من لعنتی ...!

امید گفت : نمی دانم کسی هست مثل من که اینگونه مشکلی داشته باشد یا چنین تجربه ای داشته باشد یا نه اما خیلی دوست دارم بدانم چگونه می شود با این اتفاق رو به رو شد. 

اول این ادرس رو ببینید و بخوانید و بعد پاسخ من :  http://www.artcm.ir/post/686
  

این مطلب ،  پاسخی است به امید و مشتریان کافه ...

زمانی که برای کنکور میخوندم ، فکر میکردم اگه دانشگاه قبول نشم یعنی دیگه هیچ . یعنی بابا دیگه آرامش خاطری نداره و افراد فامیل به چشم یک گناهکار به من نگاه میکنند . چه شبهایی که بعد نماز آروم آروم گریه میکردم  و چه شبهایی که با استرس میخوابیدم. 


تابستانی که داشتم درسهای پیش دانشگاهی رو میخوندم ( یعنی جلوتر از مدرسه ) یه شب که مسافرت بودیم خواب دیدم که مامان از بیرون اومده و روزنامه دستشه . من به مامان گفتم قبول شدم ؟ مامان گفت نه . چون ده هزار شدی !!!

وقتی از خواب بیدار شدم خیلی گریه کردم .این خواب اینقدر برام واضح بود و الان هم یادمه ، که حتی زمان اعلام نتایج کنکور هم ایمان داشتم همین رتبه رو میارم و خودمو آماده کرده بودم . شب قبل از اعلام نتیجه و دادن کارنامه ، خواب دیدم کارنامه دستمه و نمیتونم رتبه خودمو پیدا کنم . از بس تمام اعداد توی کارنامه چندین رقمی هستند .

همین هم پیش اومد . روی که رفتم کارناممو بگیرم نمیتونستم رتبمو پیدا کنم . رتبم شده بود 3740 . ( تو اون شرایط استرس قاطی کرده بودم و با خودم میگفتم این عدد به  تومنه یا ریال ! )


موقع انتخاب رشته هم فقط می خواستم یه رشته ای قبول بشم و دیگه به این نصایج مطبوعاتی و تلویزیونی که میگفتن رشته دانشگاهی ،  آیندتو مشخص میکنه و این حرفها کاری نداشتم . فقط قبولی . به هر قیمتی ....


وقتی رفتیم دانشگاه ، بچه های ترم بالاتر مثلا راهنماییمون میکردن که هر استادی چطوری امتحان میگیره و این حرفها . خوب بعضیهاشون با توجه به استعداد خودشون نسخه میپیچیدن که عمل  به اونها باعث مشکلاتی برای من میشد..


دانشگاه دیگه مثل مدرسه نبود که نمونه سوالی بهت بدن تا برای امتحان آماده بشی .
من هروقت میخوام درباره مضرات درس خوندن زیاد بگم خودمو مثال میزنم . که چقدر توی مدرسه درس خوندم و چقدر نمونه سوال امتحانی کار کردم . که باعث شد توی دانشگاه نتونم آمادگی لازم رو کسب کنم . چون دانشگاه دیگه کتاب نخودچی و فندقچی نداشت . هر درسی رو میخوندم آخرش ....

هر ترم ، روش جدیدی رو از سر میگرفتم اما هر بار اتفاقات جدیدتر میشد و من همیشه مشغول تلاش برای جبران . 

موقع امتحان پایان ترم ، درس رو میخوندم ولی نه اونجوری که به درد اون سوالات و اون استاد بخوره . در واقع زحماتم نقش بر آب میشد . 

سر امتحاناتی مثل ازمایشگاه شیمی 2 که هرچی خونده بودم از ذهنم مثل الکل میپرید و اینقدر به مغزم فشار میاوردم تا کم کم یه چیزایی به ذهنم برمیگشت و میتونستم یه چیزی بنویسم .

زمانی که برای امتحان درس میخوندم ، توی خونه ، ذهنم همه سمتی میرفت جز درس .
یکی از تابستانهای اون دوران ، کلاس معرق رفته بودم و از اون به بعد تابلوی معرق کار میکردم . یادمه سر درس خوندن پایان ترم ، یه طرحی زیر شیشه میزم بود که وقتی حواسم پرت میشد بهش نگاه میکردم و توی ذهنم میدیدم که این طرح رو برای معرق کار کنم حتما قشنگ میشه . حتی فکر میکردم چه چوبهایی برای این طرح کار کنم بهتره . میگفتم خدا کنه زودتر امتحانات تموم بشه تا این تابلوی جدید رو شروع کنم .

اما بعد امتحانات تنها کاری که نمیکردم ساخت همین تابلو بود ...

با هر زحمتی بود دانشگاه تموم شد . ولی الان چه استفاده ای از مدرک دانشگاهیم میکنم ؟ فقط اسم یک لیسانسه رو یدک میکشم . هرکی هم به من برسه میگه این هم رشته بود تو خوندی ؟ 


ولی مجبوری برای یدک کشیدن همین تیتر هم که شده ، با هر مشقتی ، با هر برنامه جدید و تلاش دوباره ای ، این چهار سال رو تموم کنی . تو مجبوری ، نه چیز دیگه ...


دشمنان در صدد ترور دانشمندان کشورند . شاید این پیام آخر باشد. حلالم کن


  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

1 نظرات:

آقاي باراني گفت...

حلالت مي كنم يانه نمي دونم
فقط يك چيزو مي دونم تويي فخر من و ملت
اي پولوفوسول
الهام جان حجم قالبت خيلي بالاست ماهم كه dial up هستيم و ...