روزی که معتاد شدم

به دستگیره های پرسروصدای اتوبوسهای BRT آویزون بودم و تو ذهنم دنبال مقصر برای خستگی و سردردم میگشتم. پرونده های راکد رو زیر و رو کردم تا مقصر اصلی رو پیدا کنم.
*** *** ***
نمیدونم اون موقع که با کار با کامپیوتر رو شروع کردم کلاس چندم بودم. نمیدونم سیستم عامل چی بود. فقط میدونم که نه این واژه و نه واژه های دیگه هیچ مفهومی برام نداشت. فقط Prince رو دوست داشتم. بازی که خیلی دوست داشتم و با کلیدهای جهتی کیبورد بازی میکردم. وقتی بابک خونمون اومد با کمک هم تونستیم به مرحله های خیلی بالاتر بریم. تازه کلیدهای جدیدی کشف کردیم که باهاش میتونستیم سریع به مرحله بعد بریم یا عمر تازه بگیریم و این حرفها. وقتی کامپیوتر فروخته شد و یه سیستم جدید خریدن، من دیگه بیکار شدم. هنوز هم Prince رو دوست دارم.
*** *** ***
 یکی از دوستانم می گفت خیلی دوست داره از اینترنت استفاده کنه و اگه جای من بود توی اینترنت دنبال مدل لباس و آرایش میگشت. اما من بهش گفتم میگن اینترنت معتاد میکنه. نمیخوام خیلی بهش وابسته و معتاد بشم!

*** *** ***
دختر عمه ام رفت امریکا و تنها راه ارتباطیمون میتونست ایمیل باشه. برا همین سال 2003 یه ایمیل ساختم. اون موقع پرسشنامه یاهومیل به این سادگی که امروز هست نبود. من هم کورمال کورمال فرم رو پر میکردم و با ارورهای مختلفی رو به رو میشدم و با اینترنت Dial Up کلی جون میکندم تا یه آدرس پستی بسازم.
*** *** ***
ترم اول دانشگاه بود که قضیه جدی شد و من شدم یکی از معتادان رسمی کامپیوتر و اینترنت.
همش تقصیر فریبا بود. وگرنه من حتی پیام های Yes, No که توی کامپیوتر میامد رو نمیخوندم چه برسه به خونه گردشی در کامپیوتر و اینترنت.
یه بار سر یه مسئله ای فریبا گفت نرم افزار ACDsee، من هم گفتم که نمیشناسم و این حرفها. بعد کلی پرس و جو کردن متوجه شدم که فریبا همون چشمه رو میگه ( همون برنامه که آیکونش شکل یه چشم داشت !) .
من اون موقع هرچیزی رو تصویری به یاد میسپردم و اصلا نمیخوندم که هرجایی چی نوشته. بعدا متوجه شدم که اگه کمی آی کیو به خرج داده بودم خیلی از مسائلی که برام پیش میامد، خیلی راحت حل و فصل میشد.
این فریبا بود که منو بیشترتشویق به برقراری رابطه با کامپیوتر و اینترنت کرد و از همون موقع هم من تبدیل شدم به یک معتاد یا انگل اجتماع!
*** *** ***
 توی یه گروه اینترنتی به نام Shadmehr عضو شدم. اون موقع ترانه های شادمهر روی بورس بود و اسم این گروه این تصور رو ایجاد میکرد که گردوننده این گروه هم خود شادمهره.زندگی من شده بود چک کردن ایمیلهای این گروه.

*** *** ***
تنها چیزی که دانلود میکردم، فایلهای صوتی تیتراژهای سریالهای تلویزیون بود. همیشه یه تصور خاصی در مورد افرادی که گرداننده این وب ها بودن، داشتم. نمیدونستم که یه روزی خودم ...
*** *** ***
وقتی برای ساخت خونه مجبور شدیم بریم خونه اجاره ای، دیگه نتونستم اینترنت استفاده کنم. چون خونه خودمون دو تا خط داشتیم و مشکل اشغالی تلفن حل شده بود. اوایلش مثل معتادی بودم که در حال ترکه. ولی بعدش عادت کردم.
*** *** ***
هرچیزی از برادرم میپرسیدم خیلی سریع و بی حوصله جوابمو میداد و باعث میشد من چیزی یاد نگیرم و برای دفعات بعد هم ازش بپرسم و باعث بشم اون قاط بزنه. 
اون موقع کلاس کامپیوتر خیلی سوسول بازی بود و کتابهای آموزشی هم کم و فاقد جذابیت بصری برای یه فرد مبتدی بود. برا همین هم هرکسی که چیزی می خواست یاد بگیره باید منت یکی که بلد بود رو میکشید. اما الان دیگه همه چیز خیلی راحت تر شده.
*** *** ***
اینکه باید بابت اعتیاد به اینترنت، پیشرفت در زمینه های کامپیوتری و کارکردن در همین پروسه، باید ممنون فریبا باشم یا نه، نمیدونم!
اگه اون منو معتاد نکرده بود حتما الان داشتم بجای نوشتن در کافه شکلات، برای امتحان دکترای فیزیولوژی خر میزدم.
 *** *** ***
یکی از هم دانشگاهی های سابق الان تو این دانشگاه هست. بهش گفتم اکثر بچه های دانشگاهمون رفتن خارج کشور . ادامه تحصیل میدن. ولی من حتی فکر فوق لیسانس رو هم نمیکنم چه برسه به بقیش...
اونهم گفت چه تصمیم سختی...
*** *** ***
از جایی که هستم راضی هستم. از اینکه وقتی به دستگیره های BRT آویزون هستم، بجای امتحان فوق لیسانس و دکترا یا پذیرش در فلان کشور خارجی، به فکر پافا و کافه شکلات و چیزایی که میخوام توش بنویسم و رضایت بیننده ها یا اشتیاق برای زودتر رسیدن به خونه و استراحت کردن،باشم، برام خیلی جذاب تر و آرامش بخش تره.
شاید یه روزی در آینده بگم اگه من هم مثل بقیه تلاش بیشتری کرده بودم و این مسائل، الان شرایط بهتری داشتم، اما مطمئنا  وقتی به یاد تصمیمی که با در نظر گرفتن تمام جوانب و شرایط، در این زمان گرفتم و رضایتی که از آرامش خودم دارم، بیفتم، دیگه خودمو سرزنش نمیکنم.

 *** *** ***
توی کارتون"فرار مرغی"یکی از مرغها درجواب اون مرغی که میگه ماروکباب میکنن ومیخورن میگه:
خوب اینهم یه جور زندگیه!

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

6 نظرات:

باران گفت...

سلام
عجب بابا يعني اين قدر تابلو بود!
منم يه موقع معتاد اينترنت بودم اما حالا تركيدم.
يه چيز ديگه برادرم هم وبلاگنويس شده و منو ديونه كرده ساعت 2 نصف شب بيدارم كرده مي گه ويرگول كدومه!

مصطفا گفت...

آره خوشبختی همین احساس رضایته

فقط مواظب چشمات و اعصابت و ستون فقراتت و مچ دستت هم باش
عین من!!

امید(هنر هفتم) گفت...

من الان زندگیم با اینترنته...شاید یک جور اعتیاد باشه...انا هر چی هست لذت بخشه
اگر یه روز ازدواج هم بکنم ...نت و وبلاگم رو کنار نمیذارم...وبلاگ تریبون و رسانه منه...فقط حضور من نیست.
فک کنم باید ممنون دوستتون فریبا باشید...البته شایدم یه روز نفرینش کنید!! معلوم نیست !

tvi گفت...

من میگم آدم برای خودش زندگی می کنه نه برای مردم(اگه که برای مردم زندگی می کنی که قضیش جداشت)
پش بای دخود آدم از خودش خوشش بیاد و راضی باشه
الانم اگه راضی هستی که میگی هستی پس به موفقیتت فکر کن تو همنی زمینه هایی که دوست داری
هر چند که هر وقت اراده کنی می تونی شاخه زندگیت رو عوض کنی.
نه تو بلکه هر کسی که بخواد

ژان والژان گفت...

سلام الهام جون :)

سال نو مبارک ... :)))

سیمین گفت...

من ناخداي قايق آن نگاهم
که تاب ديدن کشتي بي بادبان را ندارد
آپم با دو وبلاگ
www.nazesimin.blogfa.com
www.mehrabanbash.blogfa.com