بوی ماه مهر...

*** پرونده ای برای نوستالژی های بازگشایی مدارس ***

مامان سرم غر میزد که چرا اینقدر اصرار میکردی بمونن. مگه نمیبینی دو روز دیگه مدرسه ها باز میشه و هنوز هیچ کاری نکردیم؟
تو ماشین بودیم و عمه و دختر عمه ها که چند روزی اومده بودن تهران رو رسوندیم خونه عمه خودشون. من هم چند روزی کنه شده بودم که خونه ما بمونید.مامان هم شاکی بود که کلی کار مونده و به خاطر مهمون داری نرسیده انجام بده. با این غر غر مادر فهمیدم که دیگه نباید از مهمون بخوام خونه ما بمونه!
 *** *** ***
ادامه مطلب...
 


در دوران ریاست جمهوری آقای رفسنجانی، وزیر آموزش پرورش آقای نجفی بود و در اون زمان بود که تاریخ بازگشایی مدارس از اول مهر به 15 شهریور تغییر داده شد. به این معنی که کابوس معلم و ناظم ومشق و امتحان ریاضی و علوم، 15 روز زودتر شروع میشه و این یعنی فاجعه.
دیگه برامون جا افتاده بود که از اول شهریور استرس تمام وجودمون رو بگیره و از اول شهریور شروع کنیم به خرید مدرسه و آمادگی برای رویارویی با یک ماراتن 9 ماهه!
در دوران ریاست جمهوری جناب آقای خاتمی، وزیر وقت آقای مظفر تاریخ بازگشایی مدارس رو به بیست و چندم تغییر داد. مجلس هم برای اینکه بگه ما دوغ نیستیم تاریخ رو به اول مهر برگردوند و موجی از شادی دانش آموزان ملت را فرا گرفت.
یادمه زمانی که این خبر اعلام شد همگی در خانه پدربزرگ جمع شده بودیم و اخبار رو گوش دادیم و حسابی ذوق از خودمون در کردیم. بنابراین استرس زودهنگام شروع مفاکات* مدرسه، 15 روز به تعویق افتاد.

این طرح 15 شهریور مزایایی داشت. مثلا معمولا مدارس تازه از اول مهر شروع به تعمیرات مدارس میکردن یا هنوز کلاس بندی ها درست انجام نشده بود یا کتابهای هر پایه تهیه نشده بود. 15 روز زودتر، باعث می شد که وقتی اول مهر شد همه چیز به طور واقعی شروع بشه و همه جدی شروع کنن به درس خوندن. در واقع وقت تلف شده، با 15 روز جلوتر بازشدن مدارس، جبران شد.
 *** *** ***
 حالا چه تاریخ بازگشایی 15 شهریور باشه و چه اول مهر، خرید برای مدرسه جزء لاینفک روزگار هر دانش آموزیه.خانواده ها هم با هر وسع مالی که باشن برای اینکه بچه هاشون با شور و شوق برن مدرسه، هر کاری میکنن تا چیزای که بچه میخواد رو تهیه کنن.
این خرید شامل اقلام زیر می شد:

1- لوازم تحریر:
زمان ما که لوازم تحریر ها خیلی ساده بود. قبلا در مطلب "دفتر مشق در گذر زمان" مروری داشتیم به دفتر مشقهای دهه 60 و70. دفترها با ارم مرکز تهیه و توزیع کالا در مساجد یا فروشگاههای شهر و روستا، سپه، اتکا، قدس با نرخ دولتی عرضه می شد. یادمه قبل از اینکه فروشگاههای شهر و روستا تبدیل به بانکهای خصوصی (که در زمان ما در کتاب اقتصاد تاکید شده بود در بانکداری اسلامی بانک خصوصی وجود ندارد) بشه، در چند سال اخیر حیات خودش، دفاتر رو با نرخ دولتی تر و در بسته های آماده عرضه میکرد. مثلا  اهالی منزل جلوی فروشگاه صف میبستن تا یک کیسه پلاستیک محتوی 5 دفتر و 2 تا مداد و تراش رو با قیمت کمتر بخرن.


ما همیشه لوازم تحریر خودمون رو از بازار بزرگ تهیه میکردیم. تابستون تو اوج گرما با مامان و برادرا سوار اتوبوس پارک شهر میشدیم و از اونجا هلک هلک عنر عنر (helek hekel anar anar) پیاده میرفتیم تا بازار و کلی دفتر و مداد رو، رو دوش خودمون میزاشتیم و باز با اتوبوس راه میفتادیم میامدیم خونه.
برا همین همیشه فکر میکردم بقیه بچه های مدرسه هم همینجوری خرید میکنن. نمیتونستم تصور کنم برم در یه مغازه و یه دونه مداد بخرم. البته برا خانواده هایی که یه دونه بچه داشتن بازار رفتن کار عقلانی نبود. اما برای ما خرید کلی به صرفه تر بود.
سرنوشت دفاتر هم که بعد از شروع مدرسه و تذکر خانوم معلم برای اینکه دفتر چند برگ بردایم ادامه پیدا میکرد که میتونید شرح مفصلشو در مطلب قبلی من بخوانید."دفتر مشق در گذر زمان"

 2- کیف
خرید مهم دیگه ای که باید انجام می شد کیف بود. زمان ما بچه ها اینقدر تنوع طلب نبودن که بخوان زود به زود کیفشونو عوض کنن. مثلا ما دوران ابتدایی که کیف داشتیم و بعد برا راهنمایی کیف رو عوض میکردیم. گاهی هم کیف ها از بچه های بزرگتر به بچه های کوچکتر به ارث می رسید!


یادمه زمانی که می خواستم برم اول دبستان، مامان رفت کیف فروشی دم خونه و خودش یه کیف برام خرید. یه کتاب قد بلند رو هم برده بود تا اندازه اون بگیره. کیف من قرمز بود و طرح کارتون "نیک و نیکو" جلوش زده بود. کیف به نسبت کیفهای دیگه خیلی کوچیک بود و وقتی مینداختم پشتم زیر مقنعه گم می شد. برا همین تو مدرسه بعد از اینکه فک میکردن من مردودی هستم( به خاطر قد بلندم)! بهم میگفتن کیف نیاوردی؟
برا سال چهارم رفتیم فروشگاه اتکا و یه کیف بزرگ و جادار خریدیم. همون سال چهارم بود که دفتر اجتماعی رو توی یکی از خونه های کیف گذاشته بودمم که یادم رفت. به خانوم گفتم دفترم یادم رفته و خانوم دعوام کرد.رفتم خونه فهمیدم که الکی ضایع شدم...
تابستانی که میرفتم راهنمایی، مسافرت رفته بودیم مشهد و یه کیف و جامدادی از مشهد خریدم. که جامدادیش تا مدتها مورد استفاده من و تقلب امتحانی من بود!

3- کفش و روپوش و مقنعه
روپوش مدرسه یکی دیگه از اقلام مورد نیاز مدرسه بود که وقتی رنگش توسط مدرسه تعیین شد، خریداری می شد. روپوش برای پسرها برعکس دخترها، خیلی مهم نبود و معمولا پسرها تن نمیکردن.
 اما دخترهای بیچاره وقتی رنگ مقنعه و روپوش توسط مدرسه تعیین شد باید 9 ماه این لباسهای سنگین و بدریخت رو روی تن خودشون تحمل میکردن. مدرسه ما خوشبختانه در منطقه ای بود که رنگ سفید رو حلال اعلام کرده بود و ما با مقنعه سفید و مانتوی سرمه ای روانه مدرسه می شدیم. البته شیفت دیگه مدرسه، مقنعه طوسی داشتن که من از این بابت خداروشکر میکردم که شیفت من مقنعه سفید داره.
مامانم منطقه 17 درس میداد و دخترهای اونجا مقنعه بلند مشکی داشتن. حالا فکر کنید دختر بچه اول دبستان و مقنعه سیاه......
اونهایی که در خود دهه 60 رفتن مدرسه، اوضاع خراب تر از زمان ما بود.از الان بگذریم که بچه ها مانتوی صورتی مدل دار میپوشن و باز هم غر میزنن.
زمانی که رفتم ابتدایی برای اینکه ناظم ها متوجه بشن هر شاگردی متعلق به کدوم پایه هست، از روبانهای رنگی برای تفکیک پایه ها استفاده میکردن. البته مدارس در این زمینه اختیار عمل داشتن.

خرید کفش هم بستگی به این داشت که در اون موقع شما کفش مناسب مدرسه داشته باشید یا نه. ولی برای زنگ تفریحی و غیر جدی ورزش، باید یه فکری برای کفش ورزشی میکردید.
*** *** ***
وقتی اول مهر شد و شما بعد اینکه از رادیو تقویم تاریخ رو شنیدی، آهنگ "بوی ماه مهر" و "همشاگردی سلام" به مدت یک ماه از رادیو و تلویزیون نواخته می شد تا به شما بقبولونه که اول مهر شده و باید دیگه جدی جدی صبحها زود از خواب بیدار بشی و کارتون بی کارتون.
دست مامان یا بابا رو میگرفتی و اگه اول دبستانی بودی تا چند وقت مثل من گریه میکردی!!!
روز اول، کلاس بندی ها اعلام می شد و میرفتی سر کلاس خودت مینشستی و معلم جدید که میامد تو کلاس با هزار ترس و لرز نگاهش میکردی که خدا به دادم برسه....
درس شروع می شد و تا نزدیک 8-9 ماه این ماجراها ادامه پیدا میکرد. مثل روزهای امتحان ریاضی، امنحان ثلث، امتحانات شفاهی پای تخته سیاه، حضور غیاب ها، غیبت های غیر موجه، داد و بیداد ناظم، و وقتی میرفتی دبیرستان ماجرا شدت میگرفت که موهاتو بکن تو، ناخنتو کوتاه کن، کفش لژ دار!نپوش، ابرو برندار.( زمان امتحان نهایی سال سوم دبیرستان، وقتی یکی از ناظم ها به یکی از همکلاسیها سر اصلاح صورتش گیر داد، دانش آموز بخت برگشته تصمیم به خودکشی از پشت بام مدرسه گرفت!)

معضلات  دانش آموزان:
1- جا:
  این مسئله جا، مسئله مهمی بود. یعنی وقتی رفتی کلاس باید خیلی سریع جایابی میکردی. و هر جا جلوس میکردی، 8-9 ماه باید همونجا موندگار می شدی. برای من که قد بلندتری نسبت به بقیه داشتم همیشه ته کلاس جام بود. غیر دبیرستان که معمولا بچه های شیطون و ضعیف میرن ته میشینن و من شانس حضور در ردیفهای اول و دوم رو پیدا کردم!

2- دوست یابی
دوست پیدا کردن هم مسئله دشوار دیگه ای بود که معمولا در شروع ابتدایی یا راهنمایی که دانش آموزان همه جدید بودن کار سختی نبود. اما چون مدارس معمولا در بین پایه ها (مثلا کلاسهای اول به بعد) جابه جایی چندانی بین دانش آموزان کلاس انجام نمیدن، دانش آموزان یه پایه میرفتن در کلاش پایه جدید مینشستن و دوستاشون تغییر پیدا نمیکردن. اما مسئله زمانی دشوار می شد که یا شما بین سال تحصیلی مدرستو عوض کنی یا مثل من شیفتت رو. سال دوم راهنمایی شیفت من به خاطر شیفت مدرسه مامانم عوض شد و وارد کلاسی شدم که همه، گروههای دوستی خودشون رو تشکیل داده بودن و من تنها بودم. که البته شرایط، با برگزاری امتحان ثلث اول و مشخص شدن رتبه من، تا حدی رفع شد و نگاهها به من تغییر پیدا کرد!

3- کچلی
 چرا دیگه  پیشش روسری سر کنی! حاج حسین که قبل از همه دست به سرت زده!
نی نی که بودم خانواده با اعتقاد بر اینکه اگه موی سر بچه معصوم رو از ته بزنن، موهای بچه پرشت تر میشه! سر منو با ماشین زدن. (عقیده ای که در سریال "افسانه افسونگر" هم از زبون یکی از شخصیتها بیان شد!)
یکی از فامیلها این کارو انجام داد. برا همین هرازگاهی منو با این حرف مسخره میکنن.
*** *** ***
حرف از بازگشایی مدارس که میشه، یکی از خاطرات تلخ برای هر پسری، کوتاه کردن موهاش در دوران مدرسه است. مدارس نمیزاشتن دانش آموزان پسر با موهای حتی نیمه بلند، به مدرسه بیان. حتی گاهی در طول سال تحصیلی که موی دانش آموز بلند میشد، با قیچی،موهای طفلک رو ناقص قیچی میکردن که مجبور بشه بره با ماشین بزنه.این کابوس با ماشین زدن موها، هنوز هم در وجود یکسری از پسرهایی که در اون دوران بیشتر اذیت شدن، هست. هنوز هم وقتی بخوان از خاطرات مدرسه بگن، قبل از هر خاطره دیگه ای، ماجرای کوتاه کردن موهاشونو برای هم تعریف میکنن.



این مطلب شاید ادامه پیدا کند...
--------------------------------
لغات و اصطلاحات جدید:
مفاکات:فلاکت و مکافات. اثری از الهامفسکی
--------------------------------
توضیح1: عکس دوم و سوم از لوازم خودم بید! کیفهای دوران ابتدایی و جامدادی قورباغه ای مخصوص تقلب!
توضیح2: عکسهای چهارم و پنجم هم خودم هستم در ایام کچلی. عکس ششم هم موهای منه در زمانهایی که مامان نمیزاشت بلند تر از این کنم!
مطلب احساسی سال پیش من در پافا به مناسبت اول مهر: کلیک کنید
دانلود آهنگ همشاگردی سلام: کلیک کنید (لینک اصلاح شد)
--------------------------------------------
پی نوشت: تو مجله همشری جوان نوشته بود که فیلم سینمایی "پاتال و آرزوهای کوچک" در یکی دو تا سینمای تهران در حال پخشه.اما اینجارو هم بخونید . خبر کامل
«پاتال و آرزوهاي كوچك» جهت اكران صبح سينماهاي پرديس ملت، آزادي و فرهنگ ارائه شد ولي مورد مخالفت نماينده اداره كل ارزشيابي و نظارت سينماي حرفه‌اي قرار گرفت.
البته شاید تا این لحظه مجوز پخش بهش داده باشن


  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

10 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام
مطلب خيلي خوبي بود

ياد دبستان شهيد فهميده به خير با اون
بوفه كوچولوي توي حياط ، توالت هاي خفن ، سالن تئاتر امين كه دهه فجر پاتوق ما بود و شعبده باز مياوردن و كفترو تبديل به دسته گل ميكردو از توي دماغ بچه ها سكه درمياورد!!
اون پرده برزنتي دم در حياط كه كفرمون درميومد موقع بيرون رفتن كنارش بزنيم
ياد دبيرستان نورقائم و همكلاسيهايي كه دم در از روشون رد ميشديم تا زودتر از مدرسه بريم بيرون
مدرسه راهنمايي ابراهيم با اون حياط نقلي اش و كلاسهاي تنگ و تاريكش كه مثل اتاق زير شيروني بود

كيفهاي چرمي قهوه اي دو قفله ، جامدادي هايي كه شكل مداد بزرگ بود، قمقمه پلاستيكي واسه گردشهاي علمي از پارك ارم و كارخونه مينو كه بچه هاكلي پفك و شكلات كف ميرفتن ! ياد زنگ هاي ورزش كه با وجود خانم حسني دوست داشتني بود با اينكه تمام محتويات شكم با دراز و نشست بهم گره كور مي خورد!

يادش بخير فروشگاههاي شهر و روستاكه خريدازش خيلي بيشتر از هايپر استار حال مي داد!
يادش به خير دوران مدرسه با همه قهر و آشتي هاي كودكي مون

الهام جون عكس بيشتر بذار

از طرف :دبستان

رضا لمپارد گفت...

سلام...مثل همیشه عالی نوشتی.منم به خاطر ق دنسبتا بلندم مجبور بودم اخر کلاس بشینم.به خاطر جابه جایی خونه 5سال ابتدایی رو توی 5مدرسه مختلف گذروندم و همین مشکل دوست پیداکردن هم اون موقع داشتم ولی یک یا دوم ماهه حل میشد.تا میخواستم به مدرسه و دوستام عادت کنم باید از اون محل میرفتیم.خریدهای اول سال تحصیلی واسم خاطره انگیزه.هنوزم یادمه چقدر ذوق داشتم واسه لوازم تحریر نو...باور کن هنوزم که میرم توی فروشگاه لوازم تحریر خود به خود دقایقی یاد گذشته میفتم. و فراموش میکنم که اصلا واسه خریر چی به فروشگاه اومدم....به نظرم اگه میخوای این مطلب رو ادامه بدی از خاطرات سرکلاس و معلم هات و دوستات(مثل خاطره22بهمن که قبلا نوشتی)وامتحانات بنویس...موفق باشی...راستی میتونم حدس بزنم که جقدر از مقنعه و مانتو بلند و روپوش بدت میومده.من اصلا دوست نداشتموندارم به زور یه لباسی تنم کنن...

مریم گفت...

وای چقدر دلم برای اون روزا غش می رم دلم می خواد پشت نیمکت های دبستان شهید فهمیده بشینم یاد خانم فخار معلم دوم دبستانم و خانم تحویلداری که خدا رحمتش کنه معلم کلاس سوم بخیر خدای من از معلم کلاس چهارمم بدم میومد
مدرسه راهنمایی حضرت ابراهیم خیلی دوستش داشتم
ولی حیف که اون روزا قدرشونو نمیدونستیم دوست داشتیم زودتر تموم بشه بریم دانشگاه
کاش از تمام اون روزا فیلم برداری میکردم الان می شستم روزی چند بار نگاشون می کردم

امیر گفت...

1. سلام.
2. قشنگ بود.
3. نوشته بودی روپوش برای پسرا بی خیالی بود؛ درست، ولی، اینو می گی که ما پسرا تا سوم راهنمایی بیچاره بودیم وقتی موی سرمون کمی بلندتر از قانون تخمی تخیلی مدرسه می شد!
یادمه تو دبیرستان هم به سال اولی ها زیاد رحمی نمی کردن و از سال دوم دبیرستان بود که با کمی تخفیف اجازه می دادن "دوره ی کوتاه" بزنیم. "دوره" یعنی دورشو کوتاه کوتاه کنیم. بعضی ها می گفتن "آلمانی".
شما دخترا لااقل این کابوس رو نداشتید و وسط سرتون "چهارراه" درست نمی کردن!
یه بار سوم یا چهارم ابتد بودم، یه "چهارراه" برای اولین و آخرین بار و بدون اعلام قبلی سرم باز شد، تا خونه از خجالت مُردم! کلاه هم نداشتم!




4. عکسات هم جدید بود و هم خیلی بامزه؛ مخصوصاً، چَچَله. :)

باران گفت...

سلام
خیلی قشنگ نوشتی.
در مورد مانتو و مقنعه باید بگم منم خیلی از پوشیدنشون بدم میومد. آخر سال که میشد خوشحال بودم که دیگه مجبور نیستم اون مانتو زشت رو بپوشم.
زمانی که خواهر من مدرسه میرفت علاوه بر مانتو و مقنعه مشکی مجبورشون میکردن که جوراب مشکی هم بپوشن.
همیشه هم که کیفای منو باید مامان یا بابام انتخاب میکردن دیگه شکل و قیافش مهم نبود مهم جنس و اندازه کیف بود. اما حالا یچه هایی مثل خواهر زاده من حاظر نیستن کیفی بخرن که روش عکس باربی نباشه. حتما باید خودشون انتخاب کنن که کیفشون چه قیافه و اندازه ای داشته باشه.
همیشه از اینکه تلویزیون وسط برنامه کودک یه دفعه بوی ماه مهر رو پخش میکرد متنفر بودم. با اینکه اهنگ خیلی قشنگی بود اما همیشه منو یاد مدرسه می انداخت و به قول تو زود از خواب بیدار شدن.
خیلی عکسای بامزه ای داری خیلی خوشگلن. اون عکس سومی هم واقعا قشنگ شده. حالا بالاخره موهات پرپشت شد؟
در مورد اینکه مامانت نمیذاشتن موهات بلندتر از این بشه باز وضعت بهتر از من بوده. مامان من تا احساس میکرد موهای من یکم بلند شده فورا خودش دست به کار میشد و موهای منو مدل پسرونه کوتاه میکرد.
در کل مطلب قشنگی نوشتی بازم ادامش بده.
خوشحالم که دیگه مجبور نیستم اول مهر مدرسه برم

خوزمرگــــان گفت...

سلام الهام جان
چقدر مطالبت دلچسب بود. تقریبا کل آرشیوت را خواندم و تمام تصاویر را دانلود کردم.
خیلی خیلی از دیدن وبلاگت استفاده کردم.

افشين گفت...

مطلب جالبي بود. ضمن اينكه هنوز ميشد بهش اضافه كرد. راستي در مورد جلد پلاستيكي گرفتن كتاب‌هاي درسي هم اگر اشاره‌اي ميكرديد خالي از لطف نبود. در منزل ما كه اين جلد كردن مراسمي داشت و تا سال پايان دبيرستان من هم ادامه داشت.

الهام-کافه شکلات گفت...

سلام
با تشکر از نظرات دوستان

در مورد جلد کردن کتاب دفترها در مطلب" دفتر مشق در گذز زمان" صحبت شده

کیفیت کم عکسها به خاطر اینکه از عکسها با دوربین دیجیتال عکس گرفتم(بجای اسکن)

AMIRHOSEIN1359 گفت...

سلام مطلبت خيلي عالي بود ولي ساير بخشهاي سايتت مشكل داره و با زنمي شود يا من نمي تونم به هر ممنون خاطرات خوبي را برايم زنده كردي

ناشناس گفت...

کلا هیچوقت از وبلاگ و وبلاگ نویش ها خوشم نمی اومده. نمی دونم چرا. اما خدای شما میدونه که زیباتر از این چیزی که شما داری اداره میکنی ندییدم. کف کردم. یکی منو بیدار کنه. بیدارم یعنیییییی