رویای یک رقص…

افشین نوشت: به شمع‌ها نگاه کن… به گل‌ها… و به خنده‌های شیرینی که به خاطر تو به لب‌ها نشسته
به این ترانه گوش کن… که ترانه‌ای است… از سرزمین تو… و برای تولد تو
تولدت… مبارک!
مبارک ، مبارک ، تولدت مبارک! ادامه مطلب

*** *** ***
از همون بچگی سرمون شیره میمالیدن! اکثر اوقات تولد یکی از اعضای خانواده مصادف بود با تولد سایر اعضای خانواده و حتی فامیل! حتی تولد دختر خاله هام هم همزمان با تولد ما گرفته می شد. هدیه که چه عرض کنم. گاهی اوقات همون لوازم و اسباب بازیهای خودمون رو میچیدیم روی میز و تولد برگزار میکردیم و عکس میگرفتیم و کلی هم ذوق میکردیم. اسنادش هم موجوده!
بی انصافی نمیکنم. گاهی هم هدایایی برامون گرفته شده بود. اکثر اوقات مامان روی چراغ سه فیتیله ای کیک می پخت که هنوز هم مزه اش تو دهنمه. اون موقع خبری از پودر کیک نبود. کیکهامون مامان دوز بود!
در تولدمون خبر چندانی از اقوام نبود. نهایاتا خاله و بچه هاش بودن. جالبه که همیشه آخر تولد، دایی و زن دایی و بچه هاش سر میرسیدن! و این در اکثر تولدهای من پیش میامد.
http://pafa7.persiangig.com/image/Nostalgia-cafe%20chocolati/Elham%20Pic/Eli%283Sale%29..jpg

*** *** ***
در عمری که از خدا گرفتم چند تا تولد مفصل بیشتر نرفتم. یکیش تولد دختر همسایه بود که به لطف بلد نبودن من به رقص، نتونستم برقصم و تا آخر تولد روی صندلی نشسته بودم و بقیه رو نگاه میکردم که اینا از کجا بلد شدن برقصن! برای من که حتی از پشتک زدن عاجز بودم، رقصیدن مثل یک رویا بود! ( از همان عنفوان کودکی آرزو داشتم که پشتک بزنم! اما هیچ وقت موفق نشدم :) )
تولد دومی، تولد بچه های یکی از اقوام بود، که اونها هم تولد دختر و پسرشون رو در یک روز برگزار کردن و بجای بزن و بکوب خانمها ( چون اکثر تولدها مخصوص مادر بچه هاست که بیان خودشونو خالی کنند و بچه ها هم اضافی هستند!)، بازیهای مختلفی برگزار می شد ( که افشین جان بخوبی تشریح کردند). مثلا یه سیب با نخ به سقف آویزون کرده بودن و کسی که میتونست با دست بسته سیب رو بخوره برنده بود. یا همون بازی صندلی که باز هم به لطف بی عرضه بودن من در دوران کودکی، همیشه ی خدا نمیتونستم روی صندلی بشینم! ( حتما شما هم اون ایمیل معروف رو خوندید که ژاپنیها در این بازی میگن که همه باید روی صندلی جا بشن نه اینکه اونی که جا نشه بازنده میشه). این تولد هم به من خوش گذشت و هم به این نتیجه رسیدم که بدون مامان نباید برم تولد!
تولد سوم که به عنوان جشن تکلیف برگزار شد، جشن تکلیف یکی از دخترهای کلاس سوم دبستان بود که پدرش با پدر من دوست بودن. در این جشن هم بازی و مسابقه برگزار شد و به علت مذهبی بودن خانواده آهنگ قر داری نواخته نشد! حتی عکس دسته جمعی که گرفته بودیم رو به خاطر بی حجاب بودن صاحب مجلس به من که آشنا بودم ندادن :( . در این جشن جوایزی به رسم یادبود داده می شد که در یک سبد کاغذهای تا شده که اسم جوایز روش نوشته شده بود ریخته بودن و برنده یکی از کاغذهارو برمیداشت. من البته در مسابقه ای برنده نشدم ولی به من خط کش ۳۰ سانتی دادن که اون موقع جزء لوازم تحریر جدید محسوب می شد. اما من از اون سر مدادی های فنر دار که کله موش و خرس داشت دوست داشتم که به نام من نیفتاد. برای همین هم من خط کش رو خونه صاحبخونه جا گذاشتم! اما فردا، برام آوردن مدرسه!
تولد چهارم، خانوادگی دعوت بودیم. خونه پسر عمه بابا. از همون تولدهای مفصل که بعضی اقوام هم هدایای خیلی گرون قیمتی خریده بودن و تمام مراسم فیلم برداری شد. آخر مراسم هم آدمکهای روی کیک که مشابه زمین فوتبال بود، همراه با بادکنک، به بچه ها داده شد.
*** *** ***
نمیتونم بگم عقده ای شدم، ولی من هم دلم از اون تولدهای مفصل میخواد که همه برام کادو بیارن. گرچه میدونم که مهمانان از زمانی که به مراسم دعوت بشن عزا میگیرن که چی بخرن که هم هزینه اش زیاد نشه و هم آبرومند باشه. خانمها هم از زمانی که بهشون تلفن میشه که تشریف بیارید میگن: حالا من چی بپوشم؟؟؟؟؟؟؟
میدونم که خیلی از هدایا چندان به درد بخور نیست و فقط باید بره داخل ساک گذاشته بشه و اونهایی رو که میشه بعدا به کسی هدیه داد رو هم جدا گذاشت، اما با این حال من هم دلم از این تولد هایی که اتاق تزئین شده و کیک بزرگی گذاشته شده میخواد :(

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

0 نظرات: