بوردا; بهشت پنهان

افشین نوشت: مجله بوردا برای بچه‌های نسل من اولین مواجهه با جنسیت محسوب میشود. چه بسیار دفعاتی که با ژستی متفکرانه همراه مادر شروع به ورق زدن شماره‌های مختلف این مجله میکردیم ولی در اصل بدنبال همان تبلیغ‌های شامپو و صابون و کرم بدن بودیم! ادامه مطلب…
*** *** ***         *** *** ***         *** *** ***
خیلی اذیت شدم تا بالاخره بابا رو راضی کردم که من از خیاطی خوشم نمیاد. بابا اصرار داشت که تو که اینهمه چیز یاد گرفتی، خیاطی رو هم یاد بگیری، خیلی عالی میشه، اصلا دختری که خیاطی بلد نباشه به درد شوهرش نمیخوره!
حالا بالا برو پائین بیا که بابا جان، دوره زمونه عوض شده. یه زمانی هنر دختر به خیاطی و گلدوزی و قالی بافیش بود، اما الان تعریف هنر برای دختر و پسر عوض شده. اگه کسی خیاطی بلد نباشه، گناهی مرتکب نشده.
یک بار هم مامان گوشمو گرفت که بشین تو این تابستونی خودم خیاطی بهت یاد بدم، اما من کسی نبودم که زیر بار برم. اصلا حوصله و اعصاب خیاطی رو نداشتم. یک بار هم رفتم از یکی از آموزشگاههای خیاطی، ساعت و هزینه کلاسهاشو پرسیدم. اما وقتی دیدم که حداقل سه روز در هفته و هر روز هم ۳-۴ ساعت باید سر کلاسی بشینم که علاقه ای بهش ندارم، دیدم بهتره که بی خیال بشم و یه جور دیگه ای بابا رو هم بی خیال کنم. بابا میگفت لااقل باید بتونی وقتی زیپ و خشتک شوهرت پاره شد خودت بدوزیش و مجبور نشی بدی مادر شوهرت! اون موقع میگن پس این دختره چی بلده؟!
*** *** ***
از همون وقتی بچه بودم، مامان برام لباس میدوخت. بهترین لباسهارو در روزهای عروسی اقوام، من میپوشیدم. وقتی هیچ کسی لباس عروس نداشت، من لباس عروس میپوشیدم و پز میدادم. لباسهام، مامان دوز بود وقتی که مغازه های لباس فروشی لباسهای متنوع و قشنگی نداشتن.
مامان میگه: بعد از انقلاب و زمان جنگ، جنسهای خارجی به کشور نمیامد و تولیدی های داخلی خیلی سعی میکردن که جنسهای خوبی عرضه کنند. اما هرچی زور میزدن، نمیتونستم  روزهای قبل از انقلاب رو جبران کنند. قبل انقلاب، جنسهای خارجی و مواد اولیه مرغوب تری وارد کشور می شد. لاقل افرادی که وضع مالی خوبی داشتن میتونستن از این جنسها استفاده کنند. اما زمان بچه های ما قحطی اومد. برا همین هم من خودم لباس میدوختم و تن بچه هام میکردم.
همزمان با بچه داری و معلمی و سر و کله زدن با حداقل ۴۰-۵۰ دانش آموز در هر کلاس، مامان، خیاطی میکرد. اسنادش هم موجوده که چه لباسهای قشنگی برای من دوخت. از الان بگذریم که بچه ها میتونن هم سایز و هم سلیقه خودشون یه چی در مغازه ها پیدا کنن، زمان ما این طور نبود.
*** *** ***
هر وقت مامان مشغول خیاطی می شد، در طبقه ی کوچیکی که با چند تا پله به پشت بام منتهی می شد، کنار انبوه وسایل و ملزومات خیاطی، مجلات رنگ وارنگی پیدا می شد که میتونست مارو آروم کنه و مامان هم بتونه به خیاطیش برسه. تمام مجلات با روزنامه جلد شده بود و رنگ و روی روزنامه حاکی از این داشت که مدت زمان زیادی از خرید مجلات میگذره. روزنامه هایی که به رنگ زرد متمایل شده بود و روز به روز نازکتر می شد.
با ولع به عکسها و تبلیغات مجلات نگاه میکردیم و وقتی به عکسها و لباسهای بچه ها میرسیدیم، میگفتیم مامان از این برام بدوز. وقتی مامان میدوخت، میگفتیم چرا مثل عکس نشد؟ حالا مگه مامان میتونست مارو قانع کنه که اونها عکسه و خارجیه و این حرفها!
مامان از قبل انقلاب، بوردا میخرید. بعد انقلاب خریدش سخت تر شد و بعد از چند سال، بوردا، ناپدید شد. تا اینکه دوباره از اواخر دهه ۷۰، فروشنده های لوازم خیاطی، وقتی میدیدن خیاطی میکنی یا قابل اعتمادی، میگفتن بوردا هم بخواهید داریم. یادمه اولین باری که بعد مدت طولانی بوردا خریدیم، قیمتش ۳ یا چهار هزار تومن بود. مامان میگفت تعجبه دارن میفروشن و عکسهاشو هم سیاه نکردن!
در مدتی که بوردا ناپدید شده بود و فقط خیاطها میتونستن از کانالهای که داشتن، این مجلات رو خریداری کنن، مجله ای به نام “برش” به بازار اومد که تصاویرش نقاشی بود و حتی الگوهاش هم قابل اعتماد نبود.
*** *** ***
وقتی در عوالم بچگی بوردا رو ورق میزدیم، انگار میرفتیم در یک دنیای دیگه و طلسم می شدیم. دنیایی که به نظرمون بهشت بود! لباسهای خوشگل، بستنی ها و خوراکیهای خوشمزه، لوازم آرایش های جذاب، خانمهای خوشگل و خوش اخلاق، مرد های خوش تیپ و خوش هیکل و بدون ریش سیبیل!( و حتی بدون مو در بدن!!!). برای ما در اون روزها، بهشت خیلی ساده و در عین حال زیبا و فریبنده بود. بهشتی که فقط در “بوردا” یافت می شد.
یادمه، یکی از صفحاتی که من خیلی دوست داشتم، عکس گربه داشت! از همون موقع عاشق گربه بودم. ولی گربه ی بوردا رو میدیدم فکر میکردم شبیه این گربه در ایران پیدا نمیشه!
بین انبوه بوردا ها، نقشه های گنجی پیدامیکردیم که نمیدونستیم قراره با دنبال کردن خطهای رنگیش به کجا برسیم. اون نقشه های گنج، الگوی لباسها بودن! هر خط با یک رنگ و یک مدل کشیده شده بود و مامان از روی اونها، الگو در میاورد. نمیدونستیم که مامان چطوری میتونه تشخیص بده هر خط برای کدوم لباسه!
یکی از مجلات، نقشه گنج نداشت. از قضا از بین سایر مجلات هم تعدادصفحات بیشتر و تصاویر زیباتری داشت. وقتی شروع میکردی به ورق زدن، آدمها، لخت تر می شدن!
اول خانمها کت و دامن و شلوار و بعد پیراهن آستین کوتاه و بعد دامن کوتاه تا میرسید به … . اقایون هم همینطور. اول تصاویر آقایون پوشیده و خوش تیپ و بعد اقایون خوش هیکلی که زیر پوش و مایو پوشیده بودن!
این صفحات از این مجله بدون الگو، فرسوده تر از بقیه صفحاتش شده! چون از همه بیشتر دیده شده!
مامان در توضیح اینکه این مجله چرا الگو نداره میگفت: زمان شاه، کد لباس رو از این مجله یادداشت میکردی و سفارش میدادی از خارج برات میاوردن. زری خانوم هم یک لباس برای شهاب سفارش داد آوردن!
وقتی مامان اینو میگفت من ناراحت می شدم و میگفتم: یعنی ما نمیتونیم سفارش بدیم؟ مامان میگفت الان که دیگه نه ولی اون موقع هم خیلی لباساش گرون بود. من عاشق یکی از تی شرتهای این مجله بودم که عکس پینوکیو داشت.

*** *** ***
بعد از شهرت بوردا در ایران، تمام مجلات خیاطی بین مردم، به نام بوردا نام گذاری شدند. شاید الان هم خانمهایی باشن که وقتی مجلات خیاطی و مدل لباس ایرانی رو میبینن به فروشنده بگن: آقا بوردای خارجی نداری؟ من بوردای ایرانی نمیخوام!!!

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

0 نظرات: