خانه تکانی

هر سال قبل عید، تو خونه ما شیرینی پزون برقرار بود. یعنی مامان مشغول تهیه و تدارک پخت شیرینیهای عید میشد و ما هم اوایل از سر علاقه و اواخر از سر ناچاری به مامان کمک میکردیم. هر کسی هم که عید خونه ما شیرینی میخورد کلی به به و چه چه میکرد که ای وای چطوری اینهارو پختید و چقدر خوشمزست و مثل بیرونی ها شده و این حرفها.ولی دیگه بعد چندین سال شیرینی پختن همگی خسته شدیم.

خونه تکونی هم یکی از کابوسهای قبل عیده. من یکی که از خونه تکونی متنفرم. یعنی میگم اگه قرار باشه خونه تمیز باشه باید در طول سال تمیز بشه نه آخر سال همگی خودکشی کنیم. مگه قراره چه اتفاقی بیفته؟ نه اینکه همه اونهایی که خونشون رو میتکونن کمی هم خونه قلبشون رو تر تمیز میکنن؟
به خاطر همین عقیده هر سال باید از خونه تکونی عذاب بکشم. به خصوص وقتی که مامان میگه امسال دیگه هیچ کاری نمیکنیم.ولی دو روز مونده به سال جدید همه اعضای خانواده رو بیچاره میکنه. من هم میگم خوب اگه تصمیم داشتی،زودتر اقدام میکردی که لاقل خستگیمون در میرفت.
امسال به خاطر گردن درد مامان نمیتونیم هیچ کدوم از این کارهارو انجام بدیم. از طرفی به خاطر درد مامان ناراحتم اما از طرفی هم آرامش دارم که قرار نیست خونه ویرون بشه.
البته چه دیدید. تا آخر سال باز هم وقت باقیه و مامان ممکنه پرچم جنگ رو بالا بیاره!

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

2 نظرات:

مصطفا گفت...

هروقت مامانت خوب شد بگو باشه؟
چرا درد میکنه آخه؟

Unknown گفت...

اتفاقا ما هم با همین اوضاع رو به رو بودیم و امسال بدتر شد چون اوایل همین ماه وسط خونه به دلایلی شکافته شد!!!(خواستن رود بزنن!!!) و خونه بدتر از سالای پیش شد...فعلا که هنوز ادامه داره و منم که الان دارم اینا رو می نویسم غر داره روی سرم آوار میشه!!!
برم اتاقم رو از کوهی از مجلات نجات بدم!!!
راستی جایی برای بازیافت کاغذ هست یا روزنامه های قدیمی رو بدیم به خشکشویی؟؟