چه رویاهایی می آیند...

گاهی اوقات پیش میاد که در یه لحظه از زندگی، احساس میکنی اون لحظه رو قبلا دیدی. مثلا توی خواب.همه چیز برات آشنا میاد.
گاهی اوقات موقعی که تب شدیدی داری خواب میبینی. خوابهای بی سر و ته.
گاهی اوقات وقتی به یه چیزی خیلی فکر میکنی، خوابشو میبینی.
گاهی اوقات دوست داری خواب خاصی ببینی، اما همه جور خوابی میبینی جز اونی که می خواستی.
همیشه یه سری خوابها هستند که به دلایلی تا آخر عمر، یاد آدم میمونن. مثل خوابهای خیلی تلخ یا شیرین و خوابهایی که به وقوع می پیوندند.
*** *** ***
بچه که بودم خواب دیدم نمکی اومده دم در خونمون و به من گفت: دختر خانم میشه این جاروی من که افتاده روی زمین رو بهم بدی؟ من هم خم شدم جارو رو بردارم که آقا نمکیه منو انداخت تو گونی نون خشک!
هنوز هم این خواب به وضوح همون موقع یادم مونده...
*** *** **
از اول دبستان، در مدارس مسابقه علمی برگزار می شد. مسابقه ای که در اون، سطح سوالات از سطح آموزشهایی که معلم میداد بالاتر بود و قرار بود دانش آموزانی که آی کیوی بالاتری دارند مشخص بشن.
دوران راهنمایی هم من در این مسابقه اجباری شرکت کردم. چند شب بعد امتحان، خواب دیدم که یه برگه روی دیوار زدن و برگزیده های مسابقه رو مشخص کردن. اسم من هم بین اونها بود. حتی رتبه ای که داشتم رو هم دیدم.
روز بعد رفتم مدرسه و دیدم که خوابم دقیقا به همون نحو درست از آب درومده و با دیدن اسمم برای اولین بار جزء پنج نفر اول مسابقه علمی، ذوق مرگ شدم.
دوباره شب بعد خواب دیدم همون برگه روی دیوار زده شده و اسم من جزء اون پنج نفر نیست. روز بعد دوباره دیدم خوابم درست بوده و اسم من دیگه روی کاغذ نیست. رفتم دفتر مدرسه و پرسیدم که ماجرا چیه. خانم ناظم هم گفت: بررسی کردیم اشتباها اسم شمارو زده بودیم!
من هم حسابی دپرس شدم و ...
روزی که می خواستن لوح تقدیر به برگزیده های مسابقه بدن، اسم منو هم خوندن! من هم حسابی کیفور شدم. یکی از دوستان که از ماجرا اطلاع داشت گفت: الهام شانس آوردی ها...
*** *** ***
یک سال قبل کنکور خواب دیدم مامان که رفته بود جواب کنکور رو بگیره از بیرون  اومده و داره گریه میکنه. من گفتم قبول شدم؟ مامان گفت نه. آخه ده هزار شدی!
وقتی از خواب بیدار شدم زارزار گریه کردم. تا قبل نتایج کنکور تا حد زیادی مطمئن بودم خوابم راست بوده و خودمو آماده کرده بودم که اگه این رتبه رو گرفتم خیلی هول نکنم.

روز قبل اعلام نتایج کنکور خواب دیدم رفتم کارناممو بگیرم. وقتی کارنامه رو دستم گرفتم اینقدر اعدادش طول و دراز بود که متوجه نمیشدم رتبه کدومه.و تو ذهنم با خودم کلنجار میرفتم که این اعداد به تومنه یا به ریال!!!
همین هم شد. یعنی روز بعد که کارناممو گرفتم اصلا متوجه نمیشدم رتبم چند شده. آخرش متوجه شدم که رتبم شده: 3740
البته به ریال!
*** *** ***
این یه خاطره ربط چندانی به خواب دیدن نداره. دوران کودکی یه تشکی داشتیم که روی پارچش عکس موتور داشت. نصفه شب که بی خواب میشدیم یا از خواب میپریدیم، فکر میکردیم روی تشک پر از سوسک شده! مامان رو صدا میزدیم که مامان سوسک اومده!
*** *** ***
شما کدامیک از رویاهای کودکیتون هنوز در خاطرتون مونده؟
تا حالا فکر کردید خوابهایی که میبینید سیاه سفید هستند یا رنگی؟
*** *** ***
پی نوشت 1:
یه بار یه خوابی دیدم که هم تیتراژ ابتدایی داشت و معرفی بازیگران و خلاصه تا آخرش مثل یه فیلم ادامه پیدا کرد.
چند بار هم پیش اومد که در طول شب که بیدار میشدم و باز میخوابیدم ادامه خواب قبل رو میدیدم.
اما اکثر اوقات پیش اومده که وقتی تلویزیون روشن بوده یا کسی تو خونه داشته حرف میزده، صداها با خوابی که میدیدم قاطی شده و بعد که بیدار شدم متوجه شدم همه چیزارو تو خواب شنیدم. اما سیر جریانش کمی فرق داشته.
 *** *** ***
پی نوشت 2:
نمیدونم چرا ولی وقتی کسی مدت زمان زیادی از کودکیشو توی یه خونه گذرونده باشه، و در بزرگی در یه خونه جدید یا حتی خونه قدیمی که نوسازی شده زندگی کنه، هر وقت خواب ببینه، خودشو در همون خانه کودکی با تمام شرایط قبل تعمیر یا ساختش میبینه.حتی اگه چندین سال بگذره.
 *** *** ***
پی نوشت 3:
چند سال پیش بود که اینقدر سرم خارش گرفته بود که تصمیم گرفتم کچل کنم. یعنی مثل سربازها موهامو از ته بزنم.تصمیمم خیلی جدی بود و با وجودیکه مامانم مخالف بود من جدی جدی می خواستم این کارو انجام بدم. 
تا اینکه یه شب خواب دیدم کچل کردم و هرکی منو میبینه میگن این دختره از کانون اصلاح تربیت فرار کرده! خیلی ترسیده بودم و وقتی از خواب بیدار شدم از این تصمیم جدی منصرف شدم. مامانم گفت خوبه از این خوابها ببینی تا این دیوونه بازیهارو بزاری کنار!!!


  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

4 نظرات:

بهار گفت...

من دبستان كه بودم خواب ميديدم مثلا رفتم تا دم در مدرسه بعد ديدم كه دمپائي پوشيدم اومدم ...يا با شلوار تو خونه اي اومدم و كلي ميترسيدم ...و بعد يهو خوابم عوض ميشد و كفش دار ميشدم...

يا مثلا بوده كه خواب ببينم دوران راهنمائي كه ازدواج كردم ..اما نشد صورت داماد رو ببينم .. ولي يادمه يه بار اينقد خوابم واقعي به نظر ميرسيد كه انگار يكي..خيلي بهم عشق ورزي ميكرد و كلي محبت احساس ميكردم تو خواب و دوست نداشتم پاشم و ميخابيدم تا ادامه خواب رو ببينم...اينم خيلي پيش اومده كه خابيدم تا ادامه خوابم و ببينم

اردلان گفت...

الکی نیست که من وبلاگ نویس نمیتونم بشم
واقعا چیزی رو که تو فکرمه نمی تونم بنویسم کلمات رو بزارم کنار هم و..
.اقع اچیزی نوشتی که من همیشه می دونم هست ولی چطوری بگم رو نمی دونم
عالی بود

مصطفا گفت...

یه بنده خدایی شب خواب دیده بود که داره بزرگترین بربری دنیا رو میخوره .. بیدار میشه میبینه تشکش نیست !
ببخشید تکراری بود!

اميد(هنر هفتم) گفت...

من مثل شما حافظه اينجوري خوبي ندارم اما يادمه كه خواب ديدم كارگردان يك فيلم اكشن شدم...بدلكار نداشتم و خودم رفتم پشت ماشين و صحنه اكشن رو انجام دادم...خيلي باحال بود.يه بار هم كه پارسال خواب شيطان و خواب مرگ خودم رو ديدم و هنوز يادمه
روياهاي صادقه هم كم نديدم...مثلا قبل از اينكه برم دانشگاه خوابي ديدم توي يه ساختمون آجرسفالم و دور يك ميز با دختر و پسر نشستم...يك سال و نيم پيش سر كلاس آزمايشگاه فيزيك اين خواب من تعبير شد.حتي چهره هاي بقيه هم يادم اومد...خيلي عجيب بود
...
مرسي از پست قشنگتون...