در حسرت نینجا

لباس مشکی پوشیده بود و فقط چشماش معلوم بود. برای من که دختر بودم جذابیت بصری زیادی نداشت. اما اینکه میدیدم برادرهام با هیجان میشینن و بازی میکنن، منو وسوسه میکرد که من هم بازی کنم.
فکر کنم دوران ابتدایی بودم که کمودور 64 خریدیم. اولش نوه عمه بابا (شهاب) کمودور خرید و بعدش ما. برای همین هم تا مدتها شهاب ، راهنمای برادرهای من بود. من بلد نبودم چطوری باید یک بازی رو لود کنم و حتی اگه بتونم با اون دسته بازی، نینجا رو هدایت کنم و از گوشه کنار اتاقک تصویر چاقو و بطری و نانچیکو بشینم و بردارم، باز هم برای رفتن به مرحله بعد مشکل داشتم.
برادرهام هیچ وقت نزاشتن من نینجا بازی کنم. و این حسرت برای همیشه در دلم باقی موند.


نینجا 1، نینجا2، نینجا3: فکر کنم در نینجا 2 بود که برادرها نتونستن از مرحله 1 فراتر برن. در سکانس آخر بازی، رودخانه عریضی بود که پریدن از روش محال بود. یادمه یک بار شهاب اومد خونه ما و با برادرهام تا چند مرحله جلوتر رفتن. من هم با حسرت نگاه میکردم که بالاخره بعد از دو نینجای تکراری، دارم صحنه های جدید تری میبینم.
سهم من از کمودور، فقط موتور سواری بود. اونهم همیشه از روی مجسمه ابولهل پرت میشدم پایین!
یه بازی دیگه بود که اسمشو یادم نمیاد اما از اسلحه ی یوزی استفاده میکردن. اون موقع یا مجلات ترفند بازی نبود یا برادرهای من خبر نداشتن و برای همین یه وقتی هم که چند برگ راهنمای بازی دستشون میامد که باید از کجای صحنه فلان اسلحه رو بردارن یا برای نشستن در گوشه اتاق چطوری از دسته بازی استفاده کنن، هیجان انگیز بود.
دسته بازی مدام خراب می شد. یادمه یه دسته بازی داشتیم که بهش میگفتن گوشکوبی. اون از بقیه بهتر عمر کرد. هنوز صدای دسته بازی وقتی که برادرم تلاش میکرد که نینجارو باهاش بنشونه زمین، یادمه.
یادمه وقتی میخواستن برن مرحله بعد بازی، صفحه لود شدن، خط خطی بود یا این خط خط ها بالا میرفتن یا همینطور درجا میزدن.
از بین اسلحه ها، نانچیکو خوب یادم مونده. هم قیافش و هم اسمش برام جالب بود. به خصوص اینکه نمیتونستم درست تلفظش هم کنم!

وقتی کامپیوتر خریدیم، من عاشق بازی پرنس شدم. بالاخره تونستم یه بازی دخترپسند رو بازی کنم. یادمه یکی از اقوام به اسم بابک چند وقتی اومده بود تهران و وقتی برادرهام مدرسه بودن، من و بابک حسابی بازی میکردیم. با بابک بود که تونستیم مراحل بیشتری رو بریم و کلیدهای میانبر زیادی رو کشف کنیم.کلیدی که عمر رو زیاد کنه یا بریم به مرحله بعد.
وقتی برادرها از مدرسه میامدن خونه، من با هیجان از کشفیات اون روز براشون میگفتم. تمام صحنه های پرنس یادمه، به خصوص گیوتین هاش و اون سکانس آخر که پرنس، پرنسس رو در اغوش گرفت!
یه خط دستور برادرها برام نوشته بودن که بتونم رنگ زمینه و نوشته ها رو باهاش عوض کنم. این تنها کاری بود که میتونستم انجام بدم. ( البته فکر کنم با کمودور این کارو میکردم)
یادم نیست که کمودور رو چکارش کردیم.دادیم به دایی تا به کسی بده و اون چکارش کرد. ولی هرچی که شده، دلم میخواست الان هنوز داشتیمش و من به حسرت دوران کودکی، باهاش بازی میکردم!

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

4 نظرات:

مصطفا گفت...

وای الهییییییییی
آبجی منم میگفت اون موقع که میکرو بازی میکردیم همه ش دلش میخواسته مث تو بازی کنه و ماهم بهش بازی نمیدادیم
دلم سووووووووووووووووخت

افشين گفت...

سلام. اين رو گفتي و من رو هم بردي به آن دوران‌هاي خاطره‌انگيز. جنجالي‌ترين بازي كمودور 64 بازي استرپ‌تيز‌پوكر با خواننده‌ي آلماني‌الاصل آن سالها ، يعني سامانتا فاكس بود. يادمه پسرها براي بردن اين بازي خيلي از خودشون اشتها نشون ميدادن.

hamed گفت...

نه من سنم به کمودور نمیخوره ما بیشتر به سگا میخوریم چقدر هم بازیها به نظرمون قشنگ بود
یادش بخیر سیو هم نمیشد و باید تا شب میشستی پاش تا تمومش کنی و آخرشم میمردی و گیم اور میشدی
چقدر مامانم گیر میداد دیگه خسته شدیم بزنید تلویزیون ببینیم
یادش بخیر یه مدت هم از یه کلوپی نزدیک خونه فیلمای سگا اجاره میکردیم
ممنون بابت این حس قشنگی که دادی الهام عزیز

دینامیت دوک گفت...

یاد آهنگ های قشنگش بخیر