چه کسی از سوسک میترسد؟

 انگار من تو حوض آب یخ افتاده باشم. فشارم اومد پائین و سرم خورد به دیوار و گفتم: سوسک؟؟؟ من؟؟؟
*** *** ***
از خواب که بیدار شدم و خواستم رختخواب رو جمع کنم، سایه ای در روی زمین توجهمو جلب کرد. بله بله یه سوسک محترمی، شب رو در کنار من به سر برده بود. ولی حیف که گلچین روزگار بهش امان نداد که بره پیش هم قطارهاش و از یک شب همبستری با من خاطره ها بگه!!!
*** *** ***
*** *** ***
اگه اشتباه نکرده باشم، ترم دوم دانشگاه بود. آزمایشگاه جانور شناسی 1 داشتیم و از دیدن لام های مختلف زیر میکروسکوپ شروع کردیم تا رسیدیم به تشریح. اولین تشریح، تشریح کرم خاکی بود. از حیاط باغچه خونه چند تا کرم چاق و چله پیدا کردم و بردم دانشگاه. به خاطر اینکه سارا چندشش می شد، من عمل تشریح رو انجام دادم. اینکه ببینی زیر پوست به اون نازکی کرم خاکی، چه بخشهای مختلفی قرار گرفته، خیلی جالب بود.
جلسه بعد، تشریح سوسک داشتیم. سارا از خونه سوسک آورده بود. موقع توضیح درس، استاد اشاره کرد که در تشریح باید همگروهیها با هم همکاری کنند. اینجوری نباشه که مثلا خانم الماسی کاری انجام نده! اینکه استاد به قصد از سارا اسم برد یا اینکه واقعا به عنوان مثال گفت، خود استاد میدونه. اما سارا احساس کرد که استاد متوجه شده جلسه کرم خاکی فعالیتی نکرده، برای همین هم در جلسه تشریح سوسک، سعی کرد نهایت فعالیت رو داشته باشه.
شاید هم به نفع من شد که سارا وارد عمل شد. چون دیدن چهره سوسک زیر لوپ و جدا کردن قطعات دهانی (لب بالا و لب پائین!) واقعا کار چندش آور و زجر دهنده ای بود. سارا به هر سختی بود کلیه قسمتهای سوسک که قرار بود جدا بشه و تشخیص داده بشه رو به سرانجام رسوند. و من هم خوشحال از اینکه دستی به سوسک نزدم!
*** *** ***
روز امتحان پایان ترم بود. بچه ها پشت در تجمع کرده بودن و هر کسی که از در آزمایشگاه میامد بیرون میپرسیدن امتحان چطور بود. اما تنها سوال من این بود که: سوسک به تو افتاد؟
یعنی اگه سوسک به یکی دیگه بیفته، شانس اینکه به من بیفته کمتر میشه!
از هر کسی که اومد بیرون پرسیدم سوسک به تو افتاد؟ اما جواب همه "نه" بود.
نوبت من شد. رفتم تو. استاد پارسا رو دیدم که در حین صحبتش با من، از شیشه، و با انبر، سوسک رو خارج کرد و به من گفت: شما برید پشت اون میز و حاضر بشید سوسک رو تشریح کنید.
انگار من تو حوض آب یخ افتاده باشم. فشارم اومد پائین و سرم خورد به دیوار و گفتم: سوسک؟؟؟ من؟؟؟
دیگه تموم شده بود. خوشحالی ناشی از تشریح نکردن سوسک در جلسه خودش جای خودشو به کوله باری از اندوه و ترس داد. من نمیتونستم تشریح کنم. تنها امیدی که به خودم دادم این بود که بالهاشو که میتونی جدا کنی. بالهارو جدا کردم به کاغذ چسبوندم و اسمشو رو کاغذ نوشتم. در انتهای کار یکی از آقایونی که نقش همکاری در خدمات آزمایشگاه داشت، دلش به حالم سوخت و قطعه تحتانی سوسک رو که با چندش قیچی کرده بودم رو کمک کرد که روی کاغذ بچسبونم. اما چه کمک کردنی! جوری چسب رو فشار داد که هرچی تو بخش تحتانی بود زد بیرون.
استاد اومد نمره بده. با ترس نگاهش کردم و شروع کردم به التماس. استاد گفت تو حتی نتونستی خوب بچسبونی. من هم با لحنی آروم و  آمیخته با ترس گفتم این اقا اومد کمک کنه...
با التماسهای بعدی من استاد حاضر شد، لام زیر میکروسکوپ نشونم بده و بخشهای مختلف رو پرسید. اینقدر حالم بد بود که نمیدونم درست جوابشو دادم یا نه.
در نهایت این درس پاس شد اما این خاطره تلخش همیشه با منه.
*** *** ***
من در کل تو دانشگاه به بدشانسی معروف بودم. خاطرات زیادی از این بد شانسی ها دارم که هر وقت حس داشتم براتون تعریف میکنم. از این به بعد هر وقت سوسک دیدید یاد این ماجرا بیفتید!!!


  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

2 نظرات:

پریسا گفت...

الهی بگردم الهام چه دردی کشیدی من که یک سوسک توصد قدمیم ببینم وحشت می کنم حالا تشریح سوسک حتی مردشمم وحشتناکه

حامد گفت...

تو بد شانسی عین خودمی
اون چیزی که فک میکنی خدا کنه برات اتفاق نیفته صد درصد می افته
برام من یکی که همینجوری بوده
ولی عجب خاطره ای بود سوسک و جداسازیش همینجوریش چندشه چه برسه به اینکه جداشم بکنی
ووی همین الانشم دوست ندارم ازش حرف بزنم
ولی حالا که ازش حرف میزنی مطمئنم یه لبخندی به اون خاطره میزنی که چجوری تو اون فضا به اجبار نمره قرار گرفتی و عمرا دیگه تو اون فضا واقع بشی
بابت خاطره سازی از نوع تشریح سوکس(به قول عامه)از خاطرات خودت ممنون