خاطرات خانه پدری

از زمانی که من به دنیا آمدم خونه ای که ساکن بودیم رو عوض نکردیم.تا اینکه حدود 10 سال پیش خونه رو خراب کردیم و 3طبقه ساختیم.هنوز هم وقتی خواب ببینیم، همه ماجراها در خونه قبلی(قبل از ساخت)اتفاق میفته.
خونه قبلی،2طبقه غیرمستقل بود و یه نیم طبقه کوچیک هم بالای طبقه دوم بود که با چند تا پله به پشت بام راه داشت.
مشابه نقشه خونه ما، خونه خالم و خواهرشوهرش بود.که از نیم طبقه آخری خالم به عنوان آشپزخانه استفاده میکرد.
من تو این نیم طبقه مواقع امتحانات درس میخوندم.تابستونا خیلی گرم بود و زمستونا خیلی سرد.مامان بخاری برقی برام میذاشت و خودمو پتو پیچ میکردم درس میخوندم.

راهروی طبقه اول به ایوان راه داشت و از پذیرایی هم پنجره بزرگی داشت که کامل باز میشد وعملا پنجره نبود!( مثل دری که چارتاق باز میشه به ایوان).مامان تابستونا با چسب پودری کاغذ دیواری که فکر کنم با آب مخلوط میکرد، توری بزرگ را میچسباند که بتونیم شبها باز کنیم و خنک بشیم.
از قسمتهای مختلف خونه قبلی خاطره زیاد دارم و بخشهای مختلفش هم توصیفات خودش رو داره که به تدریج مینویسم.

دیشب به شدت یاد یکی از شبهایی کردم که رختخواب پهن کرده بودیم و شبکه 5 برنامه احمدزاده-حسینی داشت.فکر کنم برنامه همون سالی بود که حسینی شعر میخوند و میرقصید.نمیدونم شما از برنامشون(فکر کنم اسمش شبهای تهران بود) خوشتون میامد یا نه.من از این دو شخصیت در اون سالها خاطره خوش زیاد دارم.دیشب یاد دعواهای شدیدی افتادم که با برادرهام داشتم.نمیدونم ربطش به برنامه حسینی و پنجره باز تابستون چی بود.

دلم رفت به اون سالها.به یاد باد خنکی که شب میامد و من کنار مامان میخوابیدم.شاید بگم چند ساله که متوجه شدم به خاطر من پدر و مادرم چقدر اذیت شدن!(متوجه منظورم میشید که؟)چون اتاق مجزا و مستقل نداشتیم همه تو پذیرایی دو قسمتی که با در ( که بعدا از جا درش آوردیم چون مزاحم مهمانی دادن بود.البته یه در نبود.دو در که هر کدوم 2 قسمت بود و لولا داشت) میتونست جدا بشه که البته هیچ وقت نمیبستیم، میخوابیدیم.
تنها وقتی که از این در استفاده کردیم شبی بود که رختخوابهارو پهن کرده بودیم و مهمان آمد.فکر کنم از فرودگاه آمده بودن یا سفرشون لغو شده بود.(بعد ساعتی رفتن و هی میگفتن تورو خدا داشتید میخوابیدید؟رودربایسی نکنید! ما هم هی انکار کردیم که کی این موقع شب میخوابه!)
دیشب یاد باد خنکی کردم که از توری که مامان هر سال با زحمت میچسبوند رد میشد و فضای خونه رو وقت خواب خنک خنک میکرد.یا دعواهای شبانه برای دیدن کدوم کانال و خاموش کردن تلویزیون.یاد به دل نگرفتن حرفها و دعواها.

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

0 نظرات: