمی از گرفتن تفنگ امتناع میکنه و در همون گیرودار یه تیر شلیک میشه.سمندرپور میمیره. اکرم محمدی هم میشنوه و فرار میکنه...
*** *** ***
همه چیز از "نیمه پنهان ماه" شروع شد. تلویزیون برنامه مناسبی خاصی برای ماه رمضان نداشت. اما یکی از شبکه ها این سریال رو تهیه کرد. یه خانه قدیمی که همه دور هم زندگی میکردن. محمود عزیزی، ثریا قاسمی، فریبرز سمندرپور، سعید تهرانی، لادن طباطبایی و ... از بازیگران این سریال بودن که تا به الان اسمشون به یادم مونده.این سریال در زمان خودش خوش ساخت و پربیننده بود.
گمگشته

تجربه موفق سریال مناسبتی با سریال "گمگشته"تکرار شد و قضیه اینقدر جدی شد که هر سال ماراتن سریال ساختن و دیدن به یه سنت تبدیل شد. آخر ماه رمضان هم کارگردانها شکایت میکردند که اگه وقت بیشتری برای ساخت داشتیم سریال بهتری می ساختیم. و همه به اتفاق تصمیم میگرفتن که وقتی شکمشون از غذاخوردن ماه بعد از روزه داری سیر شد، کلنگ ساخت سریال جدید رو بزنن. تصمیمی که هیچ وقت عملی نشد.
این ماراتن سریال بینی از بعد از اذان مغرب شروع میشد و همین طور ادامه پیدا میکرد تا بیننده رو از رو ببره. تا جایی که امام جماعت مساجد گله میکردن که ملت بجای نماز خوندن میرن "میوه ممنوعه" ببینن. تازه در سالی که یانگوم پخش میشد، "جواهری درقصر" تنها سریالی بود که هم در طول سال پخش شد و هم در ماه رمضان.ملت بجای دعا و نیایش عجله داشتن تا ببینن ماجرای افسر مین و یانگوم چی میشه و برای همین به حاج آقا میگفتن حاجی زودتر نماز رو بخون بریم یانگوم ببینیم. حالا اینکه برن بشینن پای سجاده و "یا علی یا عظیم" بخونن، باید گفت که اون ممه رو لولو برد...

*** *** *** 
جدا از خود سریال و ماجراهای داستان که هیچ ربطی به ماه رمضان نداشت و فقط برای خالی نماندن عریضه یه سحری تنگ سریال میزاشتن، موسیقی تیتراژ سریالها هم در این چند سال جایگاه خوبی برای خودش پیدا کرد.به نحوی که گاهی تیتراژ، از خود داستان زیباتر بود. از خواننده های تیتراژ مناسبی میتونیم به مجید اخشابی، محمد اصفهانی و احسان خواجه امیری  اشاره کنیم.

*** *** ***                   *** *** *** 
امسال سحری خودمون رو با سریالهای "فارسی وان" آغاز میکنیم و قراره با "فرار از زندان" در ضیافت آینه ها شرکت کنیم.امسال خبری از نشاط سیمایی در رسانه ملی نیست. امسال فقط حرف از غم و ناراحتی و مرگ و موسیقی غم انگیزه. حتی دیدن "نون و ریحون" در نیمه شب هم دردی از دردمان دوا نمیکنه. امسال قراره در سوگ اشتیاق رمضان سالهای پیش در شبهای قدر اشک بریزیم. برای معصومیت از دست رفته شبهایی که  افطار رو با ربنای شجریان باز میکردیم و شبهای قدر رو با هزار امید و آرزو برای آینده نشان داده نشده، زنده نگه میداشتیم. اما امسال....
یاد رمضان سالهای پیش به خیر. قدرشو ندونستیم...

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

قلمرو ممنوعه

امید نوشت:ستادی داشتیم در درس تفسیر قرآن کریم که بحث های دختر پسری و فرعی زیاد داشت.یک روز سر کلاس ایشان به مانند بحث های غیر معمولش شروع به تعریف کرد و گفت زن های ما باید یاد بگیرند که در روابط جنسی عشوه جنسی برای مرد بریزند و او را سیر کنند! و این خیلی مهم است. 

          *** *** ***          *** *** *** 
 بچه که بودیم در خانه قدیمی پدربزرگ که الان فروخته شده و خراب شده و تبدیل به مجتمع مسکونی شده، همراه با دخترعمه ها و پسردایی و پسر عمه توی حیاط و زیر درخت توت مینشستیم و بازی میکردیم. حالا یا سنگ کاغذ قیچی یا بازیهای درگوشی از اون مدلهایی که یکی یه جمله یا کلمه میگفت و گوش به گوش میچرخید و نفر آخر چیزی که شنیده بود رو میگفت و باعث خنده همه میشد، یا بازی قایم باشک که تو اون خونه های قدیمی که جای زیادی برای قایم شدن داشت، خیلی حال میداد.گاهی هم که خونه عمه ها میرفتیم، فوتبال دستی یا پاسور بازی میکردیم. فوتبال دستی که خیلی هیجان داشت و تو اون لحظات اصلا فکرشو نمیکردیم که چند روز دیگه تعطیلات عید یا تابستون تموم میشه و باید بریم مدرسه و دیگه بازی بی بازی.
اون موقع پدرمادر ها چپ چپ نگاهمون میکردن و هر کدوم از طرفین خوشش نمیامد که پچه هاشون که مثلا به هم نامحرم هستند اینقدر صمیمانه با هم بازی کنند.در واقع بعد از اینکه تنها میشدیم مورد سرزنش قرار میگرفتیم که چرا ... .
یکی پیدا نمیشد که بگه اگه ما جلوی خانوادمون بازی نکنیم پس فردا قصه ما از پسر دایی و دختر عمه و .. فراتر میره و به خیابون هم میرسه. اما کسی نبود این حرفهارو یاداوری کنه. همه چیز اخ بود.

  *** *** *** 
دانشگاه که رفتیم بدون مقدمه و اینکه تو اصلا از چیزی خبر داری یا نه شروع کردن به گفتن بعضی چیزا. نمیدونم چرا بعضیها مثل استاد امید صحبت از عشوه جنسی میکنند درحالیکه اصلا با خودشون فکر نکردن وقتی الف ب به کسی یاد ندادن نمیتونن از طرف توقع نوشتن انشا کننند.
در مملکت گل و بلبل ما هم همینطوره، یکهو خانواده و جامعه بدون گفتن الفبای هر مسئله به ظاهر ممنوعه ای، توقع مهارت در اون مسئله رو دارن.
یه زمانی خواندن رمانهای عاشقانه مثل فهمیه رحیمی و دانیل استیل جرم بود( به خصوص در مدارس)، چه برسه به صجبت به مسائل بالای 18. 
وقتی جوان مظلوم زیر 18 بود، اطرافیانش یک سری جوکها و حرفهارو رو در گوشی به هم میگفتن، وقتی طرف بالای 18 شد هم همه فکر کردن طرف دکترای معلومات بالای 18 گرفته. اینکه این معلومات از غیب نازل شده یا جای دیگه، خانواده هیچ شکی نمیکرد. 
*** *** *** 
در دورانی که نه در مطبوعات و نه در کتابها حرفی از این مسائل بود و استفاده از اینترنت هم مثل امروز نبود، داشتن اطلاعات ممنوعه از چه طریقی میسر بود؟ همیشه میگن کسب این اطلاعات از جامعه دوستان و اینترنت، راه درستی نیست، پس میشه اساتید گرانقدر به ما راهشو نشون بدن؟
احتمالا خداوند متعال علاوه بر الهام بر زنبور عسل و مشابه آن، بر جوانان این مرز و بوم هم به محض رسیدن به سنین 18 یکسری الهامات مخفیانه در رابطه با مسائل ممنوعه داره.
  برای همین هیچ وقت خانواده ها در رابطه با کسب اگاهی فرزندان دلبندشان نه نگرانی دارند و نه شکی می کنند.

*** *** ***   *** *** *** 
در سامانه ازدواج  SAJ.IR گواهی رسمی ازدواج اعطا میشه که اگه عناوین واحدهای درسیشو بخونید میبینید که هیچ کدوم ربطی به مسائل ممنوعه نداره.
   *** *** ***               *** *** ***          *** *** *** 
امید نوشت: آیا یک زوج زن و مرد که با هم ازدواج می کنند آیا تا ابد عاشق هم می مانند؟ باید بمانند؟ چه چیز آنها را در کنار هم قرار می دهد؟ بیشتر افرادی که دور و برم دیدم با هر نوع تفکری که داشتند بعد از ازدواج به روغن سوزی افتاده اند.نه مردها از ازدواج شان راضی بوده اند و نه زن ها. می شنویم زن میانسالی در تهران دوست دارد مثل ویکتوریا دوست پسر داشته باشد....وقتی عاشقان ما می شوند انریکو،سالوادور،امیلیانو و خلاصه راحت تان کنم....عشق در بدن و جسم خلاصه می شود...رو راست باشید....شک نمی کنید؟ 
  *** *** *** 
به نظر من بخشی از مشکل مسائلی که امید میگه به این مربوط میشه که یا دوطرف خیلی آتیشی عاشق هم هستند و یا بدون علاقه ازدواج میکنند و در طول زندگی به هم عادت میکنند. 
بخشی از مشکلات هم مربوط میشه به عدم آموزش یا آموزش نادرست چه در رابطه با مسائل ممنوعه و یا مسائل رفتاری همسران با هم و همچنین با خانواده هاشون. توقعات نابه جا و تصورات نادرست قبل از ازدواج. 
مثل همون شاهزاده سوار بر اسب که هیچ وقت نمیاد یا اگه بیاد مطمئنا یه پای اسبه میلنگه!!!
بقیه جوابها هم با شما...

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

دانلود تلاوت ترتیل قرآن کریم

سال سوم راهنمایی بودم که همه روزه هامو گرفتم. یک روزش هم بدون سحری روزه گرفتم. چون خواب موندیم. سحرها قرآن میخوندم و میرفتم مدرسه.معلم قرآن مدرسه هم گفته بود زودتر بیایید و برامون نوار قرآن میزاشت. تو نماز خونه مدرسه مینشستیم و با بچه ها قرآن میخوندیم.
*** *** ***
مکه که رفتیم، ترتیل قرآنی از شبکه داخلی هتل پخش شد که سال قبلش شبکه سه نشون داده بود. دنبال سی دی این قاری گشتم و به زحمت پیدا کردم. دو سال قبل لذت شنیدنش رو برای بیننده های پافا به اشتراک گذاشتم. نمیدونم چه تعداد از لینکهای دانلود سالمه اما اگه بتونید دانلود کنید شما هم از این لذت بی بهره نمیمونید.

*** *** ***
دانلود تلاوت ترتیل قرآن کریم به تلاوت ” شیخ ماهر المعیقلی “

فاتحه  بقره آل عمران نساء مائده انعام

اعراف انفال توبه یونس هود ” یوسف “ رعد ابراهیم حجر

نحل اسرا کهف مریم طه انبیاء حج مومنون

نور فرقان شعرا نمل قصص عنکبوت روم لقمان

سجده احزاب سبا فاطر یس صافات ص زمر

غافر فصلت شوری زخرف دخان جاثیه احقاف محمد فتح حجرات

ق ذاریات طور نجم قمر رحمن واقعه حدید مجادله حشر ممتحنه صف

جمعه منافقون تغابن طلاق تحریم ملک قلم حاقه معراج نوح جن مزمل مدثر قیامت انسان

مرسلات نباء نازعات عبس تکویر انفطار مطففین انشقاق بروج طارق اعلی غاشیه فجر بلد

شمس ، لیل ، ضحی ، شرح ، تین ، علق ، قدر

بینه ، زلزله ، عادیات ، قارعه ، تکاثر ، عصر ، همزه

فیل ، قریش ، ماعون ، کوثر ، کافرون

نصر ، مسد ، اخلاص ، فلق ، ناس

*** *** ***
این هم یه هدیه ویژه برای خواندن آن لاین قرآن به صورت فلش

http://www.quranflash.com/en/quranflash.html
التماس دعا

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

یک بار برای خودم...


یه بار هم که شده دلم میخواد هرچی دلم میخواد بگم. دلم میخواد هرچی از دهنم درمیاد بنویسم. فراموش کنم که کی داره این نوشته رو میخونه و بعدا چی میگه. اینکه کی منو میشناسه و کی نمیشناسه.

*** *** ***         *** *** ***              *** *** ***
آشغال عوضی کثافت. اینهارو میگم چون هیچ وقت فحش بدتر از این به کسی ندادم.
آخه آدم روش میشه بگه تو چه نسبتی با آدم داری؟ جزو آدمهای خاله زنک هستی و از اول زن گرفتنت به حرف و حدیث درباره دیگران گذشت که چرا به زن من احترام نمیزارید و چرا کاسه ماست رو از جلوی زن من برداشتید و زن من غریبه هست و این حرفهای صد من یه غاز.
هرچی گذشت بدتر شدی و نگفتی که پدر مادر و خواهر برادرت از هر کسی تو زندگی برات موندگار تر هستند. همه رو کم کم از دست دادی و حالا اومدی مجلس مارو به هم میزنی؟ نمیگی اگه خانواده طرف مقابل دیده باشه که داری آب شنگولی به چند نفر میدی در مورد ما چه فکری میکنند و چی میگن؟ نمیگی صاحب مجلس و دور و بریشهاش اهل این کارا نیستن که داری آبروریزی میکنی؟هدفت بعد گذشت یک سال و نیم دوری همین بود؟ فقط اومدی زهرتو بریزی و بری.از اینکه اومدی همه تعجب کردن و احساس خطر که حتما دلیلی برای حضور تو باید باشه وگرنه برا خوشحال کردن خانواده پدری نیومده بودی. کی توفامیل اخلاقش مثل توئه که بخواد آتیش به پا کنه؟ خداروشکر خودت پسر داری و یه روز تلافی همه این رفتارها سر خودت هم میاد. ایشالله زنت جذام بگیره، ایشالله به روزی بیفتی که التماس کنی بقیه به خاطر تمام بدیهات ببخشنت.

*** *** ***         *** *** ***              *** *** ***
آخه هیکل، گنده، سیبیل، خجالت نمیکشی اون ماسماسک رو گرفتی دستت و از هرچی دلت بخواد عکس میگیری؟ نمیگی شاید یکی راضی نباشه؟ عروسی فامیلتون هست که هست. عروسی واسه ما هم هست. اصلا ما صاحب مجلسیم. تو باید جو گیر بشی و از خانواده طرف مقابل هم عکس و فیلم بگیری؟ عروسی ندیده هستی که اینجوری مثل عقده ای ها رفتار میکنی.
ایشالله دوربین دییجتالت بیفته تو جوب آب. ایشالله رم دوربینت بسوزه. ایشالله کامپیوترت ویروسی بشه.ایشالله جیز جیگر بگیری.

*** *** ***         *** *** ***              *** *** ***
خوب اون دختر حق داره میگه اگه بفهمید طلاق گرفته خوشحال میشید دیگه. اون شمارو شناخته که داره اینو میگه. کی تا حالا شده از خوشحالی بقیه خوشحال بشید و از ناراحتیش ناراحت؟ تا حالا شده از خوشبختی کسی خوشحال بشید؟ ته دلتون قند آب میشه وقتی بفهمید مشکلی برا طرف پیش اومده. به خصوص اگه قضیه مربوط به طلاق باشه.نه اینکه خودت میتونی یه آدم مناسب برا زندگی کسی پیدا کنی که حالا داری میگی از در خونه هرکسی نباید رفت تو؟ نمیگی یکی اینو میشنوه به خودش میگیره؟ اصلا تا حالا شده یه بار تو زندگی با حرفهات به کسی نیش نزده باشی؟ باید یکی مثل دخترهای خودت عروست میشد تا آدم میشدی. باید "آریانگ"افسانه افسونگر میامد حالیت میکرد یه من ماست چقدر کره داره.فقط بلدی آتش افروزی کنی و بری. از چند ماه قبل ما منتظر آتیش مراسم عروسی ایندفه بودیم. خودمونو آماده کردیم که ببینیم این دفعه میخوای با اون زبونت چکار کنی. خوب شد همه بودن و دیدن از کاه کوه ساختی و آتیش به پا کردی. ولی آخرش خودت ضایع شدی. تا کی میخوای به این رفتار ادامه بدی؟
 
 *** *** ***         *** *** ***              *** *** *** 
 به یقین گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم. آنها دلهایی دارند که با آن اندیشه نمیکنند و نمیفهمند، و چشمانی که با آن نمیبینند، و گوشهایی که با آن نمی شنوند. آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراه تر. اینان همان غافلانند.( اعراف 179)


  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

عروسی خوبان

دوران قبل ازدواج( کودکی): ایشالله عروس بشی جبران کنیم، ایشالله دامادیت، تو عروسیت با آبکش برات آب بیاریم، سفید بخت بشی. ایشالله خوشبخت بشی. خودم میام عروسیت خشتک تکونی* میکنم.

دوران قبل ازدواج(جوانی): یه وقت نری کسی رو بگیری که قدش نصف قدت باشه ها، مراقب باش گول نخوری دوره زمونه بدی شده، باید یکی رو پیدا کنی که لیاقتتو داشته باشه، یه وقت خدای نکرده کسی رو انتخاب نکنی که رومون نشه تو فامیل نشونش بدیم.عروس باید  خوشگل باشه و سر کار هم بره. چطوری میتونی تنهایی خرج زندگیتو بدی؟ داماد باید خوش تیپ و با کلاس باشه و شغل خوبی هم داشته باشه.یه وقت نری دست بزاری رو کسی که معتاده و انگل اجتماع؟
دوران انتخاب (خواستگاری): چه دختری بود دیدی از هر انگشتش یه هنر میبارید. واه واه خودشو تو گونی پیچیده بود. برو بابا پسره کچل و خپل بود. این هم میشه داماد؟ استغفرالله سر و ته دختره باز بود. الان اینقدر خرج خودش کنه بعدا میخواد چکار کنه؟ مادرشو دیدی چه نگاهی میکرد از الان معلومه میخواد چه بلایی سر بچمون بیاره. بلا به دور دختره از خود راضی فک کرده از دماغ فیل افتاده چیزی که زیاده دختر. چه پسر محجوب و مودبی یک کلوم روش نشد حرف بزنه به این میگن پسر.

دوران پس از انتخاب: واه واه واه این هم دختر بود انتخاب کردی؟ بهتر از این پیدا نشد؟ چطوری بگیم این دامادمونه؟ نگاه کن توروخدا فیل و فنجون! یعنی لیاقت ما این بود؟ دخترها براش صف کشیده بودن حالا ببین کسی رو پسند کرده! روزی صد تا خواستگار جلوی در خونه نوبت میگرفتن حالا ببین چی شد!
دوران نامزدی: تورو خدا ببین این هم جهیزیه بود آورد؟ بلا به دور نگاه کن چه مادر شوهری نصیبش شد خدا به دادش برسه. ای وای چه زبونی داره این عروس، همه رو درسته قورت میده. داماد هم بود دامادای قدیم. یه وقت قبول نکنید مراسم ساده برگزار بشه ها دور از شعن خانوادگی ماست.باید گربه رو دم حجله کشت. از الان رو ندید پر رو میشن.

در مجلس عروسی: وا واه واه دیدی چه لباسی پوشیده بود؟ پدر داماد کادو چی داد؟ چه میوه و شیرینی مزخرفی برا مراسم خریده بودن، آبرومونو بردن. اه اه اه پارکینگ هم نداشت، چقدر دور بود. نوه عروس عمه بابای داماد تصادف کرد، باعث و بانیش هم اینها بودن دیگه. شب خونه کی بریم بخوابیم. کسی مارو دعوت نکرد. اصلا کسی تعارف نکرد بریم سر سفره عقد وایستیم، هیشکی به روی خودش نیاورد دعوت کنه بریم عکس بگیریم. واقعا که. این هم مراسم بود؟ دیدی شامش کم اومد؟ برنجش شور بود؟ گوشتش نپخته بود؟ چه گدابازی دراوردن.حالا ماه عسل کجا میخوان برن؟ سالی که نکوست از بهارش پیداست

*** *** ***          *** *** ***         *** *** ***
همیشه به مامانم میگم: از مراسم عروسی بدم میاد. اگه قرار باشه تمام آرزوی یه دختر پوشیدن لباس سفید عروسی باشه و اگه نپوشه عقده ای بشه، بهتره از همین الان عقده ای بشه. یعنی فکر آدم اینقدر میتونه کوتاه باشه؟
یعنی چی که واسه مراسم آدمهایی که توی عمرت ندیدی و هیچ نقشی تو زندگیت ندارن دعوت کنی؟ که بیان و هی منت بزارن و غر بزنن؟ میلیون میلیون خرج مراسمی کنی که حداکثر 6 ساعت طول میکشه؟ تو عصر اینترنت کی میاد اینهمه خودش و اطرافیانشو اذیت کنه؟ مطمئنا هیشکی هم دلش نیست خودشو اذیت کنه و بیاد مراسم. گرچه مجبوره ولی با ناراحتی میاد.
یعنی نمیشه مراسم ساده تر و کم خرج تر برگزار بشه؟ یا اصلا مراسمی گرفته نشه؟ این خرج میلیونی رو میریزی توی چاه. درحالیکه میتونی پولشو بگیری و خرج زندگی یا خوشیت کنی. بری مسافرت یا اگه کم و کسری داری جبران کنی. نه اینکه بریزی توی چاهی که برگشتی نداره. آخرش هم تا چند ماه بعد عروسی حاشیه های خاله زنکی عروسی ادامه پیدا میکنه. اگه هم خدای نکرده دوطرف از هم طلاق بگیرن، اولین حرفی که فامیل میزنه اینه که: حیف اونهمه خرج....

*** *** ***             *** *** ***
لغات و اصطلاحات جدید:
خشتک تکونی: کنایه از رقص و پایکوبی زیاد در مجلس شادی

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

خاطرات تزریقی

افشین در وبلاگش نوشت: با ماشين به سوي مطب دكتر ميرويم. من هنوز سعي مي‌كنم با قورت دادن آب دهانم اين قضيه را آزمايش كنم كه آيا واقعاً دچار گلودرد شده‌ام يا اينكه طي يك معجزه همه چيز خوب شده است؟ به حوالي مطب دكتر كه ميرسيم حس مي‌كنم اعصاب داخل پايم مور مور مي‌كند. سايه‌ي سياه ترس بر وجودم مي‌افتد. آيا امكان دارد دگمه‌اي اختراع شود كه به محض فشار دادن آن شما در سه ساعت بعد باشيد و مجبور به تحمل هيچيك از اين صحنه‌هاي ناراحت‌كننده بعدي نگرديد؟
تزريقاتچي به پشت پرده مي‌آيد. " شل بگير... ميگم پاتو شل بگير!"

*** *** ***               *** *** ***               *** *** ***

وقتی این مطلب را در وبلاگ افشین خوندم من هم ناخوداگاه یاد خاطرات " مريضي – دكتر – آمپول "خودم افتادم.
فکر نکنم کسی پیدا بشه که از امپول خاطره خوبی داشته باشه. همیشه از بچگی وقتی پدر مادر رو اذیت میکردیم میگفتن میبریمت بهت سوزن بزنن! در نتیجه وقتی اسم امپول رو میشنیدیم مو به تنمون سیخ میشد که هیچ، دلمون می خواست اصلا به دنیا نیامده بودیم که در یک روزی بریم سوزنی بشیم.
*** *** ***
پزشکی در نزدیکی منزلمون مطب داشت که از نوزادی پیشش میرفتیم. اسمش هم دکتر سمائی بود. همیشه کفشی میپوشید که پاشنه مردونه داشت! نمیدونم از کجا میخرید ولی خیلی تک بود. تو مطبش دو تا مبل خیلی کوچیک برا بچه ها داشت.
هر وقت منو معاینه میکرد ویشگونم میگرفت. برا همین هم دوستش نداشتم. به مامانم میگفتم منو اذیت میکنه نمیخوام برم پیشش.
اما از اونجائیکه من از همان عنوان کودکی انواع و اقسام مریضیهارو تجربه کردم و برای همین هم الان سعی میکنم پاستوریزه باقی بمونم، همین بیماریها باعث شد طعم تلخ امپول رو هم زیاد بچشم.
از تب مالت و کهیرهای پوستی و سینوزیت و کم خونی گرفته تا ساده ترینش که اسهال استفراغ بود!
من هم مثل بقیه بچه ها وقتی میشنیدم که دکتر امپول داده کلی گریه زاری میکردم که من نمیخوام امپول بزنم و این حرفها.
دوران تب مالت زیاد یادم نمونده ولی دورانی که سینوزیت داشتم در یک مقطعی از بیماری، دکتر 10 تا امپول داده بود که هر روز بزنم. یادمه وقتی با همون دلهره و استرس و خیالاتی که افشین به خوبی توصیفش کرده، به نزدیکی درمانگاه میرسیدم، وقتی از پیاده رو به سر کوچه ای نزدیک میشدیم که که درمانگاه توش بود و سر کوچه یه مغازه بود که تنها چند حرف آخر اسم مغازه" ران" دیده میشد ، با خودم میگفتم: دیگه تموم شد. رسیدی. دیگه هیچ کاری نمیشه کرد. چقدر از اون مغازه که بادیدن حروف آخرش تنم میلرزید، بدم میامد. اسم مغازه نورباران بود.
خانومی که برام امپول میزد دیگه دلش برا من سوخته بود که داره هر روز منو سوراخ میکنه. به امپول زدن این خانوم عادت کرده بودم. یه بار از مامانم پرسید مگه چند تا امپول داره؟ مامان گفت ده تا.
همین شل کن شل کن آمپول زن که افشین گفت هم هنوز در یاد من که تنمو سفت میکردم و آمپول زن شاکی میشد، باقی مونده. بعد ها مامان بهم گفت که هیچ وقت طاقت نداشته وارد شدن سوزن در بدن بچه هاشو ببینه. تو اتاق میامد و دلداری میداد ولی نگاه نمیکرد!
( فقط قبل از آمپولی شدن بود که مامان منو میبرد یه مغازه نزدیک درمانگاه و برام ابمیوه میخرید. میگفت نباید ضعف داشته باشی وگرنه وقتی آمپول زدن حالت بد میشه. شاید هم برا دلگرمی و خوشحال شدن من این کارو میکرد)

در همین درمانگاه پزشک کودکانی بود که من تا 5-6 سال پیش هم پیشش میرفتم ! همون پزشکی که سینوزیت منو تشخیص داد. وگرنه پزشکهای جوان الان که اصلا حوصله مریض ندارم و فقط حق ویزیت میگیرن و اصلا عمق قضیه براشون مهم نیست. این پزشک که اسمش دکتر حریری بود همیشه به مریضهاش آمپول میداد. برادرم میگفت اینها باید امپول بدن تا بساط تزریقاتی درمانگاه پابرجا باشه. وگرنه میتونن با قرص و کپسول بیمار رو درمان کنند. گرچه اگه اون امپولهارو نزده بود الان معلوم نیست چه وضعی داشتم.
*** *** ***
مشکل من فقط به امپول زدن محدود نمیشد. بچه که بودم نمیتونستم قرص و کپسول رو ببلعم. مامان بیچارم زجر میکشید تا من دارو بخورم.اکثر اوقات هم مجبور میشد تو آب حل کنه. که بعدا فهمیدم که کار اشتباهی بوده. هروقت هم دکتر کپسول میداد و مامان میگفت شربت بده، تو داروخانه دکتر میپرسید دخترتون مگه چند سالشه؟
یادمه قوطی قرص آهن رو قایم کردم تا مجبورنشم طعم تلخ و آهنی قرص که وقتی در آب حل میشه بدتر هم میشه تحمل کنم. دوران سینوزیت هم کپسولهارو قورت نمیدادم و مامان وقتی نصفه شب به من کپسول میداد الکی قورت میدادم و وقتی مامان میرفت، لای دستمال کاغذی تف میکردم!
اینکه چطوری شد که من بالاخره تونستم قرص ببلعم خدا میداند.
سر همین قضیه قورت دادن یکی از پزشکهای درمانگاه به من گفت: قرص که ندم، آمپول که ندم، پس دعا بنویسم؟؟؟؟
برا همین من ترجیح میدادم و البته مجبور میشدم برا بهتر شدن مریضی، به آمپول تن بدم.

*** *** ***           *** *** ***          *** *** ***
یه همکاری داشتیم و داریم که وقتی یه بار داشت به یکی از نیروهای کار دانشجویی توضیح میداد که با نرم افزار مخصوص چطوری کار کنه، وقتی دانشجو جلوی این همکارمون تمرین میکرد، همکارمون میگفت بله بله تموم شد تموم شد.
یکی از دانشجوها گفت: اقای فلانی انگار داره آمپول میزنه که میگه تموم شد تموم شد!!!
*** *** ***
چند سال پیش در بیمارستان 501 ارتش، مشغول دوره کاراموزی کمکهای اولیه بودم. اگه از توضیح مسائل مختلف تلخ و شیرینی که پیش اومد بگذریم، یکی از ماجراها برای من موندگار شد.

مثلا آمپول زدن بلد شده بودم امابا کلی ترس و دلهره سوزن رو داخل باسن مظلوم بیماران میکردم. یه بار آقایی دراز کشید و من براش امپول زدم. بعد تزریق، بیمار از روی تختش بلند نشد. گفتم مشکلی هست؟ گفت انگار سفت شده. من هم ترسیدم و همونطور که بیمار به شکم دراز کشیده بود، پاهاشو چند دقیقه مالیدم!
بعدا وقتی ماجرا رو برای دوستان تعریف کردم، گفتن طرف همینو ازت می خواسته و ناز کرده و تو هم خوب بهش فاز دادی!!!

*** *** ***

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS