خاطرات یک مبصر

 پاچه خواری از همان زمان که رفتیم مدرسه شروع شد.از همون وقتی که مبصر کلاس روی تخته سیاه، اسم "خوب"ها و "بد" ها رو نوشت. اونهایی که دست به سینه نشستن و اونهایی که شلوغ کردن، اسمشون در قلب تخته سیاه ثبت می شد که دیگه از این غلط ها نکنن.
پاچه خوارها، قربون صدقه مبصر میرفتن و وعده دادن خوراکیهای زنگ تفریحشون رو به مبصر میدادن.گاهی هم مبصر از جنس خود بچه ها بود و میزاشت هر غلطی که میخوان بکنن. اما موقعی که سر بزنگاه، ناظم از دم کلاس رد می شد، اون موقع بود که گوش مبصر پیچانده می شد که مگه تو نباید اینهارو ساکت کنی؟


اما به راستی مبصر کی بود؟ چی بود؟

مبصر موجودی بود برای آروم کردن بچه های کلاس، در زمان غیبت معلم. حال چه در مدت زمان کوتاه آمدن معلم بعد از زنگ تفریح یا در زمان غیبت معلم در یک جلسه.مبصر شنونده انواع فحش و تهدیدهای دخترانه و پسرانه بود. حال چه به حق و چه به ناحق!
مبصر یا توسط ناظم مدرسه تعیین می شد یا توسط خود معلم از بچه های داخل کلاس.
مبصر کلاسهای پایه های پائین تر، از بچه های پایه های بالاتر انتخاب می شد. دانش آموزان پایه چهار و پنج، مبصر بودن و ما آرزو داشتیم جای اینها میبودیم و فکر میکردیم به نوعی خون اونها از ما رنگین تره. 
یه بار وقتی داشتم میامدم مدرسه، توی کوچه، مبصر کلاس رو دیدم. اسمش یگانه بود.دلم می خواست جای یگانه باشم. همه مبصر رو برتر و بالاتر میدونستن و ازش میترسیدن.
گاهی هم غیر از مبصر بزرگتر، مبصرهایی هم از داخل خود کلاس انتخاب می شد. که مثلا وقتی در زمان خود کلاس، معلم نبود و مبصر بزرگ هم در کلاس خودش بود،این شاگرد، اسم بچه های خوب و بد رو روی تخته بنویسه تا معلم بیاد دعواشون کنه.

گاهی هم شخصی به عنوان "ستون پنجم" توسط ناظم یا معلم انتخاب می شد. این موجود اسمش بود: مبصر مخفی!
یادمه کلاس اول که بودم از بس ساکت و دست به سینه نشسته بودم، یه بار که معلم نبود و کلاس شلوغ بود، بچه ها گفتن که حتما من مبصر مخفی هستم!

 کلاس چهارم بودم که برای چند روزی معلم منو به عنوان مبصر انتخاب کرده بود. معلمهای پایه چهارم رفته بودم سوال امتحانی طرح کنند و در دفتر مدرسه نشسته بودن. خانوم گفته بود اسم هر کسی رو که شلوغ کرد بنویس تا از نمره امتحانیش کم کنم. من هم که از همان عنفوان کودکی وظیفه شناس بودم اسم "بد"هارو نوشتم و بعد اینکه خانوم اومد بهش دادم. یکی از بچه ها که با خانم معلم رابطه نزدیک تری داشت و خونشون چسبیده به خونه معلم بود، حسابی ازم شاکی شده بود و بدوبیراه دخترونه میگفت. اما من خوشحال بودم که تونستم وظیفه ای که به عهدم گذاشتن رو بخوبی انجام بدم!!!

وقتی کلاس اول دوم بودیم از مبصر، حساب میبردم. اما وقتی من کلاس پنجم رفتم و ناظم برای یک لحظه ازم خواست یکی ازکلاسهای اول رو ساکت کنم، بچه ها دیوانم کردن و اشکمو دراوردن. ناظم هم اومد بهم گفت توی کلاس پنجمی عرضه ساکت کردن اولی هارو نداری؟؟؟ 

دوران راهنمایی مبصر نداشتیم. چه داخلی و چه خارجی. بچه ها درزمانهای زنگ تفریح، حسابی خشتک تکونی* میکردن. پای تخته سیاه یا روی میزها میرفتن و آواز میخوندن و میرقصیدن.
 امشب شب رقص و ساز و آوازه    مرغ دل من در اوج پروازه     ما بندریای ساحل کارون    ما هم نفسیم و ....
یه بار ناظم با خشانت تمام اومد و گفت همساده ها اعتراض کردن که از کلاس اینوری که سمت کوچه هست صدای رقص و آواز میاد. شما برای مدرسه آبرو نزاشتید و ...

سال سوم دبیرستان بود که همون اول مهر، ناظم سر صف، نماینده هر کلاس رو تعیین کرد.به کلاس ما که رسید، اسم من و یکی دیگه به عنوان نماینده(مبصر) اعلام شد.جالبه قبل اینکه اسمهارو بخونه یه حسی به من گفت الان اسمم خونده میشه.بعد اینکه اسم رو خوند من هاج و واج نگاه میکردم و نگاه بچه ها هم طور دیگه ای شده بود.نه باورم می شد و نه علاقه ای داشتم که بخوام این مسئولیت رو قبول کنم. چون میدونستم نماینده کلاس در دوران دبیرستان چه بدبختیهایی داره.
به دوش کشیدن پلاستیکهای کتابهای درسی، تخته پاک کردن و گچ آوردن و لیس زدن صندلی معلم و فرمایشات فضایی معلم رو انجام دادن و .... .
من میرفتم دم پله که کلاس پهلوش بود وایمیستادم و منتظر میشدم هر وقت معلم اومد به بچه ها خبر بدم. بچه ها تو کلاس به رقص و آواز مشغول میشدن و من کشیک میکشیدم تا هر وقت معلم اومد به بچه ها راپرت بدم تا ساکت بشن.
من مبصر خوبی بودم!!!!
---------------------------
لغات و اصطلاحات تازه:
خشتک تکونی: کنایه از رقص و پایکوبی زیاد


  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

18 نظرات:

رضا لمپارد گفت...

مبصر! نماینده کلاس!شورای دانش اموزی!پیشتازان(پیش اهنگ در اروپا)!جلسات اولیا و مربیان!یادش بخیر....منم در هر سال تحصیلی تا اخر دبیرستان چند ماهی نماینده کلاس بودم و هیچ وقت اسم تقس ها رو هم به ناظم و معلم نمیدادم.با همه دوست بودم تازه باهاشون در بعضی موارد همکاری هم میکردم.مثلا زنگ دینی بود و چون میدونستم دبیردینی به گرد وخاک حساسه پنجره رو میبستیم و صندلی و تخته پاکن به زمین مینداختیم.انچنان گرد وخاکی میشد که معلم به کلاس نزدیک هم نمیشد و هر جلسه 1نمره ازمون کم میکرد(البته هیچوقت تاثیرش نمیداد و ادم خوبی بود)...سوم راهنمایی توی انتخابات شورای دانش اموزی دوم شدم.نفر اول ادم بی عرضه بود ولی چون باباش توی عقیدتی سیاسی پلیس بود و زیاد کمک نقدی به مدرسه میکرد و قاری قران(اول صبح) هم بود در میان بحت و حیرت! همه نفر اول شد.یادمه کلاس یه دونه لامپ مهتابی سالم داشت و گروه بعدظهر بودیم و هوا هم ابری بود.معلم توی تاریکی هم درس میداد.زنگ اخر که خورد رفتم پیش مدیر که از قضا اخر سال هم فهمیدم دوست خانوادگیه عمه ام هم هست/گفتم چرا لامپ واسه کلاس نمیخرین پس این بودجه مدرسه کجا خرج میشه؟مدیر بلند شد گفت بروووووو بیییرووووون .چندتا معلم هم که توی دفتر بودن زدن زیر خنده..منم فرار کردم.دو روز بعد وسط زنگ ریاضی مدیر و سرایدار اومدن و چندتا لامپ به کلاس اضافه کردن...اون روز هیچوقت یادم نمیره که چقذر خوشحال بودم و بچه ها به شوخی بهم میگفتن پروفسور بالتازار(لقب من بود) تونست پلمب گاوصندوق مدرسه رو بشکنه و 2زار از توش در بیاره و خرج کنه.

امید(هنر هفتم) گفت...

خشتک تکونی یعنی چی؟

امید(هنر هفتم) گفت...

شما خودتون هم جزو این گروه رقص آواز بودید یا نه؟

امید(هنر هفتم) گفت...

من هیچ وقت مبصر نشدم و از این بابت غصه ای هم ندارم...بچه خوبی بودم در کل

ولی یه بار توی دانشکاه استاد فیزیک گفت اسماتون رو روی برگه بنویسید همه نوشتن رسید به من که آخرین نفر بودم...زیر اسم ها خط کشیدم و نوشتم خوب ها بد ها...اسم همه دخترا رو نوشتم توی بدها و اسم پسرها رو نوشتم خوبها از جمله خودم...هیشکی نفهمید کار منه ! دخترا همه دنبال کسی میگشتن که اینکارو کرده!
شر نبودیم توی دانشگاه یه بار شر شدیم !!

الهام-کافه شکلات گفت...

سلام

خشتک تکونی قبلا در یکی از مطالب معنی شده: کنایه از رقص و پایکوبی زیاد

من الانش هم رقص بلد نیستم چه برسهع به اون موقع
و صدالبته غبطه میخوردم که چرا استعداد ندارم!

امید(هنر هفتم) گفت...

اه...پس منم خشتک تکونی بلد نیستم ! البته هیچ وقت غبطه نخوردم...شما حق داری غبطه بخوری ! ما که راحتیم و آزاد...!

بهار گفت...

تو كلا با خاطرات و چرخ زدن توش خيلي حال ميكنيا..فك كنم از درس و مدرسه و دوران دبيرستان و دبستان هم خوب خاطره و خوشي تو ذهنت هك شده.عين من..عاشق دبيرستانم هستم و بودم و خواهم بود و اون رفص و پايكوبي ها و اعتماد به نفسي كه داشتم و الان ندارم فك ميكنم

افشين گفت...

يك چيز جالب اينكه من هيچوقت نخواستم مبصر بشم اما بابام هميشه رئيس انجمن اوليا و مربيان ميشد! چقدر اون موقع‌هايي كه مديرمون مشعوف روحيه بابا شده بود و ازش خواهش ميكرد چند كلامي سر صف براي بچه‌ها پشت بلندگو سخنراني كنه كه اوليا براي كمك به بهسازي و مرمت مدرسه كمك كنند من ترسيده بودم. نگران بودم بابام اشتباهي وسط نطقش كنه و بچه‌ها ديگه دست از سر من برندارن!

باران گفت...

1.من فقط موقع دبستان مبصر بودم که اونم از بس بچه ها اذیتم کردن قیدشو زدم
2.منم مثل شما رقص بلد نیستم و حسرتشو میخورم
3.چقدر سال سوم دبیرستان مبصر با حالی بودی
در کل مطلب جالبی بود

Maryam Khanoomi گفت...

سلام، خوبين الهام خانم؟
خاطره جالبي بود.
از اين خاطرتون مشخصه كه بچه شري نبودين،
من كه از دبستان مبصر بودم، ولي دوره اش فقط دبستان بود و بعدش ديگه علاقه اي به اين كار نداشتم.
دوم دبستان يادمه به مبصر كلاسمون يه چيزي به عنوان هديه دادم اونم گذاشت يه روز به عنوان همكارش سر صف مبصر باشم.
سوم دبستانم چون بچه خر خون كلاس بودم و معلم دوستم داشت بيشتر وقتا من مبصر بودم (چون هر هفته عوض ميشد).
ولي چطور تو دبستان شما رو به عنوان مبصر انتخاب نمي كردن؟ آخه بچه هاي خوب و درس خونو انتخاب مي كردن، يادمه قبلا نوشته بودين بچه درس خون بودين.

ژان والژان گفت...

سلام الهام جون :)
این مطلب ناخودآگاه من رو برد به دوران مدرسه ...
کاش اون روزها بود ... چقدر دلم برای اون دوران تنگ شده :(
به هر حال خسته نباشی عزیزم :-*

ژان والژان گفت...

برای تازه شدن هیچ وقت دیر نیست ...

PeMi گفت...

سلام خدمت شما دوست عزیز !!!
باشگاه هوادران بنیامین تقدیم می کند : کلیپ حضور بنیامین در تلویزیون در شبکه 5 : در ویژه برنامه نوروز 1386
[قلب]
[گل]
موفق باشید.
http://benyaminfanclub.blogspot.com

ناصری گفت...

دخترم سلام
امید های آینده جامعه
موفق باشید؟
پر تلاش و پر شور و پر انرژی باشید
انشاء الله تعالی
برید به امید خدای مهربون این روزا دیگه هیچ وقت بر نمی گرده
از لظحه لحظه عمر تون استفاده کنید
http://erfan-eshg.blogfa.com
http://rooh-jesm.blogfa.com

ساقی گفت...

سلام.وبلاگ قشنگی داری.لینکیدمت.پیشم بیا

???? گفت...

سلام
یادش بخیر من امسال خیلی دلم میخواست برم مدرسه....... .خیلی ناز بودیا...بی موبودنت نازتر بودی.یاد مبصرامونم بخیر.

....♥
......♥......................♥...♥
..........♥.............♥............♥
..............♥.....♥...................♥
...................♥.....................♥
................♥......♥..............♥
..............♥.............♥....♥
.............♥
...........♥
..........♥
.........♥
.........♥
..........♥
..............♥
...................♥
..........................♥
...............................♥
.................................♥
.................................♥
..............................♥
.........................♥
..................♥
.............♥
.....♥
...♥
.♥.............................♥....♥
♥..........................♥...........♥
.♥......................♥................♥
..♥...................♥..................♥
...♥.......... …….…….. ......... ♥
.....♥................................♥
........♥.........................♥
...........♥...................♥
..............♥..............♥
..................♥.......♥
.....................♥..♥
.......................♥

((قلبی داشته باش که هرگز سختی سنگ را به خود نگیرد و احساسی داشته باش که هرگز آزار دهنده نباشد./چالز دیکنز ))

افشين گفت...

سلام الهام خانم
وضعيت كمي مشكوك شده. مدتي است ازتون خبري در دست نيست ضمن اينكه جزو اخبار پروفايلتون عبارت "عروسي" آمده. به سلامتي خبرهاي خوشي در راهه؟

زهره گفت...

سلام

وای چه وب جالبی داری
خیلی مطالبت قشنگ و خاطره انگیزههههههه امروز داشتم دنبال مدل کیف های قدیمی می گشتم به وبتون رسیدم

وای کیف اول دبستان منم مثل این کیف قرمزه بود
روش هم پینکیو بوددددددددددددد