به شيطان گفتم: «لعنت بر شيطان»!
لبخند زد
پرسيدم: «چرا مي خندي؟»
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام مي گيرد»
پرسيدم: «مگر چه کرده ام؟»
گفت: «مرا لعنت مي کني در حالي که هيچ بدي در حق تو نکرده ام»
با تعجب پرسيدم: «پس چرا زمين مي خورم؟!»
جواب داد: «نفس تو مانند اسبي است که آن را رام نکرده اي. نفس تو هنوز وحشي است؛ تو را زمين مي زند.»
پرسيدم: «پس تو چه کاره اي؟»
پاسخ داد: «هر وقت سواري آموختي، براي رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواري بياموز»
1 نظرات:
سلام الهام جان
مطلب جالبي بود اميدوارم موفق باشي.
ارسال یک نظر