یعنی من اشتباه کردم؟

سحری که خوردم، منتظر بودم تا اذان صبح رو بگن و نماز بخونم. اس ام اس به مینا زدم و گفتم که تمام سعی خودتو بکن که ارامش داشته باشی تا بتونی بخوبی از پس تستها بربیای. من هم برات دعا میکنم. مینا هم جواب داد که نمیتونه بخوابه. استرس نداره ولی از جواب کنکور میترسه!
*** *** ***
۹ سال پیش در چنین روزی، کنکور دانشگاه سراسری سال ۸۱ برگزار شد. فکر کنم شب کنکور تونستم خوب بخوابم. تمام جزئیات روز کنکور به یادم مونده. اینکه ماشین رو کجا پارک کردیم و هم کلاسیهایی که در دانشگاه علوم اجتماعی دانشگاه تهران ( که حوزه آزمون بود) دیدم، مراقبها و صندلی که روش نسته بودم، تاخیر چند دقیقه ای که در پخش سوالات بود، همه و همه رو یادم مونده.
فکر میکردم مجبورم که دانشگاه قبول بشم. اگه قبول نشم، جواب زحمتها و هزینه هایی که خانواده متقبل شده، جواب فامیلهایی که به بهانه کنکور مهمانی هاشون رو نرفتم، جواب اینهمه تلاش و زحمت خودم رو چی باید بدم؟
چه شبهایی که بعد نماز، از دلهره قبول نشدن، گریه زاری کردم. چه فالهای حافظی که برا خودم نگرفتم! یه بار که خیلی حالم بد بود، حافظ هم حال و روز منو دید. جواب داد:
حافظا چون غم و شادی جهان در گذرست    بهتر آنست که من خاطر خود خوش دارم
*** *** ***
اتفاق خاصی نیفتاد. کنکور رو دادم و منتظر نتیجه شدم. رتبه من شده بود ۳۷۴۰٫ برای اون موقع رتبه بدی نبود اما عالی هم نبود. اون موقع رتبه زیر ۱۰۰۰ عالی بود و البته الان هم هست اما برای رشته تجربی، رتبه ۲ هزار به بالا نتیجه خوبی در انتخاب رشته نداشت.
ماجرا از اون روزی شروع شد که داشتیم انتخاب رشته میکردیم. انتخاب رشته پیشنهادی قلم چی یه طرف و انتخاب رشته درهم برهم سازمان سنجش هم یه طرف دیگه! دخترخالم روی مبل سمت چپ  نشسته بود و من وسط و مامانم هم سمت راست.
بابا روبروی ما نشسته بود و از دس من حرص و جوش میخورد. میگفت: آخه تو نباید به فکر این باشی که پس فردا بخوای بری سر کار، با این رشته ها نمیتونی شاغل بشی؟
من میگفتم: آخه کی میخواد بره سر کار. من که اصلا دوست ندارم شاغل باشم. یعنی چی صبح از خونه بری بیرون و غروب آش و لاش بیای خونه. من فقط میخوام دانشگاه قبول بشم. کار هم که دوست ندارم. پس هرچه باداباد.
بابا میگفت: آخه افسانه خانم، یه چی به الهام بگید. آخه برداشته دانشگاه تربیت معلم رو هم جزء انتخابهاش زده. بهش بگید که چقدر رفتن و برگشتن به اون دانشگاه که حصارک کرجه سخته.
افسانه میگفت: نگران نباشید، سرویس داره!
بابا بیشتر جوش آورد و گفت: سرویس باشه یا نباشه، داخل شهر که نیست. آخه چرا به حرفم گوش نمیدی دختر. اینهم رشته است؟ اینهم دانشگاهه؟
من میگفتم: فقط قبول بشم، بقیش مهم نیست. هرکاری بقیه کردن من هم میکنم.
با همه مخالفتهای بابا، دانشگاه تربیت معلم رو هم انتخاب کردم.
من فقط میدونستم از چی بدم میاد. یعنی نه علاقه و نه استعداد خودمو نمیشناختم. (هیچ وقت شرایطی در مدرسه برامون فراهم نشده بود که بتونیم اطلاعات خوبی درباره رشته های دانشگاهی کسب کنیم. فقط سال اول دبیرستان، در درس آمادگی تحصیلی، معلمها، بچه هارو مجبور کردن که در مورد رشته های مختلف تحقیق کنند و کنفرانس بدن. اما ما فقط یه چیزایی جور کردیم و نوشتیم تا نمره بگیریم)
رشته هایی که حاضر نشدم انتخاب کنم اینها بود: کلیه رشته های علوم کشاورزی ( به خاطر اینکه خوشم نمیامد دست به خاک بزنم و گلی بشم!  آخه آبخیزداری هم شد رشته؟ اصلا آبخیزداری یعنی چی؟)، رشته های گفتار درمانی، کاردرمانی ( به خاطر اینکه حوصله و اعصاب زیادی ندارم!)
من نمیدونستم چی دوست دارم. البته این فقط مشکل من نبود. ۱۰۰ رشته انتخابی رو پر کردم و بابا هم مدام، آلارم میامد که اگه در پرکردن خونه های کد رشته ها اشتباه کنی، یهو میفتی علی آباد کتول، پس حواست باشه خودتو بدبخت نکنی!
دوست داشتم رشته تربیت بدنی قبول بشم. ولی اینطور که شنیده بودم، بعد از قبولی در این رشته ها، آزمون عملی هم گرفته میشه. اما من نمیدونستم اگه در آزمون عملی قبول نشم چه اتفاقی میفته.( من که در دوران مدرسه از ورزش فراری بودم و حتی بارفیکس نمیتونستم برم چطوری میتونستم قبول بشم؟) فکر میکردم مجبورم دوباره یک سال دیگه برا کنکور بخونم. ( بعدا متوجه شدم که در صورت عدم قبولی در آزمون عملی، اولین رشته قبولی بعد از این رشته رو میتونی بری ثبت نام کنی)
این رشته رو هم انتخاب کردم اما از انتخاب ۹۰ به بعد. نحوه انتخاب من رشته محوری بود. یعنی مثلا زیست کلیه دانشگاههای موجود در تهران و بعد شیمی کلیه  دانشگاههای تهران الی آخر.
(یادمه یکی از بچه های مدرسه میگفت: من دانشگاه شهید بهشتی قبول بشم، حتی اگه کاردانی شبانه گردگیری کامپیوتر هم باشه مسئله ای نیست!)
در مدت زمانی که منتظر اعلام نتیجه نهایی بودم، با حرفهای این و اون، از انتخابهام پشیمون میشدم. یکی میگفت رشته علوم پایه که فایده نداره، حسابداری قبول بشی خیلی بهتره و از این حرفها.
جواب که اومد، کد رشته قبولی رو در دفترچه دیدم ، دخترخالم که شنید، قاه قاه خندید و وقتی بابا فهمید، گفت: همونی که میترسیدم شد! زیست شناسی جانوری دانشگاه تربیت معلم!
*** *** ***
هنوز هم فهرست رشته های انتخابی که مامان روی کاغذ نوشته بود رو دارم. البته یادم نیست الان کجاست. اما یه زمانی که دم دستم بود و نگاهش میکردم، با خودم میگفتم: یعنی من اشتباه کردم؟

آدرس جدید کافه شکلات: http://cafe-chocolate.ir/

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

0 نظرات: