همه نقاشیهای مادرم

حتی یادم نمیاد قبلا چطوری آدم میکشیدم . امروز زده بود به سرم . اتود رو برداشتم و شروع کردم به نقاشی کشیدن . تنها طرحی که از بچگی بلد بودم و الان هم یادمه . از اون موقع تخیل من درست و حسابی کار نمیکرد . برادرم میگفت تو مداد رنگی رو خشن در دست میگیری و روی کاغذ جوری میکشی انگار سر جنگ داری !

خوب من بلد نبودم . گناه نکرده بودم که . خوب آخه کی توی مدرسه به من نقاشی کشیدن یاد داده بودن . تا جایی که یادمه ( یعنی مثل یه سریال تمام سکانسهاش جلوی چشمم رژه میره ) ، هیچ وقت در دوران ابتدایی و راهنمایی ، نقاشی کشیدن بهمون یاد ندادن .

زنگ خط و نقاشی مساوی بود با وقت ازاد . یکی از معلمهایی که وقت ازاد داشت میامد سر کلاس تا مارو ساکت کنه . ولی در امتحان ثلث میگفت نقاشی بکشید تا نمره بدم .

خوب الهام چه گناهی کرده که نقاشی کشیدن درست و حسابی که بتونه نمره خوبی بگیره بلد نیست . خوب من چه چاره ای داشتم جز اینکه مامانم برام نقاشی بکشه ؟

اول دبستان ، مامان برام یه طرحی از روی کتابهای نقاشی ، روی کاغذ برام نقطه چین کرد و من هم سر کلاس پررنگ کردم و رنگ کردم .
دوم دبستان به بعد هم توی خونه مامانم نقاشی رو میکشید و من سر امتحان ، بجای برگه خودم ، نقاشی مامان رو میدادم .
راهنمایی که رفتیم وضع عوض شد .یه تصویر از کتاب هنر ( که هیچ وقت لاشو باز نکرده بودیم ) رو میزاشتن تا بکشیم .

خط با قلم درست هم که واویلا بود . به خدا کسی بهمون یاد نداد که چطور قلم درشت خطاطی دست بگیریم .

ما چه گناهی کرده بودیم ؟ چرا این درسهارو حذف نمیکردن ؟ الان هم وضع همینطوره ؟

آخه من کلاس نقاشی بیرون هم که میرفتم ، چیزی یادمون ندادن . فقط میگفتن فلان چیز رو بکشید . وقتمون رو میگذروندن .

یادمه یه بار گفتن شیر بکشید . من اومدم خونه و گریه زاری کردم . آخه من حتی شیر واقعی رو نمیتونستم درست و حسابی توی ذهنم تجسم کنم  چه برسه به کشیدنش . که آخر سر هم برادرم که استعداد نقاشی بیشتری نسبت به همه ما داشت برام کشید .

یه بار هم گفتن علم بکشید . دایی که خونه ما اومده بود ، ازش خواستم برام بکشه . ولی دایی هم فقط راهنمایی کرد که مثلا علم چه چیزهایی داره و این حرفها . آخه من تا اون موقع به جزئیات علم دقت نکرده بودم .

یادم نیست کلاس چندم بودم که سر یکی از کلاسهای تابستانی ، طرح یه مزرعه رو برامون روی تخته سیاه کشیدن . این طرح از اون روز به بعد شد نقاشی همیشگی من برای تمام امتحانات ثلث مدرسه . هنوز هم توی ذهنمه . گرچه نمیتونم بکشمش .

حالا هی بگید چرا الهام فقط از تلخی های گذشتش حرف میزنه ...
تا وقتی که جیغ و فریادهای ناظم و معلم و امتحانات مصیبت بار ثلث و مراقبهای خشن و توی صف موندنها و از جلو نظامها و یخ زدن سر صف و ورزشهای غلط صبحگاهی توی ذهنمه ، نمیتونم به ذهنم فشار بیارم تا شاید اندکی از خوشیهای اون دوران رو بنویسم .

آخه من چه گناهی کرده بودم ؟؟؟

پی نوشت : نقاشی امروز رو بعدا بهتون نشون میدم ...


  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

6 نظرات:

امید(هنر هفتم) گفت...

سلام
راستش من عاشق نقاشی بودم اما محض رضای خدا به ما درس نمیدادن...شاید میخواستن بذارن ما راحت باشیم تا هر چی خواستیم بکشیم(از اینورم به قضیه نگاه کنید)
ولی خط نستعلیق خیلی افتضاح بود...همچنین طراحی توی راهنمایی. خط یاد دادن داره...باید معلم بیاد دست شاگردم بگیره تا یاد بگیره. من از معلمم یاد نگرفتم.از دوستم یاد گرفتم که یه کم خطم بهتر شد.طراحی هم همینطور...یه بار به معلم گفتم خب بذارید ما هرچی خواستیم بکشیم نه این سطل آشغال...گفت هرچی میگم بکشید!! خورد توی ذوقم...برای همین طراحی دستیم خوب نیست اما سعی میکنم با فتوشاپ خوب طراحی کنم.عاشق گرافیکم

???? گفت...

سلام
خداروشکرنقاشیم خوب بود ولی خطم افتضاح.

((کنار چشمه بودیم در خواب تو با جامی ربودی ماه از آب چو نوشیدیم از آن جام گوارا تو نیلوفرشدی من اشک مهتاب /سیاوش کسرایی))

ژان والژان گفت...

سلام، منم خطاطی رو دوست ندارم ولی نقاشی رو خیلی دوست دارم؛ نقاشیمم خوبه ... برای نقاشی کردن حتما" باید علاقه داشته باشی بعد استعداد!

آقاي باراني گفت...

من هم سلام
منم نقاشيم تو بچه گي هام عالي بود بهتر از پيكاسو نباشه بدتر نبود از كلاس اول دبستان تا كلاس پنجم يه خونه فقط مي كشيدم كه يه آنتن داشت دبير ما هم يه بيست بزرگ روي نقاشي ميكشيد.

مصطفا گفت...

درسته كه پست تلخي بود
ولي من نميدونم چرا اينقد به اون شيره خنديدم!!
خيييييلي باحال بود
دقيقا" حستو تصور كردم

علیرضا گفت...

سلام
این حرفت من را به یاد خودم انداخت
یادش به خیر :D
خودم تو نقاشی مهارت نداشتم
یک بار هم لای کتاب هنر راهنمایی را باز نکردم
همیشه عموم نقاشی های من را می کشید
من می بردم تو کلاس همه تعجب می کردند

معلم به من می گفت افرین افرین
=))