زندگی شیرین می شود


"مهین شهابی" هم رفت. یادش به خیر سریال "آینه". همون سریالی که با محوریت مسائل خانوادگی سعی داشت هم اختلافات رو نشون بده و هم راه حلشونو. این سریال بیشتر از هر سریال قدیمی دیگه ای، به یادم مونده.
از همون تیتراژی که یه عینک رو نشون میداد و میان پرده ای که میگفت: زندگی شیرین می شود و همون داستان رو وقتی زندگی شیرین میشد، روایت میکرد.
از "مرجانه گلچین" که اون موقع دختر جوانی بود و رویا افشار که بعد اون سریالها یکهو غیب زد و  روسریهای بلند و رنگی هنرپشه های زن و نحوه خاص روسری سر کردن مهین شهابی که فکر کنم تا آخر عمرش هم حفظش کرد.



سریالهای اون موقع عین زندگی خودمون بود. لحاف رختخواب جمع شده در گوشه اتاق و سفره نهار و شام که روی زمین پهن می شد.از الان بگذریم که زندگیهای تلویزیونی چندان شباهتی به زندگی اکثر ما نداره  و بازیگرها در خونه های چوبلکس* زندگی میکنند و لوازم زندگی که حقوق جوونهای این دوره زمونه به خریدشون نمیرسه.
اون موقع پدر مادرها همراه ما چوبین و پسر شجاع میدیدن و ما هم متقابلا همراه اونها "آینه" و "آینه عبرت" میدیدیم. حتی سریالهای بزرگسالان نکات منفی برای بچه ها نداشت. نهایتش طلاق و اعتیاد بود.
حتی بچه ها فکر میکردند که وقتی دختری لباس سفید عروسی پوشید و با آقایی که کت و شلوار پوشیده برقصه، این یعنی ازدواج و همین رقصیدن منجر به بچه دار شدنشون میشه! بچه ها فکر میکردن که مامانهاشون باید با روسری بخوابن، چون هنرپیشه تلویزیون با همون سر و ضعی که داره میخوابه و نصفه شب از خواب بلند میشه و چادر رنگی رو هم به عنوان روانداز استفاده میکنه تا نصفه شب جلوی شوهرش سر کنه! بگذریم از الان که یه بچه 6 ساله به مامانش میگه منو چرا به دنیا آوردی، سقط میکردی....
خوب وقتی بعد افطار همه اعضای خانواده بشینن و "جراحت" ببینن، بهتر از این هم نمیشه. حالا بیا توضیح بده که ماجرای عقد کردن و شناسنامه و ژنتیک و این حرفها چیه.
*** *** ***
اگه بخواهیم فکر کنیم، خیلی حرفهای دیگه میشه زد. همون حرفهایی که توی دلمون قلمبه شده و فقط به یه تلنگر نیاز داره.هرچي بخواي از تلويزيون صرف نظر كني و هيچ حرفي نزني، نميشه. حتي اگه خودتو بزني به كوچه علي چپ باز هم نميشه. يعني نميزارن كه فراموش كني. نميزارن فراموش كني كه زماني هرچي از تلويزيون ميديدي هموني بود كه صبح تا شب تو زندگي خودت ميديدی....
----------------------
 لغات و اصطلاحات تازه:
چوبلکس: دوبلکس رو دیدی، چهار طبقش!

رمز فایل فشرده تیتراژ چوبین و پسر شجاع :www.pafa.ir
توضیحات درباره سریال "آینه": کلیک کنید
تیتراژ و گزیده سریال "آینه": کلیک کنید

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

نیمه پنهان ماه

سعید تهرانی در حال هل دادن دختر خواهر یا برادرش روی تاپ خانه پدری بود. دخترکوچولو از تاپ پرت میشه پائین. سرش میشکنه. میبرنش دکتر. مشخص میشه دختر تومور مغزی داره.
اکرم محمدی میخواد فریبرز سمندرپور که همسر ثریا قاسمیه بکشه. تفنگ دستش گرفته و تو حیاط با عجله میره. سمندرپور با قاسمی درحال مشاجره است و تفنگ رو به قاسمی میده تا اونو بکشه. قاسمی از گرفتن تفنگ امتناع میکنه و در همون گیرودار یه تیر شلیک میشه.سمندرپور میمیره. اکرم محمدی هم میشنوه و فرار میکنه...
*** *** ***
همه چیز از "نیمه پنهان ماه" شروع شد. تلویزیون برنامه مناسبی خاصی برای ماه رمضان نداشت. اما یکی از شبکه ها این سریال رو تهیه کرد. یه خانه قدیمی که همه دور هم زندگی میکردن. محمود عزیزی، ثریا قاسمی، فریبرز سمندرپور، سعید تهرانی، لادن طباطبایی و ... از بازیگران این سریال بودن که تا به الان اسمشون به یادم مونده.این سریال در زمان خودش خوش ساخت و پربیننده بود.
گمگشته

تجربه موفق سریال مناسبتی با سریال "گمگشته"تکرار شد و قضیه اینقدر جدی شد که هر سال ماراتن سریال ساختن و دیدن به یه سنت تبدیل شد. آخر ماه رمضان هم کارگردانها شکایت میکردند که اگه وقت بیشتری برای ساخت داشتیم سریال بهتری می ساختیم. و همه به اتفاق تصمیم میگرفتن که وقتی شکمشون از غذاخوردن ماه بعد از روزه داری سیر شد، کلنگ ساخت سریال جدید رو بزنن. تصمیمی که هیچ وقت عملی نشد.
این ماراتن سریال بینی از بعد از اذان مغرب شروع میشد و همین طور ادامه پیدا میکرد تا بیننده رو از رو ببره. تا جایی که امام جماعت مساجد گله میکردن که ملت بجای نماز خوندن میرن "میوه ممنوعه" ببینن. تازه در سالی که یانگوم پخش میشد، "جواهری درقصر" تنها سریالی بود که هم در طول سال پخش شد و هم در ماه رمضان.ملت بجای دعا و نیایش عجله داشتن تا ببینن ماجرای افسر مین و یانگوم چی میشه و برای همین به حاج آقا میگفتن حاجی زودتر نماز رو بخون بریم یانگوم ببینیم. حالا اینکه برن بشینن پای سجاده و "یا علی یا عظیم" بخونن، باید گفت که اون ممه رو لولو برد...

*** *** *** 
جدا از خود سریال و ماجراهای داستان که هیچ ربطی به ماه رمضان نداشت و فقط برای خالی نماندن عریضه یه سحری تنگ سریال میزاشتن، موسیقی تیتراژ سریالها هم در این چند سال جایگاه خوبی برای خودش پیدا کرد.به نحوی که گاهی تیتراژ، از خود داستان زیباتر بود. از خواننده های تیتراژ مناسبی میتونیم به مجید اخشابی، محمد اصفهانی و احسان خواجه امیری  اشاره کنیم.

*** *** ***                   *** *** *** 
امسال سحری خودمون رو با سریالهای "فارسی وان" آغاز میکنیم و قراره با "فرار از زندان" در ضیافت آینه ها شرکت کنیم.امسال خبری از نشاط سیمایی در رسانه ملی نیست. امسال فقط حرف از غم و ناراحتی و مرگ و موسیقی غم انگیزه. حتی دیدن "نون و ریحون" در نیمه شب هم دردی از دردمان دوا نمیکنه. امسال قراره در سوگ اشتیاق رمضان سالهای پیش در شبهای قدر اشک بریزیم. برای معصومیت از دست رفته شبهایی که  افطار رو با ربنای شجریان باز میکردیم و شبهای قدر رو با هزار امید و آرزو برای آینده نشان داده نشده، زنده نگه میداشتیم. اما امسال....
یاد رمضان سالهای پیش به خیر. قدرشو ندونستیم...

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

قلمرو ممنوعه

امید نوشت:ستادی داشتیم در درس تفسیر قرآن کریم که بحث های دختر پسری و فرعی زیاد داشت.یک روز سر کلاس ایشان به مانند بحث های غیر معمولش شروع به تعریف کرد و گفت زن های ما باید یاد بگیرند که در روابط جنسی عشوه جنسی برای مرد بریزند و او را سیر کنند! و این خیلی مهم است. 

          *** *** ***          *** *** *** 
 بچه که بودیم در خانه قدیمی پدربزرگ که الان فروخته شده و خراب شده و تبدیل به مجتمع مسکونی شده، همراه با دخترعمه ها و پسردایی و پسر عمه توی حیاط و زیر درخت توت مینشستیم و بازی میکردیم. حالا یا سنگ کاغذ قیچی یا بازیهای درگوشی از اون مدلهایی که یکی یه جمله یا کلمه میگفت و گوش به گوش میچرخید و نفر آخر چیزی که شنیده بود رو میگفت و باعث خنده همه میشد، یا بازی قایم باشک که تو اون خونه های قدیمی که جای زیادی برای قایم شدن داشت، خیلی حال میداد.گاهی هم که خونه عمه ها میرفتیم، فوتبال دستی یا پاسور بازی میکردیم. فوتبال دستی که خیلی هیجان داشت و تو اون لحظات اصلا فکرشو نمیکردیم که چند روز دیگه تعطیلات عید یا تابستون تموم میشه و باید بریم مدرسه و دیگه بازی بی بازی.
اون موقع پدرمادر ها چپ چپ نگاهمون میکردن و هر کدوم از طرفین خوشش نمیامد که پچه هاشون که مثلا به هم نامحرم هستند اینقدر صمیمانه با هم بازی کنند.در واقع بعد از اینکه تنها میشدیم مورد سرزنش قرار میگرفتیم که چرا ... .
یکی پیدا نمیشد که بگه اگه ما جلوی خانوادمون بازی نکنیم پس فردا قصه ما از پسر دایی و دختر عمه و .. فراتر میره و به خیابون هم میرسه. اما کسی نبود این حرفهارو یاداوری کنه. همه چیز اخ بود.

  *** *** *** 
دانشگاه که رفتیم بدون مقدمه و اینکه تو اصلا از چیزی خبر داری یا نه شروع کردن به گفتن بعضی چیزا. نمیدونم چرا بعضیها مثل استاد امید صحبت از عشوه جنسی میکنند درحالیکه اصلا با خودشون فکر نکردن وقتی الف ب به کسی یاد ندادن نمیتونن از طرف توقع نوشتن انشا کننند.
در مملکت گل و بلبل ما هم همینطوره، یکهو خانواده و جامعه بدون گفتن الفبای هر مسئله به ظاهر ممنوعه ای، توقع مهارت در اون مسئله رو دارن.
یه زمانی خواندن رمانهای عاشقانه مثل فهمیه رحیمی و دانیل استیل جرم بود( به خصوص در مدارس)، چه برسه به صجبت به مسائل بالای 18. 
وقتی جوان مظلوم زیر 18 بود، اطرافیانش یک سری جوکها و حرفهارو رو در گوشی به هم میگفتن، وقتی طرف بالای 18 شد هم همه فکر کردن طرف دکترای معلومات بالای 18 گرفته. اینکه این معلومات از غیب نازل شده یا جای دیگه، خانواده هیچ شکی نمیکرد. 
*** *** *** 
در دورانی که نه در مطبوعات و نه در کتابها حرفی از این مسائل بود و استفاده از اینترنت هم مثل امروز نبود، داشتن اطلاعات ممنوعه از چه طریقی میسر بود؟ همیشه میگن کسب این اطلاعات از جامعه دوستان و اینترنت، راه درستی نیست، پس میشه اساتید گرانقدر به ما راهشو نشون بدن؟
احتمالا خداوند متعال علاوه بر الهام بر زنبور عسل و مشابه آن، بر جوانان این مرز و بوم هم به محض رسیدن به سنین 18 یکسری الهامات مخفیانه در رابطه با مسائل ممنوعه داره.
  برای همین هیچ وقت خانواده ها در رابطه با کسب اگاهی فرزندان دلبندشان نه نگرانی دارند و نه شکی می کنند.

*** *** ***   *** *** *** 
در سامانه ازدواج  SAJ.IR گواهی رسمی ازدواج اعطا میشه که اگه عناوین واحدهای درسیشو بخونید میبینید که هیچ کدوم ربطی به مسائل ممنوعه نداره.
   *** *** ***               *** *** ***          *** *** *** 
امید نوشت: آیا یک زوج زن و مرد که با هم ازدواج می کنند آیا تا ابد عاشق هم می مانند؟ باید بمانند؟ چه چیز آنها را در کنار هم قرار می دهد؟ بیشتر افرادی که دور و برم دیدم با هر نوع تفکری که داشتند بعد از ازدواج به روغن سوزی افتاده اند.نه مردها از ازدواج شان راضی بوده اند و نه زن ها. می شنویم زن میانسالی در تهران دوست دارد مثل ویکتوریا دوست پسر داشته باشد....وقتی عاشقان ما می شوند انریکو،سالوادور،امیلیانو و خلاصه راحت تان کنم....عشق در بدن و جسم خلاصه می شود...رو راست باشید....شک نمی کنید؟ 
  *** *** *** 
به نظر من بخشی از مشکل مسائلی که امید میگه به این مربوط میشه که یا دوطرف خیلی آتیشی عاشق هم هستند و یا بدون علاقه ازدواج میکنند و در طول زندگی به هم عادت میکنند. 
بخشی از مشکلات هم مربوط میشه به عدم آموزش یا آموزش نادرست چه در رابطه با مسائل ممنوعه و یا مسائل رفتاری همسران با هم و همچنین با خانواده هاشون. توقعات نابه جا و تصورات نادرست قبل از ازدواج. 
مثل همون شاهزاده سوار بر اسب که هیچ وقت نمیاد یا اگه بیاد مطمئنا یه پای اسبه میلنگه!!!
بقیه جوابها هم با شما...

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

دانلود تلاوت ترتیل قرآن کریم

سال سوم راهنمایی بودم که همه روزه هامو گرفتم. یک روزش هم بدون سحری روزه گرفتم. چون خواب موندیم. سحرها قرآن میخوندم و میرفتم مدرسه.معلم قرآن مدرسه هم گفته بود زودتر بیایید و برامون نوار قرآن میزاشت. تو نماز خونه مدرسه مینشستیم و با بچه ها قرآن میخوندیم.
*** *** ***
مکه که رفتیم، ترتیل قرآنی از شبکه داخلی هتل پخش شد که سال قبلش شبکه سه نشون داده بود. دنبال سی دی این قاری گشتم و به زحمت پیدا کردم. دو سال قبل لذت شنیدنش رو برای بیننده های پافا به اشتراک گذاشتم. نمیدونم چه تعداد از لینکهای دانلود سالمه اما اگه بتونید دانلود کنید شما هم از این لذت بی بهره نمیمونید.

*** *** ***
دانلود تلاوت ترتیل قرآن کریم به تلاوت ” شیخ ماهر المعیقلی “

فاتحه  بقره آل عمران نساء مائده انعام

اعراف انفال توبه یونس هود ” یوسف “ رعد ابراهیم حجر

نحل اسرا کهف مریم طه انبیاء حج مومنون

نور فرقان شعرا نمل قصص عنکبوت روم لقمان

سجده احزاب سبا فاطر یس صافات ص زمر

غافر فصلت شوری زخرف دخان جاثیه احقاف محمد فتح حجرات

ق ذاریات طور نجم قمر رحمن واقعه حدید مجادله حشر ممتحنه صف

جمعه منافقون تغابن طلاق تحریم ملک قلم حاقه معراج نوح جن مزمل مدثر قیامت انسان

مرسلات نباء نازعات عبس تکویر انفطار مطففین انشقاق بروج طارق اعلی غاشیه فجر بلد

شمس ، لیل ، ضحی ، شرح ، تین ، علق ، قدر

بینه ، زلزله ، عادیات ، قارعه ، تکاثر ، عصر ، همزه

فیل ، قریش ، ماعون ، کوثر ، کافرون

نصر ، مسد ، اخلاص ، فلق ، ناس

*** *** ***
این هم یه هدیه ویژه برای خواندن آن لاین قرآن به صورت فلش

http://www.quranflash.com/en/quranflash.html
التماس دعا

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

یک بار برای خودم...


یه بار هم که شده دلم میخواد هرچی دلم میخواد بگم. دلم میخواد هرچی از دهنم درمیاد بنویسم. فراموش کنم که کی داره این نوشته رو میخونه و بعدا چی میگه. اینکه کی منو میشناسه و کی نمیشناسه.

*** *** ***         *** *** ***              *** *** ***
آشغال عوضی کثافت. اینهارو میگم چون هیچ وقت فحش بدتر از این به کسی ندادم.
آخه آدم روش میشه بگه تو چه نسبتی با آدم داری؟ جزو آدمهای خاله زنک هستی و از اول زن گرفتنت به حرف و حدیث درباره دیگران گذشت که چرا به زن من احترام نمیزارید و چرا کاسه ماست رو از جلوی زن من برداشتید و زن من غریبه هست و این حرفهای صد من یه غاز.
هرچی گذشت بدتر شدی و نگفتی که پدر مادر و خواهر برادرت از هر کسی تو زندگی برات موندگار تر هستند. همه رو کم کم از دست دادی و حالا اومدی مجلس مارو به هم میزنی؟ نمیگی اگه خانواده طرف مقابل دیده باشه که داری آب شنگولی به چند نفر میدی در مورد ما چه فکری میکنند و چی میگن؟ نمیگی صاحب مجلس و دور و بریشهاش اهل این کارا نیستن که داری آبروریزی میکنی؟هدفت بعد گذشت یک سال و نیم دوری همین بود؟ فقط اومدی زهرتو بریزی و بری.از اینکه اومدی همه تعجب کردن و احساس خطر که حتما دلیلی برای حضور تو باید باشه وگرنه برا خوشحال کردن خانواده پدری نیومده بودی. کی توفامیل اخلاقش مثل توئه که بخواد آتیش به پا کنه؟ خداروشکر خودت پسر داری و یه روز تلافی همه این رفتارها سر خودت هم میاد. ایشالله زنت جذام بگیره، ایشالله به روزی بیفتی که التماس کنی بقیه به خاطر تمام بدیهات ببخشنت.

*** *** ***         *** *** ***              *** *** ***
آخه هیکل، گنده، سیبیل، خجالت نمیکشی اون ماسماسک رو گرفتی دستت و از هرچی دلت بخواد عکس میگیری؟ نمیگی شاید یکی راضی نباشه؟ عروسی فامیلتون هست که هست. عروسی واسه ما هم هست. اصلا ما صاحب مجلسیم. تو باید جو گیر بشی و از خانواده طرف مقابل هم عکس و فیلم بگیری؟ عروسی ندیده هستی که اینجوری مثل عقده ای ها رفتار میکنی.
ایشالله دوربین دییجتالت بیفته تو جوب آب. ایشالله رم دوربینت بسوزه. ایشالله کامپیوترت ویروسی بشه.ایشالله جیز جیگر بگیری.

*** *** ***         *** *** ***              *** *** ***
خوب اون دختر حق داره میگه اگه بفهمید طلاق گرفته خوشحال میشید دیگه. اون شمارو شناخته که داره اینو میگه. کی تا حالا شده از خوشحالی بقیه خوشحال بشید و از ناراحتیش ناراحت؟ تا حالا شده از خوشبختی کسی خوشحال بشید؟ ته دلتون قند آب میشه وقتی بفهمید مشکلی برا طرف پیش اومده. به خصوص اگه قضیه مربوط به طلاق باشه.نه اینکه خودت میتونی یه آدم مناسب برا زندگی کسی پیدا کنی که حالا داری میگی از در خونه هرکسی نباید رفت تو؟ نمیگی یکی اینو میشنوه به خودش میگیره؟ اصلا تا حالا شده یه بار تو زندگی با حرفهات به کسی نیش نزده باشی؟ باید یکی مثل دخترهای خودت عروست میشد تا آدم میشدی. باید "آریانگ"افسانه افسونگر میامد حالیت میکرد یه من ماست چقدر کره داره.فقط بلدی آتش افروزی کنی و بری. از چند ماه قبل ما منتظر آتیش مراسم عروسی ایندفه بودیم. خودمونو آماده کردیم که ببینیم این دفعه میخوای با اون زبونت چکار کنی. خوب شد همه بودن و دیدن از کاه کوه ساختی و آتیش به پا کردی. ولی آخرش خودت ضایع شدی. تا کی میخوای به این رفتار ادامه بدی؟
 
 *** *** ***         *** *** ***              *** *** *** 
 به یقین گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم. آنها دلهایی دارند که با آن اندیشه نمیکنند و نمیفهمند، و چشمانی که با آن نمیبینند، و گوشهایی که با آن نمی شنوند. آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراه تر. اینان همان غافلانند.( اعراف 179)


  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

عروسی خوبان

دوران قبل ازدواج( کودکی): ایشالله عروس بشی جبران کنیم، ایشالله دامادیت، تو عروسیت با آبکش برات آب بیاریم، سفید بخت بشی. ایشالله خوشبخت بشی. خودم میام عروسیت خشتک تکونی* میکنم.

دوران قبل ازدواج(جوانی): یه وقت نری کسی رو بگیری که قدش نصف قدت باشه ها، مراقب باش گول نخوری دوره زمونه بدی شده، باید یکی رو پیدا کنی که لیاقتتو داشته باشه، یه وقت خدای نکرده کسی رو انتخاب نکنی که رومون نشه تو فامیل نشونش بدیم.عروس باید  خوشگل باشه و سر کار هم بره. چطوری میتونی تنهایی خرج زندگیتو بدی؟ داماد باید خوش تیپ و با کلاس باشه و شغل خوبی هم داشته باشه.یه وقت نری دست بزاری رو کسی که معتاده و انگل اجتماع؟
دوران انتخاب (خواستگاری): چه دختری بود دیدی از هر انگشتش یه هنر میبارید. واه واه خودشو تو گونی پیچیده بود. برو بابا پسره کچل و خپل بود. این هم میشه داماد؟ استغفرالله سر و ته دختره باز بود. الان اینقدر خرج خودش کنه بعدا میخواد چکار کنه؟ مادرشو دیدی چه نگاهی میکرد از الان معلومه میخواد چه بلایی سر بچمون بیاره. بلا به دور دختره از خود راضی فک کرده از دماغ فیل افتاده چیزی که زیاده دختر. چه پسر محجوب و مودبی یک کلوم روش نشد حرف بزنه به این میگن پسر.

دوران پس از انتخاب: واه واه واه این هم دختر بود انتخاب کردی؟ بهتر از این پیدا نشد؟ چطوری بگیم این دامادمونه؟ نگاه کن توروخدا فیل و فنجون! یعنی لیاقت ما این بود؟ دخترها براش صف کشیده بودن حالا ببین کسی رو پسند کرده! روزی صد تا خواستگار جلوی در خونه نوبت میگرفتن حالا ببین چی شد!
دوران نامزدی: تورو خدا ببین این هم جهیزیه بود آورد؟ بلا به دور نگاه کن چه مادر شوهری نصیبش شد خدا به دادش برسه. ای وای چه زبونی داره این عروس، همه رو درسته قورت میده. داماد هم بود دامادای قدیم. یه وقت قبول نکنید مراسم ساده برگزار بشه ها دور از شعن خانوادگی ماست.باید گربه رو دم حجله کشت. از الان رو ندید پر رو میشن.

در مجلس عروسی: وا واه واه دیدی چه لباسی پوشیده بود؟ پدر داماد کادو چی داد؟ چه میوه و شیرینی مزخرفی برا مراسم خریده بودن، آبرومونو بردن. اه اه اه پارکینگ هم نداشت، چقدر دور بود. نوه عروس عمه بابای داماد تصادف کرد، باعث و بانیش هم اینها بودن دیگه. شب خونه کی بریم بخوابیم. کسی مارو دعوت نکرد. اصلا کسی تعارف نکرد بریم سر سفره عقد وایستیم، هیشکی به روی خودش نیاورد دعوت کنه بریم عکس بگیریم. واقعا که. این هم مراسم بود؟ دیدی شامش کم اومد؟ برنجش شور بود؟ گوشتش نپخته بود؟ چه گدابازی دراوردن.حالا ماه عسل کجا میخوان برن؟ سالی که نکوست از بهارش پیداست

*** *** ***          *** *** ***         *** *** ***
همیشه به مامانم میگم: از مراسم عروسی بدم میاد. اگه قرار باشه تمام آرزوی یه دختر پوشیدن لباس سفید عروسی باشه و اگه نپوشه عقده ای بشه، بهتره از همین الان عقده ای بشه. یعنی فکر آدم اینقدر میتونه کوتاه باشه؟
یعنی چی که واسه مراسم آدمهایی که توی عمرت ندیدی و هیچ نقشی تو زندگیت ندارن دعوت کنی؟ که بیان و هی منت بزارن و غر بزنن؟ میلیون میلیون خرج مراسمی کنی که حداکثر 6 ساعت طول میکشه؟ تو عصر اینترنت کی میاد اینهمه خودش و اطرافیانشو اذیت کنه؟ مطمئنا هیشکی هم دلش نیست خودشو اذیت کنه و بیاد مراسم. گرچه مجبوره ولی با ناراحتی میاد.
یعنی نمیشه مراسم ساده تر و کم خرج تر برگزار بشه؟ یا اصلا مراسمی گرفته نشه؟ این خرج میلیونی رو میریزی توی چاه. درحالیکه میتونی پولشو بگیری و خرج زندگی یا خوشیت کنی. بری مسافرت یا اگه کم و کسری داری جبران کنی. نه اینکه بریزی توی چاهی که برگشتی نداره. آخرش هم تا چند ماه بعد عروسی حاشیه های خاله زنکی عروسی ادامه پیدا میکنه. اگه هم خدای نکرده دوطرف از هم طلاق بگیرن، اولین حرفی که فامیل میزنه اینه که: حیف اونهمه خرج....

*** *** ***             *** *** ***
لغات و اصطلاحات جدید:
خشتک تکونی: کنایه از رقص و پایکوبی زیاد در مجلس شادی

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

خاطرات تزریقی

افشین در وبلاگش نوشت: با ماشين به سوي مطب دكتر ميرويم. من هنوز سعي مي‌كنم با قورت دادن آب دهانم اين قضيه را آزمايش كنم كه آيا واقعاً دچار گلودرد شده‌ام يا اينكه طي يك معجزه همه چيز خوب شده است؟ به حوالي مطب دكتر كه ميرسيم حس مي‌كنم اعصاب داخل پايم مور مور مي‌كند. سايه‌ي سياه ترس بر وجودم مي‌افتد. آيا امكان دارد دگمه‌اي اختراع شود كه به محض فشار دادن آن شما در سه ساعت بعد باشيد و مجبور به تحمل هيچيك از اين صحنه‌هاي ناراحت‌كننده بعدي نگرديد؟
تزريقاتچي به پشت پرده مي‌آيد. " شل بگير... ميگم پاتو شل بگير!"

*** *** ***               *** *** ***               *** *** ***

وقتی این مطلب را در وبلاگ افشین خوندم من هم ناخوداگاه یاد خاطرات " مريضي – دكتر – آمپول "خودم افتادم.
فکر نکنم کسی پیدا بشه که از امپول خاطره خوبی داشته باشه. همیشه از بچگی وقتی پدر مادر رو اذیت میکردیم میگفتن میبریمت بهت سوزن بزنن! در نتیجه وقتی اسم امپول رو میشنیدیم مو به تنمون سیخ میشد که هیچ، دلمون می خواست اصلا به دنیا نیامده بودیم که در یک روزی بریم سوزنی بشیم.
*** *** ***
پزشکی در نزدیکی منزلمون مطب داشت که از نوزادی پیشش میرفتیم. اسمش هم دکتر سمائی بود. همیشه کفشی میپوشید که پاشنه مردونه داشت! نمیدونم از کجا میخرید ولی خیلی تک بود. تو مطبش دو تا مبل خیلی کوچیک برا بچه ها داشت.
هر وقت منو معاینه میکرد ویشگونم میگرفت. برا همین هم دوستش نداشتم. به مامانم میگفتم منو اذیت میکنه نمیخوام برم پیشش.
اما از اونجائیکه من از همان عنوان کودکی انواع و اقسام مریضیهارو تجربه کردم و برای همین هم الان سعی میکنم پاستوریزه باقی بمونم، همین بیماریها باعث شد طعم تلخ امپول رو هم زیاد بچشم.
از تب مالت و کهیرهای پوستی و سینوزیت و کم خونی گرفته تا ساده ترینش که اسهال استفراغ بود!
من هم مثل بقیه بچه ها وقتی میشنیدم که دکتر امپول داده کلی گریه زاری میکردم که من نمیخوام امپول بزنم و این حرفها.
دوران تب مالت زیاد یادم نمونده ولی دورانی که سینوزیت داشتم در یک مقطعی از بیماری، دکتر 10 تا امپول داده بود که هر روز بزنم. یادمه وقتی با همون دلهره و استرس و خیالاتی که افشین به خوبی توصیفش کرده، به نزدیکی درمانگاه میرسیدم، وقتی از پیاده رو به سر کوچه ای نزدیک میشدیم که که درمانگاه توش بود و سر کوچه یه مغازه بود که تنها چند حرف آخر اسم مغازه" ران" دیده میشد ، با خودم میگفتم: دیگه تموم شد. رسیدی. دیگه هیچ کاری نمیشه کرد. چقدر از اون مغازه که بادیدن حروف آخرش تنم میلرزید، بدم میامد. اسم مغازه نورباران بود.
خانومی که برام امپول میزد دیگه دلش برا من سوخته بود که داره هر روز منو سوراخ میکنه. به امپول زدن این خانوم عادت کرده بودم. یه بار از مامانم پرسید مگه چند تا امپول داره؟ مامان گفت ده تا.
همین شل کن شل کن آمپول زن که افشین گفت هم هنوز در یاد من که تنمو سفت میکردم و آمپول زن شاکی میشد، باقی مونده. بعد ها مامان بهم گفت که هیچ وقت طاقت نداشته وارد شدن سوزن در بدن بچه هاشو ببینه. تو اتاق میامد و دلداری میداد ولی نگاه نمیکرد!
( فقط قبل از آمپولی شدن بود که مامان منو میبرد یه مغازه نزدیک درمانگاه و برام ابمیوه میخرید. میگفت نباید ضعف داشته باشی وگرنه وقتی آمپول زدن حالت بد میشه. شاید هم برا دلگرمی و خوشحال شدن من این کارو میکرد)

در همین درمانگاه پزشک کودکانی بود که من تا 5-6 سال پیش هم پیشش میرفتم ! همون پزشکی که سینوزیت منو تشخیص داد. وگرنه پزشکهای جوان الان که اصلا حوصله مریض ندارم و فقط حق ویزیت میگیرن و اصلا عمق قضیه براشون مهم نیست. این پزشک که اسمش دکتر حریری بود همیشه به مریضهاش آمپول میداد. برادرم میگفت اینها باید امپول بدن تا بساط تزریقاتی درمانگاه پابرجا باشه. وگرنه میتونن با قرص و کپسول بیمار رو درمان کنند. گرچه اگه اون امپولهارو نزده بود الان معلوم نیست چه وضعی داشتم.
*** *** ***
مشکل من فقط به امپول زدن محدود نمیشد. بچه که بودم نمیتونستم قرص و کپسول رو ببلعم. مامان بیچارم زجر میکشید تا من دارو بخورم.اکثر اوقات هم مجبور میشد تو آب حل کنه. که بعدا فهمیدم که کار اشتباهی بوده. هروقت هم دکتر کپسول میداد و مامان میگفت شربت بده، تو داروخانه دکتر میپرسید دخترتون مگه چند سالشه؟
یادمه قوطی قرص آهن رو قایم کردم تا مجبورنشم طعم تلخ و آهنی قرص که وقتی در آب حل میشه بدتر هم میشه تحمل کنم. دوران سینوزیت هم کپسولهارو قورت نمیدادم و مامان وقتی نصفه شب به من کپسول میداد الکی قورت میدادم و وقتی مامان میرفت، لای دستمال کاغذی تف میکردم!
اینکه چطوری شد که من بالاخره تونستم قرص ببلعم خدا میداند.
سر همین قضیه قورت دادن یکی از پزشکهای درمانگاه به من گفت: قرص که ندم، آمپول که ندم، پس دعا بنویسم؟؟؟؟
برا همین من ترجیح میدادم و البته مجبور میشدم برا بهتر شدن مریضی، به آمپول تن بدم.

*** *** ***           *** *** ***          *** *** ***
یه همکاری داشتیم و داریم که وقتی یه بار داشت به یکی از نیروهای کار دانشجویی توضیح میداد که با نرم افزار مخصوص چطوری کار کنه، وقتی دانشجو جلوی این همکارمون تمرین میکرد، همکارمون میگفت بله بله تموم شد تموم شد.
یکی از دانشجوها گفت: اقای فلانی انگار داره آمپول میزنه که میگه تموم شد تموم شد!!!
*** *** ***
چند سال پیش در بیمارستان 501 ارتش، مشغول دوره کاراموزی کمکهای اولیه بودم. اگه از توضیح مسائل مختلف تلخ و شیرینی که پیش اومد بگذریم، یکی از ماجراها برای من موندگار شد.

مثلا آمپول زدن بلد شده بودم امابا کلی ترس و دلهره سوزن رو داخل باسن مظلوم بیماران میکردم. یه بار آقایی دراز کشید و من براش امپول زدم. بعد تزریق، بیمار از روی تختش بلند نشد. گفتم مشکلی هست؟ گفت انگار سفت شده. من هم ترسیدم و همونطور که بیمار به شکم دراز کشیده بود، پاهاشو چند دقیقه مالیدم!
بعدا وقتی ماجرا رو برای دوستان تعریف کردم، گفتن طرف همینو ازت می خواسته و ناز کرده و تو هم خوب بهش فاز دادی!!!

*** *** ***

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS